بازگشت

حبيب و سخنراني برابر سپاه و دفاع


طبري ذكر كرده: عصر نهم وقتي كه لشكر پيش آمده و به صدد جنگ با حسين عليه السلام از جا جنبش كردند و عباس به امام (ع) گفت اي برادر دشمن خود را رساند؛

امام (ع) فرمود: برو نزدشان بپرس چه تازگي پيش آمده؟ عباس (ع) سوار شد و در اين هنگام جماعتي از اصحاب هم كه حبيب و زهير در ميانشان بودند بدنبال وي سوار شدند و جلو آمدند.

عباس از لشكر پرسيد: گفتند امر امير آمده يا تسليم به حكم او يا جنگ.

عباس (ع) فرمود: عجله مكنيد تا خبر را به ابوعبدالله (ع) برسانم بعد شما را ديدار كنم، پس به سوي حسين (ع) برگشت، همراهان برابر اردوي دشمن ايستادند، حبيب به زهير گفت: با اين مردم سخني


بگو اگر مايل باشي، و اگر هم صلاح بداني من بگويم؟ زهيرش فرمود: تو سخن را آغاز كرده اي پس خودت نيز به انجام رسان تو بگو، پس حبيب رو به آن مردم كرده گفت: [1] .

معاشر الناس: يعني اي گروه معاشرت كرده؛ به وظيفه آشنا، هان، واقعا به خدا سوگند بد مردمي هستند، فردا پيش خدا مردمي كه بر خدا وارد شوند و كشته باشند ذريه ي پيمبرش و عترتش و خانواده اش و عباد و زهاد اهل اين شهر را كه از سحرگاهان همي به اجتهاد و كوشش بر پا مي ايستند و خدا را بسيار ذكر مي گويند.

سخن كه بدين جا رسيد عزرة بن قيس«يكي از سران دشمن است »گفت: اي حبيب تو تا مي توني تزكيه ي نفس و خودستائي مي كني ليكن زهير جوابي داد كه در ترجمه ي زهير در جلد اول گذشت.


پاورقي

[1] فقال معاشر القوم، انه والله بئس القوم عند الله غدا قوم يقدمون علي الله و قد قتلوا ذرية نبيه، و عترته و اهل‏بيته و عباد اهل هذا المصر المجتهدين بالاسحار و الذاکرين الله کثيرا.