بازگشت

حنظله دلسوزيش براي امام و بي پرواييش از دشمن سخت در امام تأثير مي كند


حنظله پروانه بود و از دشمنش پروا نبود، حنظله چون بي پروا رو به سر نيزه مي رفت كشته شدني بود، ولي از بس در بند امام (ع) بود سخن از كشته شدن امام (ع) مي گفت نه از كشته شدن خود، امام (ع) آن پروانه را نواخت كه آن كس كه در دم كشته شدن، از كشته شدن خون نالان نباشد و از ياد كشته شدن من در فغان باشد كشتن او كشتن منست، حرمت او حرمت منست، قصد جان او قصد جان من است


امام (ع) در پيرامون دفاع او سخنان شگفت انگيزي فرمود:

امام (ع) آن پروانه را نواخت، و به سخنش جواب گفت، تو گوئي امام (ع) ناظر به حال او بود و با صد افسوس دريغ مي خورد كه چرا اين چنين جوانمردان خونشان به زمين بريزد.

امام عليه السلام فرمود: [1] اي پسر اسعد خدايت رحمت كناد اينان همان هنگام مستوجب عذاب شدند كه دعوت ترا نپذيرفتند، همين كه حق را نپذيرفتند و از جا برخاستند كه خون تو و همراهان تو را مباح شمرند، همان گاه مستوجب عذاب شدند تا چه رسد به كنون كه برادران صالح ترا كشته اند.

حنظله دريافت كه امام (ع) تا چه پايه نظر به ياران خود دارد، فهميد كه آنان در نظر امام (ع) آن قدر محترمند كه بي حرمتي به آنان گناه كبيره و قاصد سوء به آنان مجرم است فهميد كه بعد از كشته شدن ياران صرف نظر كردن دشمن از كشتن امام (ع) به حال آن دور افتادگان ثمري ندارد و خون ياران امام (ع) خون امام (ع) است.


حنظله گفت: [2] راست گفتي اي پسر پيمبر (ص) فدايت گردم، تو آگاه تري و به اين مقام ارجمند شايسته تري«يعني قاصد سوء به تو مستوجب عذاب باشد».

بنابراين آيا به سوي خدا نرويم، و خود را به برادران صالح خود نرسانيم؟

امام عليه السلام فرمود: [3] آري به سوي نشأه ايكه از دنيا و آن چه در او است نيكتر و بهتر و بملك بي زوال و پادشاهي فناناپذيري كه كهنه گي و فرسودگي در آن نيست.

حنظله گفت: پس السلام عليك يا اباعبدالله، صلي الله عليك و علي اهل بيتك.

خداي بر تو و خاندانت صلوات و درود آورد.

و بين ما و ترا در بهشتش شناسائي دهد و ما را با هم گرد آورد.

حسين عليه السلام فرمود: آمين، آمين.

سپس حنظله با شمشير كشيده رو به آن مردم قدم پيش گذاشت


و تيغ بر آنان آخت، مي زد و مي شكافت و پيش مي آمد، تا بدور او پيچيدند و او را در حومه ي حرب« حوزه ي جنگ »كشتند.

ارشاد گويد: سپس حنظلة بن اسعد شبامي پيش روي حسين پيش رفت و داد زد: اي اهل كوفه؛ اي مردم من؛ مكشيد حسين را كه خدا شما را به عذابي نابود خواهد كرد، و ناكام خواهد شد آن كه دروغي را تعقيب نمايد، سپس جنگ كرد تا كشته شد. (رضوان الله عليه)

پيامي از پروانه اي

وحدت مرام اگر منتهي شود به از خود گذشتگي به اتحادي از روان و نام و نشان نويد مي دهد كه در دنيا و عقبي يك سرانجام و فرجام خواهد داشت و در معاد به ميعادي وعده مي دهد كه در بزم انس تختها برابر هم بزنند و در فراز آنها برابر هم بنشينند،

قرآن مجيد از تكرار (علي سرر متقابلين) خودداري نفرموده، آري از وحدت مرام كارها خواهد برخاست وحدت مرام كه در اين عده ي نجباء جلوه گر شد حنظله را با امام (ع) و امام (ع) رابا وي اتحاد شگفت انگيزي داد كه ديوانگان آن را دستاويز كردند و گفتند: حسين (ع) در كربلا كشته نگشته و شبه او به حنظلة بن اسعد افتاده كه به جاي امام (ع) كشته شد و خودش مانند مسيح به آسمان بر شد [4] گرچه غلاة اين نتيجه را به غلط گرفتند


وليكن اتحادي از وحدت مرام برمي خيزد شگفت انگيز بعضي راه مبالغه در آن پيموده اند و گفته اند:



متحد جانهاي شيران خدا است

همچو آن يك نور خورشيد سماء



صد بود نسبت به سطح خانها

چون نماند خانه ها را قاعده



مؤمنان مانند و نفس و أحده

اما خالي از غراق و مبالغه، مشاهده شد كه تيغ جهان جنبيد كه حنظله را از امام (ع) يا امام (ع) را از وي جدا كند، و نشد، و بالاخره هر دو در يك كوي خوابيدند و مردم بيك نام و نشان به سراغ آن مي رود و در جهان آينده كه از خواب گران اين جهان برخيزيم خواهيم ديد




در بهشتي كه از دنيا و آن چه در آن است نيكوتر است هم بزمند و در پادشاهي بي زوال كه هيچ كهنه گي و فرسودگي در آن نيست بر تختهاي برابر هم مي نشينند و چنانكه حنظله در پايان تمنا داشت: پيوستگي آنان در بهشت افزون تر از اين جهان باشد، من مطمئنم، دعائي كه آمين امام پشتيبانش باشد به هدف نزديكست، حنظله از وداع مجبور بود؛ ولي چون نمي توانست ديده از رخسار امام (ع) بر گيرد با دل پر سوز ملاقات در ميعادگاه ديگري را تمنا مي داشت؛ امام (ع) هم با دل پر مهر به دعايش آمين مي گفت و لا محاله جائي كه جنگ و كين اين جهان نتوانست آنان را از هم جدا كند تنعم آن جهان نيز نخواهد كرد وقتي كه در سختي همدگر را فراموش نمي كردند البته در خوشي هم نخواهند كرد؛ آگاهيد كه خوشي بيشتر موجب جوشش


است، گرچه آن مهر فروزان خويش و ناخوشي نمي فهمد رشته ي آشنائي حنظله را با امام (ع) هيچ جهاني نمي تواند بريد.



ز راه نسبت هر روح با روح

دري از آشنائي هست مفتوح



ميان آن دو تا اندر بود باز

بود در راه دائم قاصد راز



اگر عالم همه گردند همدست

گمان آن مبر كان در توان بست



انس حنظله و ساير شهيدان كوي حسين (ع) در آن جهان و نورستان جنان بسي برتر از تصور ماها است، هميشه نتيجه از مقدمات كاملتر است، ميوه ني شكر از خود ني ني شكر شيرين تر است، چنانكه ميوه ي حنظل نيز از حنظل تلختر است، معاد پايان حركاتست و راه اين پايان خطري ندارد (ره عشقبازان خطري ندارد) بشرط آن كه با وجود وحدت مردم، هدف، مقصد الهي و حقيقت اساسي باشد وحدت مرام اين عده ي نجباء و از خود گذشتگي حقيقيشان در يك راه يك مقصد خدائي بر وي خلق دري از حقيقت باز كرده بشعراء و ترانه شمع و پروانه شان آبرو داد و به گفتار حكماء


درباره ي معاد نفوس اعتبار بخشود.

بروي خلق دري از سعادت باز مي كند كه از فداكاري در پيشگاه اولياء و فرمانبري از عظماء و زعماء به آنان و جهان آنان مي پيوندند.

حكماء گويند: نفس از مجاورت با بدن و ارتباط شديد. با آن خود را عين بدن مي داند و همت مي گمارد كه فناء او را فناء خود بداند و شديدا از آن جلوگيري كند و همواره اين حالت براي نفوس از مجاورت و ارتباط شديد رخ مي دهد؛ از مجاورت با اندوهگين خود را اندوهگين و از ارتباط با شادمان خود را شادمان مي بيند،

پس در جهان ديگر در موقع معاد روحاني نفوس كه ارتباطشان با جهان نور شديدتر است و انوار قواهر اعلين و ادنين از هر ناحيه به آن ها محيط خواهد بود و آن ها خود را در ميان آن نورستان پر بهجت و فعاليت مي يابند و با آن انوار قاهره دست بگردن و هم آغوش اند، اين حالت اتحاد شديدتر است، و آن چه در آنان هست نفوس آن را در خود مي بينند و به آن مبتهج و خرمند.

آيا نفس انسان از فناء در آنها چه بقائي احراز؟ و از سريرهاي فعاليت آنان چه سريرهاي متقابلي در برابر خواهد زد؟ خدا آگاهست، از پرتو اشعه ي آن جهان نورستان كه همي از شش جهت مترامي و پياپي الي غيرالنهايه مي رسد و در نفس، جهانهائي، و جهانهائي مي آورد آيا چه بهجت و سرور مي زايد، خدا دانا است.


در هندسه گويند: دو آينه متقابل صور خود را در يكديگر مكرر در مكرر مي اندازند، نورستان عقول به آئينه خانه اي ماند كه آئينه هاي بيشمار در آن و همگي متقابل و در هر يك از آنان تجليات بيشمار از همه مي آيد و از آن يك در همه، فرقي كه با عكس آئينه دارند آن است كه اشعه آئينه زنده نيستند ولي تجليات آن محيط همگي زنده اند، همچنين از تفاني در جنب عقول صاعده در قوس صعود اتحادي رخ مي دهد كه آن چه در آنان هست انسان در خود مي بيند، از جوار قهرمانان انسان در خود قدرتي باور مي كند، از يادآوري شجاعان و خواندن شاهنامه از القائات هر روش، از هم نشيني با هر هنروري: انسان در خود توانائي مخصوص آنان را كما بيش اگر چه آني باشد مي بيند از مطالعه هر ادبي و هر رفتار پسنديده يا گفتار موزون يا نقش ارژنگي نفس بهره كافي مي گيرد، چنانچه از ديدن هر رنگي تا چند ثانيه آن رنگ در شبكيه چشم خواهد بود، بطوري كه هرگاه چشم را به هم گذاري باز آن صفحه ي رنگين را در جلوي ديده خود مي نگري، همچنين ديده بصيرت كه به رخ امام (ع) يابه رخسار انوار نبوت يا به جبهه ي عقول فعاله گشوده شود اندازه اي محو آنان خواهد شد و آنچه در آنان هست چه انوار و بركات و چه زحمت و صدمات را در خود خواهد يافت و سپس در معاد كه هنگام دولت آنان است در مقام فعاليت خود را هم سنگ آنان خواهد ديد شطحيات عرفاء و زيادروي در ادعاء از اثر اين حالت


نفس است.

اين تفافي نفوس و عمليات عشق در هر جهاني نامي و نمايشي دارد گاهي« حس تقليد است و گاهي فرمان بري عظماء و گاهي ارادت عشق نما و با اين نمايش ها خودسري است پنهان و رازيست از خداي جهان در روح و روان انسان، گوئي خدا خواسته كه از دلدادگي به مظاهر زيباي طبيعت و از حس تقليد و از فرمانبري از قهرمانان انسان را به محاسن اساسي بكشاند و مي خواهد وي از راه ظواهر كون رخنه به سر اصلي وجود نمايد و با افلاك انوار خرد كه محور گردش جهانند آشنا شود و به عبوديت حق از سايه هاي موقت نيمرخ كه آغاز در منظر است رو بتابد و توجه به هدف اساسي وجود نمايد و به تكرار عبادت بهره از دولت الهي يابد.

آن حالت شيوائي نفس شالده اي است كه خدا براي اين مقصد بلندپايه ريخته و حس تقليد امريست اساسي به شرط اين كه اين موهبت به سمت هدف اساسي و مقصد ايجاد متوجه شود و نيز زعماء اين موهبت را در نفرات براه تربيت بگمارند و تعيين هدف را به خدا وا بگذارند.

پيام حنظله به زعماء اين است كه وحدت مرام در نفوس كارها مي كند و راه عشق و تفاني كه از وحدت مرام شروع مي شود با ارادت و اتحاد روان مي انجامد ولي چون اين موهبت در اتباع شالده اي است كه خدا براي مقصدي بلند پايه


در زمينه ي نفوس ريخته از اين موهبت نبايد سوء استفاده كرد و در اين امور اساسي نبايد راه را به غلط رفت و اين حالت شيوائي نفس و موهبت اتباع را نبايد صرف خودپرستي خويش نمود و اين زمينه ي حاصلخيز را صرف بيهوده كرد؛ بلكه بايد حس تقليد را صرف رشد الهي افراد كرد، اين حس خداداد را راهي از روان آنان به خود و اخلاص به حقيقت ابديه را راهي از خود به خدا دانست تا بضاعت نفوس در راه تربيت خود آن ها صرف شده و تعيين هدف از خدا شده باشد.

امام حقيقت حسين (ع) به شيوه ي شيواي اتحاد و وحدت نفرات خود را مي نواخت و از آن فروگذار نمي كرد ولي در عين حال خدا را براي آنان و براي خود هدف قرار مي داد و يك مقصد برتر را هدف يگانه مي شمرد، نخست براي تفادي و نوازش نفرات نقشه ي كامل و صحيحي به دست داد، و ديگر براي چشم پوشيدن از خود و ديگران در جستن راه هدف؛ هدف اساسي ايجاد را تعيين فرمود اما، نخست بنگريد كه در سرگذشت فداكاري اين شهيد و در شدت كارزار امام (ع) چه وحدت و اتحادي را مراعات مي فرمود و به همان گرمي كه در موقع خوشي دم از اتحاد مي زد در اين موقع ناخوش نيز آنان را به وحدت مي نواخت پي از اين روز سخت در دو مورد، يكي در نامه اي و ديگر درخطبه اي، با دوستانش به اين نواي وحدت آنان را صدا زده فراخواند:


اما آن نامه: هنگامي كه به كربلاء پياده شد به دوستان در كوفه، از قبيل: حبيب و سليمان بن صرد، و مسيب و عبدالله و ال نامه اي نگاشت [5] يك قطعه از آن اين است، كه من آمده ام شما هم بيائيد.



نفسي مع انفسكم

و اهلي مع اهليكم



يعني اينك كه كار بدين منوال است بيائيد كه در خوشي و ناخوشي با يكديگر باشيم، اگر زنده مانديم با هم؛ و اگر كشته گشتيم نيز با هم باشيم، من حاضرم كه زن و بچه ام كه عزيزترين خانواده ي نبوتست، با زن و بچه همگي در ناگواري ها شريك باشند و بالحقيقه يكي باشيم و عين اين مضمون را در موقع ديگر به طور خطابه به جمعيت ديگرشان خطابه كرد.

در منزل (بيضه) چند منزل پيش از پياده شدن به كربلا براي لشكر« حر و همراهان خود»خطبه اي خواند و در آن خطبه رو به اهل كوفه كرد كه اي اهل كوفه هان به شما مي گويم: شما نوشتيد و من آمدم، اينك اگر بر سر سخن خويشتن هستيد كه من هم به راه شما مضايقه از هيچ چيز خود ندارم.



نفسي مع انفسكم

و اهلي مع اهليكم



در هر پيش آمد جان من با جان شما خود من با خود شما و كسان من با كسان شما همدوش خواهند بود،


در غوغاء جنگ هم امام (ع) آن اتحاد را فراموش نفرمود و به حنظله فرمود: اي پسر اسعد، نه سخن من، سخن ترا رد كردند؛ گوئيا به حنظله اين پيام را مي فرمود كه به جان برسد و حنظله آن پيام را در مي نيوشيد كه به جهانيان برساند.

بنگريد آن آتش حرب جهنمي نتوانست از اتحاد اينان بكاهد، گوته نويسنده نامي آلماني در كتاب (فوست) رمزي از اين سر گذشت را بيان كرده است.

حنظله با محبوس از ميان آتش داد مي زد: كه ساكنان اين كوي را اگر شمشير عالم از جا بجنبد رشته ي محبت نگسلد، تيغ هاي براني كه از بامداد تا كنون در كار بوده نتوانسته است رشته ي محبت آنان را قطع كنند يا از اتحاد آنان بكاهد، در آن موقف سهمگين و وضع آشفته اين هر دو تن بيش از اندازه به يكديگر نظر دارند.

آن يك تن به محافظت سالار خود با كمال بي پروائي از سر نيزه تيغ تيز كه به او متوجه است به آن دگر متوجه است و پروانه وار به دور او مي چرخد، رو به دشمن مي دود و دست ها را از يكديگر باز مي كند كه تيرها او را بگيرند و به حسين (ع) نرسند. و همي داد مي زند كه: مرا بكشيد و به او (ع) صدمه مرسانيد، اين پروانه گوئي از سوختن بال و پر خويش هيچ پروا ندارد.

امام (ع) از روي وحدت و يگانگي در آن هنگامه دعوت خود را از او مي دانست و آمد و رفتي را كه او براي اصلاح


فيمابين نزد دشمن كرده بود از خويشتن مي دانست و سخن امام (ع) را كه به سفارت برده بود به زبان همنفسي از خود او مي شمرد، چنانكه فرمود: اي پسر اسعد همانگاه كه بدخواه دعوت تو را نپذيرفت مستوجب آتش شد تا چه رسد به كنون كه برادرانت را كشته اند،

حنظله به محافظت وجود اقدس امام (ع) تلاش چنان مي كرد و امام (ع) به محافظت احترام حنظله مي فرمود: دعوت تو.

تو خود آگاهي كه تكيه اين سخن به نكته هاي معنوي است تا نظر مهري به طرف نباشد و وحدت مرام و ناموس تكافل كاملا منظور نباشد و گوينده و شنونده را اتحادي نداده باشد سخن را به اين طراوت نمي گويند.

طراوت سخن از طراوت و روح است، اگر طراوت روح و روان و نشاط و وجدان به زبان مدد نمي كرد آن هنگامه ي پرسوز، مي داني براي زبان آوري نمي گذاشت بويژه با اين آهنگ و با اين دم.

شعرا از شمع و پروانه سخن ها رانده اند، قصه شمع و پروانه ترانه آنها است، اما در موقع سوز و گداز خود سخن را فراموش مي كنند، شعرا از مصالح سخن كاخها مي سازد اما هرگاه در را بزني خودشان را درآن كاخ نمي جوئي، و بهرحال قواعد بلاغت و اسناد مجازي به پايه معنويت اين مهر و عطوفت نمي رسد.

اين سخن از اين سخنور در اين هنگامه به شعرا پيام است


كه چسان سخن بسرايند شعراء سخني بگويند كه در آن حقيقت و معنويت كم از سخن نباشد و به زعماء پيامي است كه در راه وحدت بكوشند ولي به قصد هدف حقيقت.

بايد سخن، و معني آن و مرام و مرمي آن، همه فداي حقيقت عليا باشد،بايد از سخن به معني و از معني به مرام و از مرام به هدف و از هدف بسوي هدف اصلي و حقيقت الهي نظر داشت، پله به پله قدم برداشت و به دنبال امام (ع) رفت.

چنانكه كشتي نشينان ديده را بنا خدا و ناخدا را ديده بقطب نما و قطبنما را توجه به سمت است، خلايق و امام ومرام، همگي به سمت هدف اساسي باشد، بايد از حسين عليه السلام كاروان سالار شهيدان و سفينه نجات ناخدائي آموخت، و آن چه او (ع) در آستانه ي بارگاه خداوند جهان گفت، همواره در نظر داشت.

در عرفات در روز عرفه در استان حقيقت آن چه خود شناخته بود و جهان بايد بشناسد اعتراف مي فرمايد نخست از ابتداء سير قافله ي وجود تا نوبت خود و از گذرگاه هاي خويش از بندرها و از پاسبانيهاي ناپيدا تا آخرين سر حد اقليم وجود كه آمده بود گزارش داده مي گويد:

ابتأتني بنعمتك قبل ان اكون شيئا مذكورا خلقتني من التراب ثم اسكنتني الاصلاب امنا لريب المنون و اختلاف الدهور و السنين....


فابتدعت خلقي من مني يمني و اسكتني في ظلمات ثلاث بين لحم و دم و جلد لم تشهرني خلقي و لم تجعل لي شيئا من امري ثم اخرجتني للذي سبق لي من الهدي الي الدنيا تاماسويا وحفظتني في المهد طفلا صببا و و رزقتني من الغذاء لبنا مريا و عطفت علي قلوب الحواضن و كفلتني الامهات و كلانتي من طوارق الجان و سلمتني من الزيادة و النقصان حتي اذا استهلكت ناطقا بالكام و اتممت علي سوانع الانعام و ربيتني زائدا في كل عام حتي اذا كتملت فطرتي و اعتدلت مرتي اوجبت علي حجتك بان الهمتني معرفتك و روعتني بعجائب حكمتك و ايقظتني لما ذرأت في سمائك و ارضك من بدايع خلقك و نبهتني لشكرك و ذكرك و اوجبت علي طاعتك و عبادتك و فهمتني ما جائت به رسلك و يسرت لي تقبل مرضاتك...

ثم اذخلقتني من حر الثري لم ترض لي بنعمة دون اخري و رزقني من انواع المعاش و صنوف الرياش...

حتي اذا اتممت علي جميع النعم و صرفت عني كل النقم رئلتني الي ما يقربني اليك و وفقتني لما يزلفني لديك ثم ما صرفت و درأت عني اللهم من الضر و الضراء اكثر مما ظهر لي من العافية و السراء...


بعد از اين مراحل براي گواهي از موهبتهاي حاضره در روح و پيكر تا حدي بنيان روح و بدن انسان تشريح مي كند و در روان از معنويات، ايمان را گواه آورده عزيمت تصميم، توحيد صريح، نهاد پر اسرار را متذكر مي شود و بودايع پيكر مي پردازد و از رشته هاي مجراي نور ديدگان كه در هر ثانيه امواج آن هزاران هزار است شروع مي فرمايد و سر رشته را مي كشد گواه هاي خود را پياپي مي آورد از قبيل رشته هاي مجراي نور ديدن، خطوط چين و شكن صفحه ي پيشاني، شكافهاي راهروهاي نفس كه) 180 مليون حجره و راه و دهليز ريه باشد) نرمه هاي لوله هاي دماغ، پيچ و واپيچ سوراخ هاي گوش، محتويات درون دهن و دو لب كه دو لنگه در بچه آن است، حركات تلفظات و ايجاد صوت، پيوندگاه فك اعلي و اسفل، رستگاه دندان و خود دندان ها، گذرگاه سهل آب و نان؛ بار سنگين مغز و سرير آن، رسائي طنابهاي گردن كه از تن بيرون آمده، مشتملات صندوقچه ي سينه؛ طنابهاي چپ و راست رگهاي قلب، آويختگي پرده ي دل، پاره هاي حواشي جگر كه كارخانه هاي گوناگون در آن هست، اندوخته هاي زيرين استخوان سينه، جايگاه مفصل و بند و پيوند اندام ها، اعضاء كار و فرمان قبض و بسط، انگشتان و سر انگشتان و سيمهاي دائم كار آن، گوشت و ماهيچه ها، خون و دوران، مو، بشره، عصب و جهازات،


آن، قله ها استخوانها، مغز استخوان، لوله ي عروق، جميع جوارح - نسوج و نمو دمادم در روزگا شيرخوارگي سنگيني بدن كه زمين بار آن را مي كشد - خواب رفتن - از خواب بيدار شدن - آرامش - حركات خم شدن و سر به زمين نهادن را يكان يكان بر مذكورات پيش مي افزايد؛ بعد اقرار مي دارد كه:



ما نتوانيم حق حمد تو گفتن

با همه كروبيان عالم بالا



و سپس به تمنا و دعاء مي پردازد و سر انجامي را كه لايق اين تهيه و پيش اندوختگي است تمنا مي كند.

شما خوانندگان گرامي تا دعاء عرفه را پيش رو نگذاريد به هدف سخن آشنا نمي شويد.


پاورقي

[1] فقال له الحسين (ع) يابن اسعد: رحمک الله انهم قد استوجبو العذاب حين ردوا عليک ما دعوتهم اليه من الحق و نهضوا اليک ليستيحوک و اصحابک فکيف بهم الأن و قد تقلوا اخوانک الصالحين.

[2] قال صدقت يا بن رسول‏الله جعلت فداک انت اعلم و احق بذلک افلا نروح الي رنبا و نلحق باخواننا الصالحين.

[3] قال (ع) بلي رح الي ما هو خير من الدنيا و ما فيها والي ملک لا يبلي، فقال حنظلة: السلام عليک يا اباعبدالله صلي الله عليک و علي اهل بيتک و جمع الله بيننا و بينک في الجنة و قال (ع) آمين، آمين.

[4] بحار در ج 10 از عيون، از تميم قرشي از پدرش از احمد بن علي انصاري از هروي روايت مي‏کند که برضا (ع) گفت در سواد کوفه مردماني هستند که معتقدند براي پيغمبر (ص) در نماز سهوي پيش نيامده، جواب داد.... گفتم اي پسر رسول خدا (ص) در ميان آن‏ها گروهي هستند که معقتدند حسين (ع) شهيد نگشته و شبه او به حنظلة بن اسعد شبامي افتاده و خود امام (ع) به آسمان بر شده، چنان که عيسي بن مريم به آسمان بر شد و به اين آيه احتجاج مي‏کنند (لن يجعل الله الکافرين علي المؤمنين سبيلا) جواب داد: که دروغ گفتند؛ غضب و لعنت خدا بر آنان باد؛ کافر شدند که پيغمبر (ص) را در اخباري که داد که حسين (ع) کشته مي‏شود تکذيب کردند، به خدا سوگند: حسين (ع) کشته گشت و آن کس که از حسين (ع) بهتر بود نيز کشته گشت، يعني اميرالمؤمنين (ع) و حسن (ع).

و نيز از احتجاج، از اسحاق بن يعقوب روايت مي‏کند: که توقيعي بخط مولايمان (صاحب الزمان) به دست محمد بن عثمان عمر وي ره، رسيد که در ضمن آن نوشته بود: اما کسي که عقيده‏اش اين باشد که حسين (ع) شهيد نگشته پس کفر است و تکذيب و گمراهي.

و نيز از (علل الشرايع) از عبدالله بن فضل هاشمي روايت مي‏کند که به امام جعفر صادق (ع) گفتم: چرا روز عاشورا را عامه روز برکت شمردند؟ امام (ع) با گريه فرمود: حسين (ع) که کشته شد مردم در شام براي تقرب به يزيد براي او اخباري وضع نمودند و مالهائي به جايزه گرفتند و از جمله راجع به اين روز وضع کردند که روز مبارکي است که مردم را از سوگواري براي ما باز دارند... تا اين جا که فرمود اي پسر اي عم، زيان اين براي اسلام و اسلاميان از زيان مردمي که به امامت ما معتقدند و در عين حال معتقدند که حسين (ع) کشته نگشته کمتر است و گمانشان اين است که او هم مانند عيسي بن مريم امرش به مردم مشتبه شد، و بنا بر عقيده‏ي آنان پس سرزنشي متوجه به بني‏اميه متوجه نيست و بازخواستي در کار نيست، اي پسر عم کسي که اعتقاد کند که حسين (ع) کشته نگشته پيغمبر (ص) را تکذيب کرده و خون او مباح است.

راوي گويد: گفتم قومي از شيعيانت که به اين عقيده معتقدند درباره‏ي آنان چه مي‏فرمائي: آنان شيعيان من نيستند و من از آنان بري هستم.

[5] مناقب ج 2.