بازگشت

شب عاشورا سخنراني مسلم و نباختن بخت


ابومخنف از ضحاك بن عبدالله بن قيس همداني بازگو مي كند: كه شب عاشورا حسين (ع) خطبه اي براي ياران خويش خطابه كرد و در آن خطابه ي طوفان زا فرمود:

اين مردم فقط در جستجوي منند، اگر مرا بيايند از جستجوي ديگران دست بر مي دارند، و اين شب است كه شما را فرو گرفته كار مركب زير پامي كند، انسان را تا سپيده ي دم به جائي مي رساند بنابراين شما برويد و سپس گفت: هر مردي از شما دست يك مرد از اهل بيتم را بگيرد.

سخني است شگفت، موقعي است عجيب، انجمني است از


رادمردان جهان، مرداني كه هر چه كار سخت مي شود آنان سخت تر مي شوند، هر چه روزگار تيره مي شود آنان درخشنده تر مي شوند و با اين درخشندگي جواب به امام (ع) مي دهند، فروغ پاسخشان نه تنها تيرگي را در شب عاشورا برداشت، بلكه آن شب را براي هميشه روشن ساخت.

مردان يگانه، در اشتداد كار رو بيگانگي مي روند و در تيرگي آن فروزانتر مي شوند خرد و كلان آن انجمن از آن خطبه ي امام (ع) جوش در سينه شان لبريز و حرارت آنان بيشتر شد، و مسلم به اندازه اي فروزان گرديد كه روشني وي به همراهانش مي تابيد و حرارت او بر هر سنگ و كلوخي مي دميد، مسلم بن عوسجه در اداء پاسخ پس از اهل بيت بر همه پيشي گرفت. و شايد مقدم داشتن اهل بيت از راه تأدب بود، يا حرارت آنها آن ها را بيتاب داشته مسلم با بي تابي چنان كه مي نمايد بر همه پيشي گرفت و اصحاب و كار آگهي او وظيفه ي خود را بياموزند، جملگي شايد انتظار، بلكه تمنا داشتند كه اين گونه پيران صحابه و سران اسلام براي اين گونه مواقع پيش افتند و با آنها آن چه بايد بياموزند. چون جهان هر چيز را از صحابه ي رسول خدا (ص) آموخته بود، ولي مسلم بي تابي از آن مي كند كه مي بينيد جاي درنگ نيست، چه كه مي بيند دعوت او و همراهان او امام (ع) را به كوفه آورده و اصرار آنان


امام (ع) را گرفتار و فرزند پيمبر خدا (ص) را به اين روز رسانيده، اينك مبادا سستي در جواب و خونسردي اندكي همراهان را سست كند و مبادا مانند قضيه ي مسلم بن عقيل بشود كه پس از جوششهاي زياد به پيرامونش، مردم كوفه تنهايش گذاشتند تا وي رفت و همراهان زنده ماندند، مانده اند اما با يك جهان افسرده گي و پژمرده گي، زنده اند اما با كمال آزرم و يك دنيا شرمندگي، زمانه فرصت نداد كه عذر اين زنده ماندن را از مسلم شهيد بخواهند.



ما عذر آن كه بي تو چرا زنده مانده ايم

خواهيم از تو خواست اگر مرگ امان دهد



مسلم خواست به علاوه از اداء حق خود به هم نوايان سخني بياموزد، راه باز كند، مسلم در بين راه نبوده كه انجمن ذي حسم را به بيند و بنگرد كه ياران در پاسخ امام (ع) چه كردند و چه گفتند ولي باز حق دارد كه از قضيه ي كوفه هراسان باشد، مسلم بمانند زهير ناطق نخستين در انجمن پيش (ص 202 ج 1) مراعات آداب انجمن را نكرد، زهير كه در انجمن پيش از كربلا پيش رو كاروان شهيدان شد از همراهان اجازه ي پيش آهنگي در جواب گرفت و مسلم نگرفت گويا مسلم حق داشت بي هر ملاحظه پيشي گرفت، چون دير رسيده بود و اين هنگام كارد به استخوان رسيده بود مسلم در كربلا هنگامي كه كار بالا گرفته بود آمد وقتي آمد كه مهين سالار محبوبش را گرفتار خطر ديد در اين بحران مي خواست دست و پا بزند مبادا ياران برگردند، بود كه


بماندن آنان خطر برگردد و اگر نگردد وي و آنان نيز با محبوب معظمشان بروند و گرفتار خطر زنده ماندن بي يار نشوند مسلم هميشه مي خواست كه عذر زنده ماندن ياران پس از مسلم بن عقيل را از امام (ع) بخواهد، ولي زمانه كجرفتار به اين اندازه هم فرصت نداد كه در اين باره خاطرامام (ع) را از دلتنگي بيرون آورد ولي از آن بابت همي در جوش و خروش مي بود و هنوز آن نگذشته اينك به گوش خود از امام (ع) اين سخن غم انگيز آتش خيز را (با هر چه شدت) مي شنود، البته با آن دل پر جوش و آتش خاموشي ناپذير بر اين بي تابي ملامت ندارد، گذشته از آن كه آن انجمن پيشين انجمني بود با آرامش و سخنراني امام (ع) در آن جا شبيه به رأي خواستن و به رأي گرفتن بود، ولي در اين جا آتشي ديگر شعله زد از آغاز در اين انجمن طوفان زا از گريبان سخن، شراره ي حماسه و شعله ي غيرت سر زد، از دنباله ي سخن امام (ع) و از جواب برداران و جوانانش پياپي آتش بر آتش افزوده و به علاوه، از همان ساعت عصر و هنگامه ي يسين و پيشنهاد دشمن و شتاب و خيرگي او در عصر كه بتاخت و تاز پرداخت، ياران خود به جوش آمده بودند، مي خواست با يك اشاره ي امام (ع) صد خون بريزند اكنون حرارت اين خطبه بر آن افزود و بر آن آتش دامني زده شد، مسلم بيقرار گشته طومار آداب را در هم پيچيد يا رسم ادب را براي فرصت ديگر گذاشت، يا بگو ادب اين انجمن همين بود (الصبر محمود الا عنك) و با كمال انكار


به طور استفهام گفت: آقا تو مي گوئي ما برويم، مگر از آتش ما خبر نداري؟



دامن مزن آتش را دست من و دامانت

ايجان خردمندان گوي خم چوگانت



بيرون نرود گوئي كافتاد بميدانت

خواهم كه شوم خاك كوي تو كه تا روزي



برخيزم و بنشينم چون گرد بدامانت

مسلم؛ در اين انجمن، نخستين گوينده بعد از اهل بيت است از جوش و خروش سنگها را به فغان مي آورد.



اين مهين مربي سخنور مي گويد: اگر دشمن از هر سو درآيد، ما نيز از هر اسلحه استفاده مي كنيم، اين بهين جنگ آور در سخن خود رسم ارادت را مي آموزد كه مي گويد دشمن اگر دور ما را دائره وار بگيرد ما از او سينه و دل مي شكافيم، اگر اسلحه ي جگر شكاف نباشد سنگ خارا هست، اگر چنين نكنيم در انجمن آزادگان چه عذري داريم؟ - هيچ كاري ما را پريشان و پراكنده نمي كند مگر آن وقت كه به آرزو برسيم و جلو پاي تو بميريم تا آزادگان كه به كوي تو آيند از ما نيز گرد و غباري به بينند تو مي گوئي برويم! چگونه برويم؟

مسلم مي گويد: اي پرتو نور خدا آتش و حرارت ما به اندازه اي است كه سنگ را از هامون بجاي اسلحه به كار مي برد، ما از اسلحه بي نيازيم؛ ما از آتش تو چنانيم كه فردا در ميان جنگ سنگ از دست ما به فغان خواهد آمد.


و حال رقت آور تو چنانست كه ما را چنين برافروخته كجا برويم؟ و اين آتش دل را جز به جان دشمن به كجا خاموش كنيم؟



جان در تب و دل در تف از آتش هجرانت

دامن مزن آتش را دست من و دامانت



پروانه به وصل شمع مي سوزد و مي سازد

مي سوزم و مي سازم من با غم حرمانت



اين آتش در نهاد هر كس مي بود به شتابش وا مي داشت و هر كس كار آگاه مي بود از اين شتاب و از آن جواب كه خواهد آمد مي فهميد كه مسلم شتاب ديگري هم براي فردا در نظر دارد؛ اين پيشروي پيشروي ديگري فردا به دنبال مي آرد، پيداست كه اين گوينده در پوست خويشتن نمي گنجد و شتابش او را نخستين شكار دشمن خواهد كرد، فردا كه چنگال دشمن به او و چنگال او به دشمن بند شود خود را به آخرين تلاش و اولين سر نيزه راحت مي كند، نظير اين پيشروي را در تاريخ توابين در انجمن خونخواهان امام (ع) كه سليمان بن صرد سردارشان سخنراني مي كرد، از يك تن فداكار غيور مي بيند، سليمان در سخنراني خود گفت: هان اي حضرات بني اسرائيل براي توبه مأمور شدند كه: به دست خود خود را بكشند، خويشاوندان شمشير كشيدند و مجرمين به اختيار خود گردن نهادند تا دوازده هزار تن از آنان كشته شد و توبه ي آنان پذيرفته گشت، هلا اگر شما براي توبه به خودكشي مأمور مي شديد چكار مي كرديد؟


خالد بن سعد بن نفيل كه خود و برادرش دو تن از سران خونخواهان امام (ع)اند گفت: اين توبه اي بود كه خداي براي امم ديگري قرار داد (به خدا) اگر توبه ي ما هم اين بود، من اولين كسي بودم كه خودكشي مي كردم ولي اينك مالم را در اين راه دادم تا گاه جنگ فرا رسد.

سليمان به همنشينان خود آهسته گفت: هان بدانيداين برادر گرامي در هنگام جنگ فردا اولين شكار دشمن است.

باري شتابزدگي مسلم بن عوسجه را خدا دوست مي داشت، ياران هم، آن را سخن خود از حنجره ي مسلم مي دانستند، اينك نص سخنانش را مي آوريم تا به بينيد اين سالار سخن با آن همه آتش طبق آرزوي آن انجمن سخن مي گويد و چنانكه مقتضي آن عرصه است دم از مهر و بهادري مي زند.