بازگشت

حبيب به هر راهي تلاش مي زند، اكنون به راهنمايي ديگرش بنگريد


طبري ذكر كرده: كه ابن سعد وقتي در كربلا پياده شد و كثير بن عبدالله شبعي آن مردك بيباك را برسالت پيش امام (ع) فرستاد و ابوثمامه او را شناخته و برگردانيد.

قرة بن قيس حنظلي را بعد از او فرستاد، وقتي كه امام (ع) وي را ديد كه مي آيد، فرمود: آيا اين مرد را مي شناسيد؟

حبيب گفت: آري! اين شخص مردي است تميمي از حنظله مادرش از قبيله ي ما است، پسر خواهر ما است، من او را پيشتر از اين بحسن عقيده مي شناختم، اين طورش نمي ديدم كه به اين مشهد حاضر شود مي گويد پس آمد و بر حضرت (ع) او سلام كرد و رسالت عمر را ابلاغ


نمود، حسين (ع) وي را پاسخ داد كه اهل شهر شما به من نوشته بعد حبيب به او گفت: [1] اي قره خدايت رحمت كند كجا مراجعت مي كني؟ پيش قوم ظالمين؟ اين مرد را ياري كن كه به پدران او خدا ما را و تو را به كرامت رسانيده تأئيد كرد.



نكته ي عيش نمودم بتو هان سهو مكن

ورنه چون بنگري از دائره بيرون باشي



قره گفت: پيش صاحبم مراجعت مي كنم كه جوابش را ابلاغ نمايم، بعد در اين باب فكري مي كنم.

من مي گويم: قره يك وقت نگريست كه از دائره ي شهيدان بيرون بود و به نعش آن كشتگان نظاره مي كرد، عصر عاشورا يا روز يازدهم محرم كبوتران حرم را ديد كه بالاي آن پيكرهاي پاك به آهنگ پر شوري نغمه مي سرايند و زينب در آن ميان مي گويد: يا جداه صلي عليك مليك السماء [2] .

قضيه ي جگر خراش زنان اسير بالاي نعش شهيدان از اين قره بن قيس مذكور است.



پاورقي

[1] قال ويحک، يا قرة اين ترجع؟ الي القوم الظالمين؟ انصر هذا الرجل الذي بآبائه ايدک الله بالکرامة و ايانا معک.

[2] حديث نغمه سرائي اسيران بر سر نعش شهيدان به خصوص زينب (ع) از ابن قره روايت شده.