بازگشت

مسلم را ميان غبار بجوييد


لشگر را از سنگرهاي خود عقب زدند اما براي سختي كارزار غبار عظيمي پيدا شد، وقتي غبار از هم بازگشت، ناگهان همه ديدند كه مسلم بن عوسجه افتاده است.



سر در رهت نهاده ام اي يار پا گذار

از پا درآمدم ز غم اي دوست دستگير




حسين (ع) با پاي پياده بلافاصله بالاي سرش روان شد روبروي مسلم رسيد در مسلم نيم جاني ديد، فرمود: به رحمت خدا اندر باشي اي مسلم،(اي همقطار ما، نيكو آيه اي درباره ي تو به زبان امام (ع) آمده است) امام عليه السلام اين آيه را خواند و سپس به او نزديك شد:

(منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)

ترجمه:

يك عده وظيفه ي سنگين خود را انجام دادند و يكعده (كه مائيم) انتظار دارند وهر دوگانه رأي خود را تبديل ندادند.



قد غير الطعن منهم كل جارحة

سوي المكارم في امن من الغير



(شيخ ازري)

حبيب هم خود را نزديكش رسانده و گفت: اي مسلم بسي سنگين است بر من به خاك و خون افتادنت؛ - مژدگانيت به بهشت باد.

مسلم در بستر خون خوابيده به صداي ضعيف نحيف جواب داد (متشكرم) خدا به تو بشارت خير دهاد [1] .

حبيب باز گفت: اگر اين طور نبود كه: من مي دانم كه من هم به دنبال و همين ساعت مي آيم و از عقب خود را به تو مي رسانم، دوست داشتم كه به من وصيت كني درباره ي هر كاري كه در انديشه ي آني« يعني در دل به فكر آني ».


تا من به انجام آن پاس خاطر ترا داشته باشم، زيرا به واسطه ي خويشاوندي و به واسطه ي دينداري اهليت آن داري كه پاس خاطر ترا داشته باشند وليكن بقاء من اندك است و معلوم نيست،

مسلم با نيم رمق كه داشت مطلب بس مهمي را از تذكر نام وصيت يادآور شد كه از بس اهميتش مي گذاشت احتياط را لازم ديد كه به خود و بهر نيم رمقي هم آن را سفارش كند گفت: با اين وصف باز وصيتي دارم [2] جاي حيرت است كه چه كاري آن قدر اهميت دارد؟ كه پيري زير شمشير از ياد آن بيرون نمي رود و به بازماندگان آني خود، آن را وصيت مي كند و با دو دست آن را دارد و چون دست خود را از آن كوتاه مي بيند به آن اشاره مي كند و براي اين كه مبادا به دلالت اشاره سهل انگاري شود به هر دو دست اشاره مي دارد، حبيبا به اين گونه مقصد مهم بايد اهميت داد كه مهم يك تن شهيد صادقي است آن هم در دم آخر، بايد دو چشم به اشاره او دوخت و دو گوش به لب او داشت و چون او افتاده و آواي او جوهر ندارد بايد سر تا پا گوش و هوش بود كه مبادا از دست در رود ببين مسلم از ترس آن كه مبادا از دست در رود دو دستي آن را ارائه مي دهد؛ اين فرصت تنگ است و عرصه عرصه ي جنگ است، پير راه از گردنه ي بين دو جهان گذشته در سر پيچ است و اكنون از نظر غائب مي شود، هان نيم قدم به آن سو گذاشته و در اين سوي گردنه


بيش از نيم نفسي از او نمي رسد و اين نيم نفس را براي اداء پيامي مهم بدينجا آمده و براي آن پيام مهم است كه نيمرخ را از جهان بالا به جهان شما دارد، هرگاه مطمئن شد كه اين سخن به شما رسيده، خواهد يكسره رخت بربست و بدرود جهان گفت.


پاورقي

[1] فقال مسلم قولا ضعيفا، بشرک الله بخير.

[2] فقال له بلي اوصيک بهذا رحمک الله (و اومي بيديه الي الحسين (ع)) ان تموت دونه.