بازگشت

نص سخنانش يا پرتوي از آن شب


راوي گويد: كسان امام (ع) آن چه بايد به پاسخ امام (ع) بگويند گفتند، عباس سر سخن را برداشت، و بعد از كسان خانوادگي مسلم بن عوسجه بلند شد سر پا ايستاد و گفت: [1] آيا ما دست از تو


برمي داريم و در اين وقت كه اين دشمن هنگفت به اين وضع به تو احاطه كرده، يعني مانند نگين انگشتر ترا فرا گرفته. - پيرامون ترا رها مي كنيم با آن كه نزد خدا عذري براي اداء حق تو فراهم نكرده ايم، هان، به خدا از اين سرزمين نميروم تا سر نيزه ام را در سينه ي دشمن بشكنم و به شمشير خود تا قبضه ي آن در دستم است دل دشمن را بشكافم و از تو مفارقت نمي كنم؛ و اگر سلاح جنگي به همراهم نباشد كه با آن بجنگم آن ها را با سنگ مي زنم و پروانه وار جلوي تو را دارم تا به همراه تو و پيش پاي تو بميرم.

و بعد از مسلم اصحاب و ياران به روش او سخن راندند:

به اين سخن گرانمايه بنگريد، به بينيد آيا مهر است و دلداري يا جنگست و بهادري؟

مسلم بن عوسجه به استادي در سخن؛ شيوه كارزار فردا را در ضمن اظهار فدويت به فداكاران نمايش مي دهد در ضمن اظهار مهر اشعار مي دارد كه بايد فردا از هر اسلحه اي استفاده كرد بايد منتظر اسلحه نبود، مي گويد، شيوه ي كارزار فردا اين است كه بايد هر چه را دم دست است اسلحه نمود و از آن براي دفاع استفاده نمود، رضا و خرسندي خدا را وگرنه عذر صحيحي را نزدش تأمين كرد بايد از جوش و خروش شما همقطاران سنگ ها به فغان آيند به همراهان آگهي مي دهد كه بايد بهر قوه و نيرو و بهر اسلحه


و بهر پاره سنگ دسترس شد او را سپر حفظ وجود اقدس سالار خود قرار داد، بايد پروانه وار دور امام (ع) گشت، مسلم در سخن خويش از سنگ و كلوخ سخن راند كه اگر اسلحه نباشد سنگ و كلوخ هست، در اين سخن نظر او به خدمتگذاري بود ولي در ضمن هم فهميده شد كه مرد جنگ جو از هرگونه اسلحه در موقع خود استفاده مي كند و هر وقت از حماسه يكپارچه ي آتش شد سنگ و كلوخ را نيز استعمال مي كند، و اين در وقتي است كه شعله ي غيرت او بهر چه ميرسد آن را وسيله دفاع قرار مي دهد و در اين موقع همه چيز به دست او آلت و ابزار دفاع مي شود.

زهي سخنور كه در مقام ابراز مهر و دوستي شيوه ي بهادري را مي آموزد و در عين آن كه از جنگجوئي و رزم آوري سخن مي راند دل بستگي پروانه را كه بي پروا مي چرخد و از حريم دلدار بسي دور نمي رود، مشق مي كند، مهر و كيني است بهم آميخته، معلوم نشد كه مهرش بيشتر است يا قهرش، و اين سخن را بايد در باب تشبيب و تعزل ذكر كرد يا در باب حماسه.

من اينقدر مي دانم كه مهر اگر مهر حقيقي باشد كه از دل باشد نه از طراوت زبان شاعرانه با قهر و كين و أم است؛ ما كيان در حفظ جوجگان خود مهر و عاطفه ي حقيقي دارد نه شاعرانه، از بال و پر خود براي دفاع اسلحه مي سازد منقار خود را به جاي گرز به كار مي برد، آواز خود را درشت مي كند و به جاي نعره به كار مي برد، از كاكل گردن يال و


كوپالي نمايش مي دهد؛ بال و پر خود را افراشته مي دارد و خود با يك نوع شير اوژني مي فهماند كه اطفال وي در پناه شيري هستند.

مسلم شبيه اين وضعيت را نشان مي دهد، به همراهان آن انجمن و به امام (ع) و سالار خود عرضه مي دارد كه ما هر چند ضعيف و اندكيم؛ از آن پرنده ي ضعيف ناتوان تر نيستيم، چون مهر ما صادق است پروانه وار در پيرامون تو مي چرخيم و بي پروا بر دشمن مي تازيم، مسلم قدرت ارادت را نشان مي دهد و معلوم مي كند اين معنويت هر جا بار اندازد پرنده ي ضعيف را شير اوژن مي كند و پير را حرارت جواني مي دهد و عده ي اندك را دلاور مي كند و انجمن آنان را منور مي سازد، چنانكه به اشعه ي خود تيرگي اوضاع و تاريكي شب را روشن مي دارند، چنان سرگرم دلدادگي خويششان مي سازد كه هموم ديگر جهان را فراموش مي كند ولي در عين حال با اين دلدادگي و سرگرمي همه به همدگر سبك دفاع فردا را با طرز حمله ي به بدخواه مي آموزند اين سخن تا اين زمان به همكيشان و محرمان حرارت مي دهد و سنگدلان را به وادي ارادت نزديك مي كند، در تابلوهاي جنگي بايد وضعيت او را برابر ديدگان مدافعين ميهن اسلام و نظاميان غيور نهاد و بايد آن پاره سنگهائي را كه مسلم اشاره داشت بالاي آرامگاهش نصب كرد و بر آن اين پيام را از كوي شهيدان نگاشت كه: اي رهگذر از ما به محمدي هاي همكيش ما بگو ما در اين خاك خفته ايم كه


به قرآن و به دودمان محمد (ص) وفادار باشيم.

اي كه بر آرامگاه«مسلم »مي گذري بايست و بگو: اي مسلم. درود و تحيت بر روان پر شورت كه از شتاب به موقع و تهييج به فداكاري، حرارت جواني به تن پير مي دهد حبذا گفتارت، آزادگان و آنان كه خون در بدن دارند و از اخلاص دل، نهادي آگنده دارند، بر اين صدقت آفرين و درود سرشار دارند كه جنگ فردا را نمايش مي دهند و از روزنه ي سخن، سخنور به خون آغشته اي را پيش از هر كس در بامداد فردا مي نماياند.

در زيارت قائميه [2] بر اين قيام و بر اين سخن و بر پايان فداكاري وي كه راه پر سنگلاخ را رفت و رأي خود را تبديل نداد، درود و تحيت فرستاده.


گويد: درود بر مسلم بن عوسجه اسدي باد كه به حسين (ع) در موقعي كه اذنش به انصراف داد گفت:آيا ما از تو كناره بگيريم از اداء حق تو نزد خدا چه عذري آوريم؟ نه به خدا تا در سينه ي دشمن اين نيزه ام را بشكنم و به شمشيرم تا ريز ريز شود بر سر و مغز دشمن بزنم، مفارقت از تو نكنم و اگر بهمراهم اسلحه اي نباشد كه با آنان نبرد كنم به سنگشان مي زنم و از تو جدا نمي شوم تا با تو بميرم.

بر روانت درود باد كه تو اولين كسي بودي كه جان دادي و خود را به خدا فروختي، نخستين شهيدي بودي كه خدايش گواه بود، مرگ را به قيافه ي پيش بازي و نوبه ي خطر خود را بسان پرداختن دين گذراندي تا كامياب شدي، (به پروردگار كعبه سوگند) خدايت بشكرانه ي پيش روي و جان نثاري با امام (ع) بنوازد كه تو به خاك افتاده بودي و امامت پياده به سرت آمد و به امضاء وفاداريت از قرآن آيه ي (فمنهم من قضي نحبه) را خواند و اشعار فرمود كه تو را كه نوبه ي خود را گذراندي و ما را كه در انتظاريم و خواهيم گذراند خدا به پايداري در نظر آورده و ستوده كه فرموده گذشته و آينده شان جام پر از زهر را خوردند و سخن خود را تبديل نكردند.


پاورقي

[1] ثم قام مسلم بن عوسجه: قال: انحن نخلي عنک، و لم نعذر الي الله في اداء حقک ام والله لا ابرح حتي اکسر في صدورهم رمحي و اضربهم بسيفي ما ثبت قائمة بيدي و لا افارقک و لو لم يکن معي سلاح اقاتله به لقذفتهم بالحجارة دونک حتي اموت معک و في اللهوف،انحن نخلي عنک و ننصرف و قد احاط بک هذا العدو لا يرافي الله ابدا و انا افعل ذلک.

[2] السلام علي مسلم بن عوسجة الاسدي القائل للحسين و قد اذن له في الانصراف: انجن نخلي عنک؟ و بم نعتذر عند الله من اداء حقک لا و الله حتي اکسر في صدورهم رمحي هذا و اضربهم بسيفي ما ثبت قائمه في يدي و لا افارقک و لو لم يکن معي سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة و لم افارقک حتي اموت معک، و کنت اول من شري نفسه و اول شهيد (من شهداء الله) شهد الله و قضي نحبه ففزت و رب الکعبه شکر الله استقدامک و مواساتک امامک اذ مشي اليک و انت صريع فقال رحمک الله يا مسلم و قرء (ع) فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلو تبديلا.