بازگشت

دو قطره ي اشك پر بهاء


گفته اند: وقتي كه حسين عليه السلام را در روز عاشورا به آن حال ديدند هر دو تن گريه كنان پيش آمدند و اجازه جنگ خواستند.

اين وقتي بوده كه لشگر دشمن بخرگاه امام (ع) رسيده بودند؛ امام (ع) آستانه ي ابديت را براي آنان تفسيري مي كند كه گوئيا شب زفافي است با صبح پادشاهي.

امام عليه السلام به آنها فرمود: اي پسران برادرانم گريه ي شما براي چه؟ به حق خدامن اميد دارم كه شما پس از يك ساعت ديگر چشم روشن باشيد.

«هر چه خواهد دلت همان بيني»

گفتند: خدايمان بقربانت كند، نه (بحق خدا) نه بر جان خود گريه داريم وليكن بر تو مي گرئيم، مي بينيم كه دشمن ترا فرا گرفته و ما به بيشتر از جان دسترس نداريم كه از تو دفاع كنيم [1] .


اشكرا به بدرقه ي جان نثار كردند تا آگهي دهند كه در اين كوي هر چه بيفشاني كم است و نيز اطلاع دهند بذل خون دل در اين راه اندك است پس اشكرا در اين كوي بريز و سخن را نيز بعذرخواهي روانه كن كه عذر قصور را بخواهد امام عليه السلام فرمود: اي فرزندان برادرانم از خداي مي خواهد كه به اين دلسوزي شما براي من و مواسات شما با من به نيكوترين جزائي كه به پرهيزكاران مي دهد پاداشتان دهد.

براي اين خدمت فوق العاده امام (ع) دست به دعاء است كه خدا نعمتي فوق قرةالعين بدهد، قرةالعين را در آغاز امام (ع) خود اطمينان داد ولي ديد پيش اين خدمت و اين حسن نيت آن كم است، چه اين نيت از وادي دل است كه جهان غير محدودي است پس نيكوترين جزا براي آنان از خدا خواست.

ابومخنف گويد: اين دو قرةالعين در اين حيص و بيص بودند كه شهيد ديگري«حنظلة بن اسعد شبامي »پيش رفت و موعظه كرد و جنگ نمود و كشته گشت«چنانكه گذشت »پس از او اين دو تن رو به لشگر رفتند ليكن بشتاب مخصوصي هر كدام در آن صدد بودند كه از آن دگر پيش بيافتد، ميرفتند و مي دويدند و برگشته نگاهي بسوي امام عليه السلام مي كردند و به وداع مي گفتند: السلام عليك رسول الله - و حضرت او عليه السلام جواب مي داد كه:


و عليكما السلام و رحمةالله و بركاته.

بعد هر دو به جنگ و نبرد پرداختند پشت به پشت هم داده يكديگر را حمايت مي كردند و به گوش خود فغان و شيون و صداي گريه زنان و اطفال اهل حرم را مي شنيدند، زيرا لشگر دشمن نزديك مخيم رسيده بودند، پيكار كردند تا هر دو كشته شدند، در قائميات هر دو تن سلامي دارند.

پيام دو تن جوانمرد

من از مسابقه اين دو تن جوانمرد پشتيباني يافته ام كه به فلسفه ملولان حمله آرم، ديدند كه امام (ع) اين دو تن گريان را دو قرةالعين خواند و قريرالعين ديد، يعني به مرگ چشمشان به چيزهاي ديگري ديدني روشن خواهد شد.

و امام ديگري (ع) [2] به بالين بيماري از دوستان رفت و به او دلداري داد كه: آيا كسي ديده ايد كه پيراهن چركين را از او بكنند و پيرهن نويني به او بپوشانند و او دلتنگ شود، مرگ جز اين نيست كه تن فرسوده را كه پيراهن كهنه است از انسان مي گيرد و تن نويني به آن مي دهد ما امتحان كرده ايم جائي كه از دل پر شور عاطفه بجوشد و از عشق بفضيلت چشم اشك بريزد تلخي مرگ در خلال آن جوش و خروش و در ميان آن فغان و اشك ناپيدا و گم خواهد شد، بياد فضيلت و بسوز دل هراس مرگ را از دل مي توان بيرون كرد:


خيام ندانسته كه قيافه ي مرگ در حوزه عقل و در منطقه اراده، بد و عبوس نيست و صورت عكس نمي اندازد و اگر هم در آن دو قطر عكس بياندازد عكس به نمي اندازد و فقط در محوطه ي عواطف خود پرستي آن هم گاهي كه خيال به انگيزش بپردازد به تمام چهره يا نيمرخ اين بدقيافه (مرگ) عكسي مي اندازد، براي آن كه او عكس بد نياندازد و رخسار مهيب عبوس او در انسان نيافتند بايد كوشيد كه اشتباه نكرد، مرگ از دريچه ي اشتباه رخنه مي كند و از اشتباه سوء استفاده كرده در حوزه ي گمان و خيال تصورش تمركز مي كند و به عواطف فرمان مي دهد كه همگي به پيرامون برانگيزند و در اطاق سيماب وشي عكس خود را همي مهيب تر و رخسار خويش را همي هولناكتر نشان مي دهد و انسان به اشتباه ديگري به علاج او از راه تغافل مي كوشيد مي خواهد به وسيله ي مي خوارگي چشم و ديده به هم نهد كه بيهوش باشد بلكه منظره آن اطاق پر دود را نبيند.

خيام (منظور رباعيات است) عمر خود را به اين دو اشتباه سراسر تيره كرد.

با آنكه علاج افسردگي اين است كه: يا شور دل را به سوي فضيلت افزايد يا انديشه ي فضيلت افزايد يا انديشه ي فضيلت را راه دهد كه در دل كه (مركز عواطف است) راه يابد و آن قدر انگيزش از عواطف كند كه جائي و محلي براي خيال مرگ نباشد بالحقيقه مرگ از راه افسردگي و يك نوع بيكاري و يك اندازه بي شوري فرصت پيدا مي كند كه خيال بد سهمگين خود را


در فكر خيام وارد مي كند و بعد ريشه ي خود را از تكرار انديشه همي مستحكم تر مي كند تا جائي كه جايگير همه چيز ديگر مي شود و روي زيباي زندگي و اين جهان و آن جهان را تيره مي كند، به جان عزيز سوگند اگر خيام گرفتار آفات بيكاري و كابوس اين خيال نمي شد فراخناي جهان بر او تنگ مي نمود و اگر محيط براي فضلاء خيام منش كاري تهيه مي كرد و آنان را از چرت بيكاري بيرون مي آورد هيچگاه نوبت ناله و فغان از ترس مرگ نمي داشتند (باز سوگند) كه براي فضلاء بعد از دور فكر بايد كار تهيه كرد و آن ها را به نشاط كار از افسردگي بيرون آورد، زيرا در منطقه كار صورت مرگ نيست يا اگر هست خوش نما است و نيز در (منطقه ي فكر) صورت مرگ بدنما نيست و باز در حدود مملكت اراده طعم او تلخ نيست فقط جائي كه كار واگذار به عواطف باشد و سلطنت در حوزه ي آن، مفوض به خيال باشد، و فكر و اراده از كار معزول باشد هر چه بخواهي انديشه ي مرگ به سراغ انسان مي آيد و هر چه اصرار بورزي كه رخسار مرگ را عبوس نبيني باز خواهي ديد، هر چه بخواهي به دفاع از او اصرار كني رخسار او عبوس تر و قيافه بدش جا گيرتر مي شود.

شور اهل عرفان نيكو علاجي براي تعديل افسردگي و ملولي فلسفه مي بود اگر خود گرفتار زياد روي نمي شد و دستاويز جهال و طبقه ي ضد علم نمي گرديد.

پيام اين دو جوانمرد اين است كه دفتري از كار ما


و رفتار و كردار ما تهيه كنيد كه در آن دفتر و به وسيله ي آن به جاي گوشه ي عزلت خيام ميدان نبرد ما را به بينيد و در اثناي جنگ نواي سالار كاروان را براي سرگرمي بشنويد و در آينه اشك رخسار فردوس و تا جوران آن را بنگريد و در ميان گرد و غبار، بزم انس و غمخواري بچينيد و دفتر ملولان را در هم نورديد.



ملولان همه رفتند در خانه مبنديد

بر اين وضع ملولانه همه جمع بخنديد



به معراج درآئيد چه از آل رسوليد

رخ ماه ببوسيد چه بر بام بلنديد



تن تازه بپوشيد چه اين كهنه فكنديد

من از كار اين پاكان و دفتر اين رادمردان براي جوانان بسي سرخوشم كه ياد دفتر ملولان خيام نما را از بين مي برد و به جاي مي خوارگي و شراب كه آنان به علاج غصه هاي مرگ مي كوشند و مي نوشند شربت نشاط جوان مردي را بنوشند و سخن خرد را با موسيقي وقار و كار در نيوشند و به دنبال شهيدان اين كوي بروند.



نونهالان بدانند كه ما براي سرفرازي دنيا بسي كار و اندكي عمر داريم و بعد از آن از سرفرازي دنيا تا همسري با شهداء و علماء و انبياء (ع) بيشتر از آن كار و كمتر از آن فرصت داريم.

كار ليل مي گويد:


و ليس من امنية احقر الادميين ان يأكل الحلوي حتي ان الجندي الجلف الذي يبيع يمينه بثمن بخس يقول (و حق شرفي).

فليعمد ايكم ابلد انسان فليريه سبيل المكرمات فأذا يتأجح قلبه نارا.


و ان الله سبحانه قد امتن علي جماعة هذه الامة فيما عقد بينهم من حبل هذه الالفة الني ينتقلون في ظلها و يأوون الي كنفها بنعمة لا يعرف احد من المخلوقين لها قبة لانها ارجح من كل ثمن و اجل من كل خطر

(نهج البلاغه)


پاورقي

[1] جاء الفتيان الجابريان و هما يبکيان فقال لهما الحسين (ع) از بني اخوي: ما يبکيکما؟ فوالله اني لارجو ان تکوتا بعد ساعة قريري العين، فقالا: لا والله ما علي انفسنانبکي ولکي نبکي عليک نراک قد احيط بک و لا نقدر علي ان نمنعک باکثر من انفسنا فقال الحسين (ع) جزا کما الله يا ابني اخوي عن وجدکما عن وجدکما من ذلک و مواساتکما اياي احسن جزاء المتقين.

[2] امام زين‏العابدين (ع) است در کتاب اعتقادات صدوق ره، در باب عقيده شيعه به موت.