بازگشت

سوار بن منعم


سوار از اشخاصي است كه در ايام (هدنه) صلح موقت و آرامش دو لشگر، از كوفه به سوي حسين عليه السلام آمد و با او باقي ماند تا هنگامه ي عاشورا پيش آمد، هنگامي كه آتش جنگ در گرفت در حمله اولي نبرد و پيكار كرد تا زخمدار شد و به خاك افتاد [1]

در حدائق مي گويد: سوار جنگ كرد تا وقتي كه به خاك افتاد او را


اسير آوردند نزد عمر سعد، عمر خواست او را بكشد قبيله اش و پسر عموهايش درباره ي او شفاعت كردند بنابراين نزد آنها زخم دار و مجروح مي بود تا در سر ششماه وفات كرد.

وليكن بعضي از مورخين روايت كرده اند كه همينطور كه اسير شد اسير ماند تا وفات كرد و شفاعت خويشانش تنها راجع به نكشتن بود.

قائميات نيز به اين معني گواهي مي دهد زيرا كه در اين زيارت آمده: السلام علي الجريح الماء سور سوار بي ابي عمير النهمي.

ترجمه:

سلام و درود بر روان پاك زخمي اسير (سوار بن ابي عمير) باد، چنانكه مي نگريد او را به اسيري نام برده و جهت اسيري او را در نظر گرفته.

پيام يك تن اسير

پيام او اين است كه پراكندگي اوضاع نگذاشت كه من در آرامگاه شهيدان بخوابم ولي شما مرا از نظر دور مداريد كه پراكندگي در مكان و زمان تغيير حقيقت نمي دهد.

در كلام حجة عجل الله تعالي فرجه اشاره به اين است كه زخمي بستري كه زخم از كربلا برداشته است آرامگاه او در كربلا است.

گو اين كه اكنون در خانه ي دشمن در زندان باشد ما


به مبدأش مي نگريم، هر كس بر سر هر مبدء كشته شد آرامگاه او همانجا است.



آن خليفه زادگان مقبلش

رسته اند از عنصر جان و دلش



گر ز بغداد و هري يا ازريند

بي مزاج آب و گل نسل ويند



جايگاه رجال در نظر من آراء و اهواء آنان است نه منزل و مأواي آنان، انسان در منزلگاه رأي خود منزل دارد و در محله ي رأي و مكان رأي رفت و آمد مي كند با آن كه سواي آن محله هزاران كوي ديگر هست كه مي تواند انسان را جا بدهد ولي چون رأي در آن سو نيست انسان هم در آن سو نيست، رأي انسان به سوي مشرق باشد انسان بدانسو مي رود، اگر بسوي مغرب باشد بدانسو مي رود و به همراه خود تمام محمولات سبك و سنگين را بدانسو مي كشد رأي انسان را هر جا جستي انسان را در آن جا جسته اي، هرگاه او به سوي خدا و رو به بالا باشد تمام ملابس و مساكن با پاكي مخصوص رو به ارتفاع بسوي بالا پيش مي رود، و مطاعم و مشارب طعم طهارت و تعالي مي چشند.

رسول خدا (ص) فرمود:(ابيت عند ربي يطعمني و يسقيني) يعني من شب را پيش پروردگارم تا صبح بودم به من مي خورانيد و مي آشامانيد.

رسول الله (ص) تعيين نفرمود كه در كجا بوده كه


يك شب پيش پروردگار به سر برده و پروردگار خود ساقي بوده و سفره مي گسترانيده ولي آن قدر معلوم است كه نور رأي هرگاه ربوبي باشد و در آستان پروردگار بود همه مدارك را آن سو فرا مي كشد و مشاعر را جملگي به بالا مي برد و گذشته از مشاعر پرتوي به جهازات بدن و پائين تر از آن به لباس و مسكن و خوردنيها و آشاميدنيها مي افكند و آن ها را نيز به بالا مي برد،



آن خورد گردد همه نور خدا

وان خورد گردد پليدي زان جدا



آن خورد گردد همه نور احد

و آن خورد زياد همه بخل و حسد



هر دوني خوردند از يك آب خور

آن يكي خالي و ان پر از شكر



هر دو گون زنبور خوردند ازمحل

ز آن يكي شد نيش و ز آن ديگر عسل



هر دو گون آهو گيا خوردند و آب

آن يكي سرگين شد و آن مشك ناب



آرامگاه سوار اسير كه معلوم نيست كه در كجاي كوفه است به ما مي گويد: قبر من با آن كه از شهيدان اين كوي بركنار است مورد سلام (حجة عليه السلام) است تا بدانيد كه براي شما ممكن است بدون آن كه به آسمان برويد و به معراج درآئيد بلكه در خانه خويشتن باشيد و با پروردگار باشيد، او ساقي باشد و سفره بگستراند با نوار قلوب آداب


آسماني را فرود آورد و سفره بچيند و به وسيله ي خيال پاك و از مجراي طهارت لقمه، غذا را از حالي به حالي و از جهاني به جهاني بگرداند، چنان كه خيال پاك لقمه را در بيرون از حالي به حالي مي گرداند همچنان در داخل بدن درست او را از جهاني به جهاني مي گرداند.

هر خيالي تو گوئي به سر پنجه ي خود گريبان يك جزو از ماده را مي گيرد و آن را زير و بالا مي كند.

خيال وادارت مي كند كه دست به سوي رف دراز كني كه ظرفي را از بالاي آن برگيري: هرگاه قامت رسا نيست نگاهي به اطراف خانه در پيرامون خود مي كني هر چه را بتوان زير پا گذاشت زير پا مي گذاري و گاهي براي زير پا چندين چيز را روي هم مي چيني تا به بالا برآئي در اين كار تو مختصر بالا رفته اي اما به دنبال خيال و به تبع تو ساير چيزهاي پراكنده جاي خود را عوض كرده و به ترتيبي روي يكدگر چيده شده تا نردبان تو گشته است، پس هويدا است كه خيال به سر پنجه ي خود از نهانخانه ي غيب دستي زي بدن و به سوي بيرون داري و با انگشتان ناديدنيش همگي را منقلب مي كند، در انسان رباني همتي در تارك سر و رأي و علم و نظري در روح و روان است كه به بالا همي نظر دارد و مادامي كه او رو به بالا مي رود و به آن صدد كار مي كند مديران داخلي و سران لشگر آن اسپهبد و جهازات و ساير ظروف هم رو به اين سمتند تا او به كار باقي است آنها نيز باقي اند هرگاه او بايستد آنان نيز از


آن سوي مي ايستند.

در زيارت شهيدان اين كوي آمده: السلام عليكم ايها الربانيون، آنان در آستانه ي ربوبيتند، در آن آستاني هستند كه رأي خود را آن جا فرستادند.

من در محاكمه ي بين قديسين و اين كلمه ي لاهوتي آنان كه اصل آدم از جهان بالا است از بهشت فرود آمده و هواي آن جا را همي دارد، با ماديين و كلمه ي هبوط آميز شبلي شميل كه ما انسان را و اصل آن را در زمين جستجو كرديم و يافتيم و آنان در آسمان جستجو كردند و نيافتند.

تأملها كردم ديدم كلمه ي الهيين مزيست اسرارآميز كه تصديق به ظاهرش بايد از راه مبادي مقدسه ي دين باشد و سخن ماديين به افكار پست نزديكست كه گويند انسان از موادي است ملابس و اقليم واطوار تغذيه و تعليم و جمله ي مؤثرات محيط بر مشاعر او اثري مي گذارند كه روحيه ي او را مي سازند، گوئي انسان به گردبادي ماند كه از تفاعل مجموع به دست آمده نه روحي است كه داراي هويت مستقل باشد، بالاخره در محاكمه بين آن دو نزديك بود عاجز شوم تا راهي براي فصل قضا از اين جا يافتم كه انسان را نبايد در آسمان جست و نبايد در زمين؛ بلكه بايد در كوي آراء جستجو كرد و يافت.

ممكن است مدفن تني در دياري برتر از زمين باشد يعني در آستان عرش باشد، آيا عرش پروردگار كجا است در درون هر هسته اي عرشي از پروردگار هست، در تشكيل


هر خانواده اي و در عقد هر زن و شوئي عرشي از پروردگار هست، در اساس تشكيل هر مجتمع عدالتي عرشي از خداي هست، فرشتگان در پيرامون آن عرش طواف مي كنند و براي انجام فرامين غيبي آماده اند، مادامي كه آن عرش نلرزد آنها پرچم دولت را فرومي آرند و در آن ديار مي دارند پس اگر فرشتگان توانستند در افق عقيده تختي زدند و از افق عقيده به افق افكار و آراء و از آن جا به افق اراده پرچم الهي را فرودآورند و باز توانستند از افق اراده هم فروتر آوردند و در اقليم ماده هم تخت خدائي را زدند، آن تن آرامگاهش در ظل عرش الهي است و برتر از اين، اگر تربيت طفل در گهواره نبوت شد كه به عكس فلسفه ايمان را از طبيعت به سوي قلب مي برد ومقررات الهي از آغاز داخل در بنيه ي اعصاب او شد و ايمان مخالط با خون و گوشت و پوست او گرديد بدن او حيا و ميتا در آستانه ي عرش آرامگاهي دارد.

سالار شهيدان اين كوي را براي محافظت بر مقررات حق و عدل تن لگدكوب شد، پس شگفتي نيست اگر محرمان راز خبر دادند كه بدنش بعد از كشته شدن به آستانه ي عرش رفت، يعني در جلباب نور پوشيد و به هواي تبعيت روح و روان از وضع تكوين منقلب گرديد وليكن بعد از نوازش دربار به حال طبيعت برگشت كه به همزباني خاكيان نزديك باشد و در سر راه هر رهگذري باشد و به او


پيغامي به اهل آئين دهد كه:

اي رهگذر از ما به محمدي هاي همكيش ما بگو: ما در اين خاك خفته ايم كه به قرآن و بدودمان محمد (ص) وفادار باشيم.


آخرين شهيد در قائميات

و نمايشي از صافت و روحيه ي همگي

السلام علي الجريح المرتث معه عمرو بن عبدالله الجندعي السلام عليكم يا خير انصار السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار بوأكم الله مبوء الابرار اشهد لقد كشف الله لكم الغطاء ومهد لكم الوطآء و اجزل لكم العطاء و كنتم عن الحق غير بطاء و انتم لنا فرط و نحن لكم خلطاء في دار البقآء والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

(اقتباس ابن طاوس)


پاورقي

[1] محقق استرآبادي در رجال خود گويد: سوار بن منعم بن حابس بن ابي‏عمير ابن‏نهم همداني نهمي از اصحاب حسين بن علي (ع) است به همراه او در کربلا کشته شد. در اصابه گويد: وي سوار بن منعم بن حابس بن ابي‏عمير بن نهم همداني نهمي و بنو نهم تيره‏اي از هدانند.