بازگشت

پيامي از ثابتات الهيه


مسلم بن عوسجه كه در گرداب درياي اعظم با يار خود غرق بود و به ملاح مي گفت: (مرا بگذار و دست يار من گير) همي گويد: در جهان پر حوادث كه به امواج متلاطمي گرفتاريم؛ در سر دو راهه ي حيرت انگيزي هستيم يك راه به دولت خدا است و ديگري به وادي فناء دور راه شگفت انگيز براي اين دو سفر بزرگ در پيش است، تو راه مرا بگير و بيا، اين دو راه يكي خطير و ديگري خطريست، اين دو راه غير از جاده هاي كوتاهيست كه براي مقصدهاي كوچك ديده ايد، از اين دو يكي سفري است به سوي خدا و به سوي خير مطلق كه بايد با پا و سر آن را رفت و به تمام عمر مبارك آن را پيمود و به شوق بي منتهي آن را جست، اشتياق بي پاياني جز اشتياق هاي موقتي كه براي كمالات محدود اندوخته ايد لازم است و آن ديگر نقطه ي مقابل آنست بايد از آن گريزان بود، امواج فناي آن هر ناحيه ي انسان را بگيرد مي برد، ما در درياي پرطوفاني از امواج غرائز


و اشواق و موانع هستيم، اطواري براي رهرو عمر در پيش است در هر طوري به چيزي رغبت دارد چه كه براي هر كمالي رغبتي گمارده شده و به غريزه يا اراده اشتياقي در كار است و آن اشتياق را چه موقت و چه دائم جاده براي رهرو آن كمال قرار داده اند، براي كمالات ثابت تر چون اولاد، علم، اخلاق، آوازه، نام، اشتياقي فزونتر و جنبشي پايه دارتر و براي تحريك جوينده اش، مأمورين بيشتري قرار داده اند، و براي كمالات مطلق و ثابتات الهيات اشتياقي بي نهايت از دل و جنبشي عمرانه از انسان بايد وگرنه هر يك از آن امواج كشتي ما را به طرف ديگر مي برد، مسلم به عمليات مستمر انقطاع ناپذير خود پيام مي دهد كه براي پيوستن به اين ساحل نجات كه قرارگاه ثبات و دولت ثابتات است و براي فرار از تلاطم حادثات طوفان خيز بايد يكپارچه جنبش بود و يك قطعه حركت و يك جهان هشياري و يك دنيا بيداري؛ مسيح (ع) در درسي


بحواريين مي فرمود: زندگي در شهرستان بمانند اسفنج است گناهان را مي مكد و به درون مي آورد.

حواريين پرسيدند پس در شهر چگونه بايد زندگاني كرد؟ فرمود: مانند سپاهي دلير كه بر در قلعه اي به پاسباني آن قلعه كمر بسته و دشمن از هر سو پيرامون قلعه را دارد؛ جوياي رخنه اي بدرونست و از داخله ي آن دژ و دژ نشينان نيز اطميناني نيست كه هر دم شورش مي كنند و با دشمن بيروني همدست مي شوند، يا ناخدائي كه دريا از بيرون و كشتي نشينان از داخل، در صدد كشتي ويند؛ اين ناخدا و اين پاسبان بايد خواب نداشته باشند؛ يك چشم به بيرون و يك چشم به درون داشته، يك گوش به صداهاي شورشيان داخلي و ديگري بهياهوي غوغائيان خارجي داشته باشد اين سپاهي اگر از آشوب كلي


و جزئي به كلي آسوده و مطمئن شود براي او جايز است كه بر تخت بنشيند و براحت در دژ؛ خداوندگاري كند و اگر آشوب، رخنه در دژ باقي مي ماند نه او، او خود به حالت حاضر بني اين فناء و آن بقاء است، حالت حاضر او حالت بيداري و هشياري و پاسداري است و حفظ حالت حاضره براي او لازم كه يك قدم فرار از ويراني است، و فاتحيت در هر مبارزه اي با داخليان و خارجيان نيز واجب كه يكقدم بسوي استقرار است.

او اگر يك قدم بيجا بگذارد فتنه اي تحريك مي شود و براي خاموش كردن آن فتنه صد قدم از ايمني دور مي گردد و اگر يك قدم دير بجنبد صد رخنه رخ مي دهد.



هر زماني صد بصر مي بايدت

هر بصر را صد نظر مي بايدت



مسلم در دم آخر و در هر نفس سفارش به آن دارد كه يك لحظه نبايد پاسبان غافل بنشيند؛ پاسباني است و هشياري پاسباني است و بيداري.

مسلم مي گويد: به پيري بنگريد كه ميان خون طپيده با صداي ضعيف دمي را كه در حال احتضار فرصت دارد صرف پاس آن مي كند، آن پير با نيم رمق در ميان گرد و غبار با حرارتي تمام بدو دست اشاره مي دارد و ديگران را به تكليف هدايت مي كند، آخرين حد هشياري پاسبان را نشان مي دهد و آخرين حرارت خود را صرف تامين روابط خود با اين دولت الهي مي كند.


مسلم مي گويد: سرباز مدينه فاضله و شهرستان معدلت و فضيلت بايد دل پر شورش نگذارد، قلبش در دم مردن از ضربان بيافتد، چنانكه گوئي قلب او بعد از مردن همي مي زند وحرارت مي دهد و خدا مردمان خام را به زيارت او امر مي كند كه بلكه به جوش آيند و خاموشان بلكه به خروش آيند.

مسلم مي گويد: به آرامگاه سرباز گمنام از آن مي روند كه از حرارت وي و ضربان قلب او حرارتي بگيرند [1] حبيب بر سر كشته ي او مي آيد كه پيام او را بشنود و به جهان بگويد؛ بگويد: كه هله اي فداكاران بدانيد كه سلطان جهان هم بديدن اين گونه سرباز پر جوش مي آيد، و حسين عليه السلام سلطان دو دنيا را اگر فرصت دهند در آرامگاه مسلم بن عوسجه مي ايستد، و از اين پايداري او انگشت به دندان گرفته گوئي جهان را براي شركت در حيرت مي طلبد و از آمدن بر سرش گوئي به آرامگاهش اشاره مي كند كه بايد جهانيان به اين جا بيايند و از قلب پر نور و دل پر جوش اين سرباز كه در اين آرامگاه خفته است وسائل استقرار پرچم خود و روابط حسنه با پايتخت خدائي را بنگرند. هشدار كه دشمن و دوست، زن و مرد بر سر كشته ي او مي آيند.

شبث بن ربعي مي گويد: به ملتي بايد گريست كه از چنين سربازان فداكار محروم مي شود.


كنيز مسلم عوسجه در صحراي پر از جمعيت و هامون پر از غوغاء صدا كشيده وآه و فغانش با سكوت امام (ع) به امضاء رسيد كه زنان قبيله بايد نام اين چنين زنده دلان را زنده كند.

زنان ايران از اين رو هنوز براي اين شهيدان خويش نوحه مي سرانيد، بود كه ما در همگي، يعني ميهن اسلام چنين فرزنداني بيارند، بانوان كوفه در انجمن هاي سوگواري بياد اين فداكاران مي گريستند كه در خاطر سرهاي خويشتن نام آنان را جايگير كنند و از خاطرات انباشته لبريز نمايند كه در نسل و در عمل تراوش كند.

مسلم مي گويد: قربانگاه من زيارتگاه امام جهان حسين (ع) بود، گويا امام (ع) به سراغ دل پر جوش من آمده بود كه مانند جرقه ي آتش مي درخشيد.



از آن بدير مغانم عزيز مي دارند

كه آتشي كه نميرد درون سينه ي ماست



گوئي قرعات قلب من به حروف نور بر جبهه همي نوشت كه (و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) و اين نوشته را امام (ع) مي خواند و ترجمه مي كرد؛ امام عليه السلام بنبض من نظر داشت و هر دم مي گفت؛ به جاي«زواران »همواره رحمت يزدان به زيارتگاه تو بيايد.

مسلم مي گويد: اين همه احترام از بركت كوي حق و كوشش من بود، من مي گويم: آري از عظمت دولت


است كه نشانه ي سربازان آن محترم است، ولي كوي حق بر عده اي گم است، اين دولت مجللترين دولت ها است ولي كوشش جوينده اش پر پيچ و خم است، براي خدمتگذاران آن مجللترين بهجتها است؛ ولي طرز خدمتگذاري به آن ناپيدا است؛ هر چه كارگذاران آن به خدمت بيشتر مي كوشند به شكوه آنان افزوده است ولي نااهلي اهل سكوت براي مردم شكوكي پيش نيافزوده، هر افت و خيزي در اين راه در آغوش كاميابي است ولي كساني براه داني برخواستند كه بهره ي پويندگان ناكامي درآمد ولي به هر حال برابر بهاء و ارجمندي آن هر اندازه پوئيدن و پائيدن كمست.

مسلم براي جهاد از عربستان به كوفه و از كوفه به آذربايجان و از آن جا باز به شهرستان كوفه و انجمن هاي آن و از آن جا به كربلا و بيابان در تكاپو بود، گاهي شب هنگام و گاهي روز رهسپار آن مي بود، بسر مي دويد به زبان دعوت و تبليغ براي آن مي نمود، دم احتضار را به سفارش و تأكيد آنرا مي گذراند و براي آن كه ضعف صوت و نارسائي آواز خود را جبران كند به دو دست به سمت آن اشاره مي كرد و نشاني راه آن و كوي آن را مي داد، ديگران نشانه هاي ديگري از اين كوي داده اند، ولي اين نشاني كه مسلم داده از نشانه هاي آن ها با كوي حق دمسازتر و سازگارتر است، ديگران نشاني كوي حق را هزاران گفته اند و نام ها براي آن نهاده اند و كتابهاي خود را به نام« سفر از خلق بحق»و به نام« در خود فرورفتن »و به نام« محو تعين و رفع حجب »


آغاز كرده اند.

(چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند)

اما مسلم، شهيد نخستين، پيشرو كاروان شهيدان نشاني حقيقي را به يك جمله گفت. اما آن يك جمله را با آه پرشور در بستر خون در دم احتضار با توجه كاملي گفت: از بس توجه به راهنمائي اين كوي و نشانه هاي آن داشت اشاره دست را به آواز بي رمق خود هم ضميمه كرد و دو دستي نشاني آن كوي را نماياند كه مبادا سهل انگاري شود و براي اين كه هر چه بيشتر آن را هويداتر نموه باشد گفت: (فداكاري است) و راست گفت، گفت و رفت.

هياهوي ميدان و گرد و غبارش در آن روز نگذاشت اين كله ي درخشان روشني خود را نشان دهد و چنانكه هست بتابد، ولي اين قدر فهميده شد كه اين كلمه و معني آن از مجهود عمرانه ي يك تن شهيد رشيد آگهي مي دهد كه براي آن به خون آغشته و پاي آن افتاده است.

مسلم بن عوسجه از جواني تا پيري اين راه را رفته و به صورت جنگ در جهاد آذربايجان و به صورت دعوت در انجمن شهرستان كوفه و به تكاپو در راه كربلا و در دشت خون و به اشاره و دلالت در ميان بستر خون و به راهنمائي با دست و بازو همي در تكاپو بوده، وي البته راه و رسم منزل ها را نيكوتر از اهل«دير و كنشت»مي داند.

اين مرد خدا يكپارچه ي اشتياق و جنبش و يك عمر در تلاش و كوشش بوده و سر تا پا هشياري و بيداري بود.


بنابراين نشانه ي اين كوي را ازعارف گوشه نشين بهتر مي داند و نيكوتر ارائه مي دهد.

سقراط و مسلم، اين دو خردمند نوراني يا دو تن پير فداكار، گوئي با شيخ نوراني هر دو« سر دو راهه ي »حيرت انگيز خطر خيزي براي هميشه ايستاده اند و همي گويند: يك قدم از اين كوتاه آمدن روا نيست و يكقدم به سوي خلاف جايز نه.

اين سقراط است كه كوشش مي كند تا دست جوان ها را بگيرد و از راه پر پيچ و خم خلاف آن ها را رو به راه توحيد و معدلت بياورد، كاسه ي زهر به دست گرفته و همي اشاره مي كند كه غلفت نكنيد، با بي باكي مخصوصي از جان مي گذرد و در راه حقيقت جانفشاني مي كند و در عين حال از پرت شدن به پرتگاه خلاف حقيقت هراسان است، اين مسلم بن عوسجه كه از كوشش و تلاش بعد از تمام شدن اسلحه به سنگ و كلوخ دست مي زند و با زن و بچه مي آيد، و آن چه را خود نتوانسته انجام دهد در دم احتضار به ديگران سفارش و وصيت مي كند.

اين دو تن پير خرد با قيافه ي جد و شبح نوراني براي هميشه در سر دو راهه ي خطر خيز حيرت انگيز ايستاده اند و به آيندگان كه از دنبال همي رسند مي گويند:

اين راه، راه قرب به آستانه ي دولت خدا و بهره مندي از خير مطلق است و آن راه راه دوري از خير و سفر به ديار پراكندگي و رو به گمگشتگي است، اين دو راه را به نشان


بشناسيد، چنانكه دو تن هرگاه در فصل گرما به دو جهت مخالفت حركت كنند: يكي به طرف كوهپايه و ديگري رو به كوير، بعد از جدا شدن از نقطه ي وسط هر چه دورتر مي شوند آثار پيش رو را بيشتر مي بينند و نشانه هاي سمت سمت مقصد را نيكوتر مي يابند بهره مندتر و يا آسيب رسيده تر خواهند بود، آثاري از نسيم و هواي لطيف همي مي وزد كه از آن كوي خير مي آورد يا گرما و كثافت به استقبال مي آيد كه همي خفقان مي آورد، نزديك شدن بهر منطقه اي آثار آن منطقه را كمابيش به انسان مي رساند.

بنابراين حماي ذوالجلال و پيشگاه دولت (عزيز حميد) با رهروان كويش آيا چه مي كند؟ معلوم است او از آن بهجتهاي پر شكوه كه دارد به استقبال مي فرستد، بهجتهائي كه از آن كوي خبر مي دهد فراخور حرم اوست.

(ذات مقدس او مجللترين بهجت مندان است) و نفحات بهجتهاي او نسيم هاي جوار دربار الهي است، منطقه اي كه حيات آن موت ندارد، عزت آن خاري، بقاء آن فناء علم آن جهل ندارد و يكسره حيات اندر حياتست، مي بايد آثار بهجت همچون نسيم از آن بوزد و از وزيدن آن فرح زايد و انبساط رخ دهد و قدرت فزايد و از كوهپايه كم اثرتر نباشد، بنابراين به اين ميزان بايد سنجش كرد و نشانهائي را كه مسلم بن عوسجه شهيد نخستين از اين راه مي دهد با نشاني هائي كه اهل«دير و خانقاه »مي دهند مقايسه كرده ديد كه آثار هدايت در كدام بيشتر است.


اين شهيد از راه فداكاري رفته و براهروان آينده نيز توصيه نموده كه از اين راه بيائيد، براي آزمايش.

اينك در انجمني كه هستي به يك تن از همنشينان خود هر كه باشد نظر افكن و يك قدم به فداكاري بسوي او نزديكتر شو و در راه او نفعي را اراده كن بلافاصله در اين اولين قدم رو به فداكاري به نشانهاي كعبه ي كوي باري برمي خوري و فروي از نفس خود احساس مسرتي مي كني و براي آن كه خير خلق را خواسته اي چون افاضه خير از جنس كمالات الهي است خود را به افق اعلي نزديكتر مي بيني و در اثر اين كمال خدائي سايه ي ثابتي از خير براي خود مي نگري او را ساخته ي خود مي داني و (ساخته هر كس به طور ثبات از خود اوست) آن بيگانه اكنون برادري است كه در محبت تو تابع عرضي و غرضي نيست، معين نوائب تو و يار و غمگسارت خواهد بود و به هر حال تا آن خيال در انديشه ات هست گوئي نسيم مسرت بخشي از آن انگيخته مي شود و دماغ تو از آن (يعني از خود تو) در عطر آغشته است و به واسطه ي حسن قيافه ي خودت و اقبال و خيال پاكت، از او نيز به حسن قيافه اي بر مي خوري و پيش از انجام دادن نيت از«وجنات»او سرور و بهجتي به استقبال اراده ي شريفه تو مي شتابد، گوئي او ناگفته عزم ترا كه از جنس حب و شناسائي است و از كوي باري است شناخته او و هر كس آشناي با خدا است و آشنا آشنا رامي شناسد كوي باري خيلي آشناتر از كويهاي ديگر است با هر كس،


اين اولين قدم در اين راه و برترين آثار و اولين بهرمندي و كاميابي است.

من از همنشيني به واسطه ي پرگوئي كه در عين بيسوادي داشت خسته و فراري بودم روزي دنبال كارش فرستاده بودم نيت خيري درباره ي او كردم ديدم حالت قلبي من فوري دگرگون گشت و از انضجار و ملالت به انس و مودت تبديل شده، مي ديدم تا شاهد آن خيال جلوي چشم من آمد و رفت مي كند خستگي بر من رخ نمي دهد، آيا اين نيك بيني وحب از كجا آمده؟ پر واضح است كه از كوي باري آمده است! و لذا در سايه ي آن سيادت بر نفس خويش و اطمينان به برادر راه خدا و احراز معاون براي مواقعي كه نياز به تفاني ياران هست، هر كدام به نوبه ي خود خواهد آمد، اثري از كوي باري آمده و همه ي اين فرشتگان سعادت را به همراه آورده كه هر كدام يك ناحيه را معمور مي دارند تادولتي شبيه دولت خدائي تشكيل يا روابطي با او بدهند، دولت خدا طبعا به بقاء نويد مي دهد، چون بقاء خاصه ذات اقدس او و دولت او است.

در همين قدم بايستيم و بنگريم آن كس كه به راه خلاف رفته چه احساس كرده؛ به قاعده تقابل مي بايد از سمت مقابل تهديد به فناء به دست آورده باشد.

او را فرض كن يك قدم از وسط دورتر رفته و باهمال امر خلق يا به حسادت گرفتار است؛ اگر به اهمال امر خلق اندر است و به نظر محبت به آنها نمي نگرد بسوء تحمل گرفتار


خواهد بود و از آن به زود رنجي و خستگي و تضجر از مردم وارد و در دنبال آن به ناراحتي هميشگي و قلق دائمي گرفتار است واگر راه حسادت رفته باشد در قدم اول افواج اندوه بمانند راهزنان يغماگري كه وارد راه شده يا قبائل وحشي تاراج گر كه به شهر ريخته، از آتش اندوه و غصه و احتراق و سوزش دود و خاكستري برپا خواهد ساخت و هرچه ي پيش مي رود پياپي تفره و تباغض و رقابت و قطع رحم خواهد وارد شد، براي ويران كردن كشور دزدان و بيگانگان فوج فوج با هر بيدادگري و هر شدني پياده خواهند شد و از تاراج و يغما فروگذار نخواهند كرد و براي آن كه دستشان به ويراني باز و در كار خود آزاد باشند پاسبان الهي را كه به سان سپاهي در كشور زيست مي كنند مجبور به جلاء وطن مي كنند.

آن خيرخواهي مانند سفارت، در دولت را به هم ارتباط داد نسيمي از«نجد»آورد كه بهر سو و زيد« وجدي »افزود نشاط و حركتي داد، به عزت و ارجمندي نويد داد و به ثبات و بقاء پيوند نمود و در اين ارتباط با دولت ثباتات فرشتگان نيكبختي به استقبال همي آمدند و تا جور آن فضيلت را بالهياتي آشنا كردند كه همگي زندگي ده، بقاء بخش؛ عمران آموز بوده و از نقشه ي دولت خدائي او را آگاه نموده، روحيه ي او را فراخور آن« دولت ابد مدت »ساختند، از تصرف هر كدام عمراني نو و تجديد حياتي مي شد كه بالحقيقه تجديد آشنائي با خدا بود.


آن چنگ زدن به دامان ثابتات جهان سبب تامين بقاء شد ولي آن خودخواهي در مقابل راهي باز كرد و انسان را از طريقي پر سنگلاخ برد كه به مثابه ي تپه و ماهور پشت همش اندوه ها و تهمت ها است و در پي آن ها فساد، خيانت، كشتار، خواري، يكي پس از ديگري مانند گردنه هاي پشت هم نمايان مي شود و هميشه مقصد كه راحتي نفس و خودخواهي باشد دور، و فقط از پشت چندين تپه و ماهور ناديدني رخ مي نمايد.

اين راه خلافت بسي سحرآسا و سراب واراست بطلسمي ماند كه به عمر هيچ سفري با مسافت اندكش طي نخواهد شد، همانا چنانكه راه خير مطلق تمام شدني نيست سفر تشنه در بيابان سراب نيز غير منقطع است هر چه مسافر در امتداد مسافت پيش رود مسافت به حال خود باقي است چون به همان نسبت كه او پيش مي رود مقصد عقب مي رود پس مسافر هر چه رفته از امتداد فاصله ي فيما بين هيچ نكاسته گوئي راهرو يك قدم از مبدء دورتر نرفته و در اين جاده ي طلسم آسا هيچ به غايت نزديكتر نگرديده، چون فاصله اي كه در اين راه فريبنده بين راهرو و مقصد است تابع امتداد خط شعاعي بينش با نقطه ي انعكاس (واتاب است) تابع منظر و موقع ديدگان ناظر است و از آثار چشم انداز شخص است و اين چشم انداز به انتقال مسافر جاي خود را تغييري مي دهد يعني هر چه مسافر پيش آيد نقطه ي مقصد عقب مي رود و در پيش و پس رفتن هميشه موازنه خويش را


به يك نسبت محفوظ مي دارد، بنابراين از زير قوس قزح نمي توان گذشت و به سراب نمي توان رسيد، زيرا تا شرائط منظر و ناظر در آن مسافت هست فاصله هم در بين هست و وقتي فاصله از بين ميرود كه شرائط برداشته شود ولي در اين صورت مقصد هم از نظر پنهان شده است،اين مقصد طلسم آسا را در عوالم محسوس گوئي رمزي قرار داده اند از سر گشتگي كه در خودپرستي و در كينه توزي و كفرورزي است كه هر چه سرمايه در اين سه مقصد صرف شود صد در صد از دست دادن مايه است، بدون بهره گيري و بدون وصول به مقصد.

مسلم در رجزش مي خواند:



فمن بغاني حائد عن الرشد

و كافر بدين جبار صمد



پيام مي داد ارمغان آن راه كه من رفتم عزت و نوازش بود و درد سر اين راه خاري و آتش؛ - و هر قدم رو به هر يك از اين دو ناحيه از كانون اصلي آثاري داشت كه راهرو را فرا مي گرفت، آنان كه كانون اصلي آن دولت علياي آله بود راه آن نويد ثبات همي آرود كه خاصه دولت آلهيست و اطمينان به بقاء مي داد و استقرار نظم پايتخت دل و استحكام رشته ي برادري و نيروي تعاون همراه داشت و در هر يك از اين ثابتات ابدي وصول پياپي مي رسد، چه خدا و پرتو نور او قدم به قدم به استقابل هر -


راهروي در هر جا هست مي رسد.

چنانكه در راه خلافت، تجزيه داخلي و منازعه ي وجدان با ميل كارگر، و تفكيك آن به آن كه پياپي مي رسند مانع از رسيدن به آرزوي خودبين و راحت نفس او خواهند بود بنگريد او به خدا هميشه مي رسد واين به خود هرگز نمي رسد نعمت نظم پايتخت دل هرگاه به حدي رسيد كه اعضاء در پاي دوستي و دشمني ايستاد و عواطف و غرائز با اراده همنفسي كرد دولت ثابتي دست خواهد داد كه فرشتگان همي بر آن فرود آيند. ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا لا خوف عليهم و لا هم يحزنون؛ فرشتگان همي گويند: دولت شما از تجزيه ي داخلي ايمن و از تفكيك دمادم و از منازعه ي اعمال با وجدان و وجدان با اعمال آلوده است، و خدا مي خواهد كه وجود شما را به منزله ي (باغ نمونه) قرار دهد و از وجود شما رشته هاي برادري با هم آهنگان پيوسته بدارد كه حوزه اي از نموده ي شما براي جهان و جهانيان در دسترس باشد تا از روي آن در پيكر امت كه بسي بزرگترست دولت ثابت و الهي بر قرار كنند كه از انحلال و هبوط ايمن و آسوده باشد، و (بعكس) در خود پرستي همه ويراني و انحلال است و ارتباط با خدا مقطوع و فصل مشترك اين دو راه همان مفصل«خودخواهي و فداكاري »است: يعني خلق را به سود خود خواستن، يا براي هم نفسي با امام (ع) كاروان سالار فداكاران و خيرخواهان خير خلق را برگزيدن.


شهيد نخستين با نيم نفس در دم احتضار توصيه به همين معني داشت كه: اي همقطاران، من از جهان يك كلمه فهميدم و در دم آخر آن را به شما مي گويم، ساعتي كه جان بين لب وگلو است، ساعت توبه از بيهودگيها؛ ساعت صدق و راستي، ساعت بازيافت از كار ثواب.

در چنين ساعتي من به تمام جد به شما مي گويم: در راه خير خلايق فداكاري كنيد كه دولت خير مطلق و پرتو نور اعظم شما را فراگيرد و به كاروان سالار خيرخواهان امام (ع) مدد دهيد كه ستون خيمه ي بارگاه عدل برپا شود و شما را به واسطه ي اين دولت ثابت به جهان بالا و جوار خدا منتقل كنند و دولت شما هيچگاه هبوط نكند بلكه همي رو به علو و برتري رود.

من مي گويم: با تصديق به اين كه مسلم بن عوسجه در مكتب نيكبختي از امام (ع) تصديق گرفت و امام (ع) به تلاوت آيه ي مباركه (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) در بدرقه ي او امضاء كرد كه با شهيدان گذشته همچون حمزه و جعفر طيار، و، شهيدان آينده همچون خودش (ع) همقطار است و تصديق كرد كه آن چه در او بود ثابت مي بود و چون از جهان تغير بيرون رفته و به گفته ي سقراط به جهان لايتغير وارد شده بود امام (ع) عدم تبديل او را به پايه اعلا امضاء نمود.



قد غير الطعن منهم كل جارحة

سوي المكارم في امن من الغير




و حق داد كه در ثابتات غير قابل زوال و فناء نام او را وارد كنند ولي با اين حال به واسطه ي فقد نمونه ي شر و بي اطلاعي از لوازم جهانداري از دشمن بدخواه و جاسوس او غفلت نمود (او همه كس را چون خود عادل مي دانست) و در آن موقع آشفته به جاسوسي و اهميت آن اعتنائي ننمود، از اين جهت سبب بر هم خوردن نقشه ي مسلم بن عقيل و ما فوق او شد و خود و مافوق را گرفتار هبوط كرد، آري هبوط انسان از دور راهست [2] يكي از بدي حال خود شخص كه اين پاكان از آن بركنارند، ديگري بدي اوضاع محيط، به ويژه اگر توأم شود با نقصان جهات اجتماعي و غفلت از آن، نگهداري آئين كه جهانداران حقيقي اند بايد از جهات هبوط فردي و هبوط اجتماعي هر دو آگاه باشند تا حوزه ي ايمان را بتوانند نگهداري نمايند.

زعماء دين در اين زمان از مسلم بن عوسجه اين پيام را در مي نيوشند كه همچنان كه از اسباب هبوط فردي و گناهان ارادي بايد انسان برحذر باشد.

همچنان به تلافي جهات اجتماعي نيز بايد بكوشد وگرنه حوزه ي آئين متلاشي خواهد بود و يك تن مؤمن آن قدر قوي نيست كه بتواند با نيروي عوامل محيط كه دائم التاثيرند برابري كند.



مكن تغافل از اين بيشتر كه مي ترسم

گمان كنند كه اين بنده بي خداوند است




دعائه في مكارم الخلاق

اللهم صل علي محمد و آل محمد و متعني بهدي صالح لااستبدل به و طريقة حق لا ازيغ غنها و نية رشد لا انفتل فيها و عمرني ما كان عمري بذلة في طاعتك فاذا كان عمري مرتعا للشيطان فاقبضني اليك قبل ان يسبق مقتك الي او يستحكم غضبك علي

(صحيفه ي سجاديه)


پاورقي

[1] من شنيده‏ام که در آرامگاه سرباز گمنام رمزي از اين معني هست: در نقطه قلبش چراغي به فواصل نبض و قرعات قلب چشمک مي‏زند.

[2] در قرآن مجيد سوره‏ي 2 هبوط آدم ابوالبشر را دو مرتبه امر نموده شايد به همين جهت باشد.