بازگشت

حبيب هنگامي كه بالاي نعش مسلم بن عوسجه مي آيد افسرده است


گفته اند: وقتي مسلم بن عوسجه به زمين افتاد امام عليه السلام پياده به بالين سرش آمد و حبيب بهمراهش بود.

حبيب به آن افتاده ي نيم رمق گفت [1] اي مسلم بر من سخت است به خاك افتادنت، ليكن مژده ات باد به بهشت.

مسلم با صداي ضعيف ناتواني گفت:

خدا تو را مژده بخير بدهد.

باز حبيب گفت: اگر من علم نداشتم كه به دنبالت هستم و همين ساعت خود را به تو مي رسانم، خيلي دوست داشتم وصيت كني و هر چه انديشناك آني به من بگوئي تا من درباره ي آن حفظ حرمت تو را بكنم كه تو از هر جهت چه از جهت دين و چه از جهت خويشاوندي لايق آني.

مسلم گفت: بلي با اين وصف باز وصيت مي كنم به اين شخص حاضر /[و با دو دست اشاره به حسين عليه السلام كرد»]


خدايت رحمت كند،مي خواهم كه جلوي او بميري،

حبيب گفت: خواهم كرد، قسم به خانه ي خدا و پروردگار كعبه.


پاورقي

[1] فقال حبيب: عز علي مصرعک، يا مسلم ابشر بالجنة فقال له مسلم قولا ضعيفا بشرک الله بخير، فقال حبيب: لو لا اني اعلم اني في اثرک لا حق لک من ساعتي هذه: لا حببت ان توصي الي بکل ما اهمک، حتي احفظک في کل ذلک بما انت له اهل من القرابة والدين فقال: بلي - أو ما بيده الي السحين و قال اوصيک أن تقتل دونه. فقال: أفعل و رب الکعبة.