بازگشت

انس بن حرث


نام وي را در پاره اي كتب بتصحيف مالك بن انس نوشته اند علامه در خلاصه گويد، انس بن حرث بن نبيه كاهلي با حسين بن علي (ع) در كربلا كشته شد.

ابوعلي در رجال خود گويد: انس بن حرث كاهلي روز طف به همراه حسين (ع) كشته شد.

عسقلاني در اصابه گويد: انس بن حرث... اسدي كاهلي شماره ي او در كوفيين است (صحابه بواسطه ي جهاد اسلامي و نشر دين متفرق شده و به نواحي مختلف پراكنده شده بودند بنابراين هر كدام به همان ناحيه معروفند كه آن جا اقامت گزيدند.) يعني از صحابه ي كوفه نشين است، ابن عساكر در تاريخ كبير خود گويد انس بن حرث بن نبيه كاهلي، صحابي بزرگي از كساني است كه پيمبر (ص) را ديده و حديث از او شنيده، عبدالرحمن سلمي او را در عدد اصحاب (صفه) شمرده و روايت از او كرده، - جزري در (اسد الغابه) گويد: حرث بن نبيه پدر انس از صحابه پيمبر ص و نيز از اصحاب (صفه) است.

وي انس بن حرث بن نبيه بن كاهلي بن عمرو بن صعب بن اسد بن خزيمه - اسدي كاهلي است.


انس صحابي ارجمند بلندپايه ايست.

از كساني است كه پيمبر خدا (ص) را ديده و از او (ص) حديث شنيده، از جمله آن چه از پيغمبر (ص) شنيده و آن را همي حديث كرده همين است كه جم غفير و گروه انبوهي از عامه [1] .


از او روايت كرده اند كه او گفت:

خودم از رسول خدا (ص) شنيدم مي فرمود: در حالتيكه حسين بن علي (ع) در كنارش نشسته بود، كه اين پسر من به سرزميني از زمين هاي عراق كشته مي شود، هان هر كس در آن موقع حضور داشته باشد ياريش كند.

اين امر را جزري در (اسد الغابه) و ابن حجر در (اصابه) و ديگران ذكر كرده اند.

وي هنگامي كه حسين (ع) را در عراق ديد، آمد، حاضر قضيه شد او راياري كرد و به همراهش كشته شد.

اهميت قضيه ي اين صحابي كبير (انس) بنا بگفته ي جزري و ارباب سير، در آن است كه وي مقارن فرود آمدن حسين عليه السلام به كربلا وارد شد و در ميان آنانكه سعادت آنان را فرا گرفته شبانه با حضرت وي ملاقات كرد.

آري رهروان كوي حقيقت هنگام و نابهنگام ندارند همين كه سراغي از مقصد گرفتند چون اختران شبگرد رو بكوي مقصود روانند - رسول خدا (ص) شهيدان اين كوي را؛ شبروان يا ستارگان آسمان دانست كه فرمود:


(و هو يومئذ في عصبة كانهم نحوم السماء) در اعمال حج رمزي از اين رشادت هست: حاجيان در اعمال خود موظفند كه از عرفات به مشعر شب هنگام از خواندن نماز مغرب كوچ كنند تا بياموزند كه براي هميشه فاصله اي نبايد بين معرفت كه وقوف عرفات رمزي از آنست با حركت باشد حتي شب تار و حتي فريضه ي نماز.

(شيوه ي كارزار)

ابومخنف و اهل سير ورايت كرده اند كه در هنگامه ي عاشوراء وقتي كه نوبت كارزار به اين صحابي كبير (انس) رسيد از حضرت اباعبدالله (ع) براي جنگ اجازه خواست امام اذنش داد با آنكه اين بزرگوار پيري كهن سال بود و با پيمبر خدا (ص) در جنگ اولين و در جنگ آخرين او (بدر و حنين) حاضر بود به مبارزه بيرون آمد براي كهن سالي ابروان خود را با دستمالي كه خواست به پيشاني مي بست و از جلوي ديدگان برمي افراشت و ميان كمر را با عمامه اي مي بست و در همين حال حسين (ع) به او نگاه مي كرد و گريه مي كرد.

اوخ؛ از اين نگاه، حبذا از اين اشك



عشق را طي لساني است كه صد ساله سخن

يار با يار بيك چشم زدن مي گويد



و با گريه مي فرمود: خداي از تو و سعي و كوشش تو تشكر كند اي پير بزرگ [2] .

پس به مبارزه بيرون آمد و به لشگر حمله مي برد و مي گفت:




(1) قد علمت كاهلها و دودان

و الخند فيون و قيس عيلان



(2) بان قومي آفة الاقران

لدي الوغي و سادة الفرسان



ترجمه:

[3] قبائل عرب از كاهل و دودان و خندف و قيس عيلان همگي آگاهند و مي دانند كه مردان قبيله ي من در هنگام نبرد آفت برد، با شير اوژني هيجده تن پياده افكند گذشته از زخمي ها.

و به گفته ي مناقب چهارده تن مرد كشت بعد شهيد شد، در قائميات آمده: السلام علي انس بن كاهل الاسدي، و درباره ي وي و حبيب بن مظهر اسدي كميت بن زيد اسدي كه هر سه افتخار قبيله بني اسد بودند گفته



سوي عصبة فيها حبيب معفر

قضي نحبه و الكاهلي مرمل



ترجمه

گذشته از غيرتمنداني فداكار كه در ميان آنان حبيب محبوب بخاك آلوده مرگ را گذراند و كاهلي به خون خود غلطان افتاده.

شايد شهيديرا كه (شرح ديوان ابي فراس) بنام جابر بن عروه


غفاري ذكر كرده همين شخص شريف باشد، زيرا او مي گويد سپس جابر بن عروه غفاري به مبارزه آمد وي شيخي كبير و با رسول خدا (ص) در جنگ بدر و احد حاضر بوده با عمامه اي كمرش را همي بست و با دستمالي ابروان خود را به پيشاني مي بست تا از جلوي ديدگان بلند شود در همين حال امام (ع) به او نظاره مي كرد و مي گفت. خدايت تشكر از اين كوشش كند تا پايان.

پيام من اي رهگذر

انس و مانندگان وي از شهيدان كهن سال از حضور خود بكربلا در آن ميدان خون با فرسوده گي پيري نظر مخصوصي داشتند؛ نظر داشتند كه نه بزور بازو (تنها) بلكه باهميت مقام خود و اعتبار شخصي خويش از حق ياري نموده باشند.

اين پيران سالخورده كه به واسطه ي فزوني سن از نيرو ناتوان و فرسوده شده بودند در جامعه ي اسلامي آن روز به واسطه ي عنوان (صحابگي) بسي اهميت داشتند، عموما بنسبت طول عمر و پيري صحابه، بر اهميت و اعتبار آنان هر چه پيش مي رفت مي افزود. اينان كه باقي ماندگان حوزه ي نبوت بودند پيامي از اين فداكاري خويش به خداوندان نفوذ كلمت و اولياء امر امت مي دهند كه هان آگاهيد بعد از رسول خدا (ص) هر چه زمان مي گذشت بر اعتبار صحابه مي فزود و تا آخر سده ي اول كه به نسبت مرور زمان از عده ي باقيماندگان صحابه بتدريج كاسته شده بود بر اهميت آنان در جامعه ي اسلامي بطور روز افزون


اضافه شده بود و به اندازه اي كه در هر دهه بلكه هر سال عده رفتگان صحابه و عده ي باقيماندگان آنان بحساب بود و نام آن ها از زن و مرد در خاطرها سپرده مي شد. و عده ي هر صقع و هر ناحيه بلكه هر شخصي در هر شهري مشخص و معلوم بود و آخرين شخصي از آنان كه در شهري مي مرد فوت او را از حوادث آن سال مي شمردند و آخر اضافي و آخر مطلق راتعيين نمودند كه فلان آخرين صحابي بود كه در مصر يا افريقيه يا شام يا عراق از دنيا گذشت و بدين سان گويند (بهمان) آخرين صحابي بقول مطلق بود كه بعد از او روي زمين از صحابي خالي شد، اين ضبط دقيق نشان اهميت آنان است و بعدها نيز در دوره ي تابعين پيش از اين بر قدر صحابه و اهميت صحابكي افزوده شد به اندازه اي كه در مقام ضبط نام آنان برآمده و براي آنان طبقاتي قائل شدند، مثل اين كه آنان را كه به علاوه از درك صحبت پيغمبر (ص) رسوم آئين از او فرا گرفته و در جنگهايش حاضر بوده طبقه اي گرفتند و آنان را كه فقط رسوم آئين ياد گرفته و در جنگهايش حاضر نبوده طبقه ي ديگر و آنان را كه در جنگ ها حاضر ولي حديثي نياموخته طبقه اي شمردند و گذشته از اين طبقات آنان كه در صغر سن پيمبر (ص) را ديده و سن آنان براي درك حديث يا اقدام به جهاد سازگار نبوده طبقه جداگانه اي شمردند، اشخاص صحابه را معلوم كردند كه در چه طبقه اي واقع بودند، اين ضبط و رسيده گي شاهد اهميت شأن آنان نزد جامعه ي اسلامي مي بود


و اهميت پيغمبر (ص) كه به خاطر مسلمين همي افزوده مي شد اهميت آنان را افزوده مي كرد، اطفالي كه در جنگ ها حاضر بودند همچون فضيل بن خديج، و سمرة بن جندب؛ در جنگ احد و قضيه ي كشتي گرفتنشان در سان سپاه و ديگر اطفال بنام و نشان مضبوط بود و براي هر كدام از طبقات در كتاب هاي مربوط به اين فن ترجمه ي جداگانه و تاريخچه ي مخصوصي و براي خدمات او اقدامات نيكش يادداشتي مضبوط مي بود براي احاديث و امتيازات وي در كتاب طبقات باب مخصوص و در ديوان دولتي اسلامي عنوان خاصي مي بود كه از روي آن امتياز رواتب و مقرري ساليانه براي خود و وراثش مرتب بود.

در ديوان خليفه دوم مهاجرين و انصار كه داراي سابقه هاي پيشتري بودند به اندازه ي بيشتري موظف بودند اصولا رواتب از آن جا شروع شد، گواه اعتبار صحابه همين بس كه در احصائيه عدد صحابه سخن ها راندند و از هشت تا دوازده هزار عدد را رساندند، صدوق در خصال خود بحديثي از امام جعفر صادق (ع) دوازده هزار دانسته و شهيد در درايه به يكصد هزار و اندي گفته - و محمد بن سعد تلميذ واقدي معاصر مأمون از علماء سده ي دوم كتاب طبقات را براي ضبط صحابه و طبقات آنان و تابعين و حالات آنان ساخته، عزالدين جزري كتاب معظم خود (اسد الغابه) را در تاريخچه ي صحابه نگاشت ابن عقده از ما كتابي

ابن عبد البر اندلسي كتابي به نام استيعاب در احوال


اصحاب به جا گذاشت.

ابن حجر عسقلاني كتاب (اصابه) را به نام نامي«صحابه »اختصاص داد، اين مقدار تاليف در اين موضوع كاشف از اهميت شأن صحابگي است كه در جامعه ي اسلامي پيش آمده بود؛ شنيده ايد هرگاه در شهري يك تن از آنان داد مي كشيد كه اي مرد، من صحابي رسول خدايم مردم به سوي او مي شتافتند و براي اخذ حديث و آموختن رسوم آئين پيرامون وي را مي گرفتند، اين صحابه اسناد معتبر دين پيمبر (ص) بودند و خود آگاهيد كه در آن روزگاران پرچم نام دين از همه پرچم ها برتر بود، مسلمانان شنيده بودند كه پيمبر (ص) فرموده: اصحاب من همچون ستارگانند شما به هر كدام اقتداء كنيد هدايت يافته ايد، از اين جا اصل اقتدا و تقليد تاسيس شد و به صورت مراجعات روحانيت بيش آمد، مراجعات بصحابه، پايه مقام روحانيت كنوني بوده كه به مرور زمان به صورت كنوني مراجعه به مراجع تقليد در آمده، منظور از اين توضيح فهميدن پايه اعتبار و اهميتي است كه در آن روزگاران صحابه داشته اند و صحابگي داشت هر لشگري كه چند تن از صحابه در ميان آنان به غزوه اي مي رفتند مانند چراغ درخشان، در انظار دوست و دشمن نمايان بود جنگجويان همي از همديگر سراغ ميگرفتند كه در اين سپاه چند تن از صحابه هستند، اعتماد و پشت گرمي لشگر به آنان به درجه اي بود كه هرگاه دو لشگر از مسلمين با يكديگر برابر مي شدند اعتبار از آن لشگري بود كه عدد صحابه


در آن زيادتر بود و آن كه از عده اي صحابه به همراهش برخواسته بودند و زن او افزون و دعوت او بر حق شمرده مي شد، انس و مانندگان او تا سال 61 شش دهه از عقود سده ي اول را گذرانيده و از دوره نبوت بسي دورتر رفته و بيش از پيش براعتبارشان در نظر مسلمين افزوده شده بود و از آمدن انس آن صحابي كبير و حبيب و مسلم بن عوسجه و عبدالرحمن بن عبد ربه، و، و، بكوي شهيدان همي اهميت بر اهميت حسين (ع) مي افزود، گر چه حسين (ع) خود ميزان حق بود و وزن حقيقي سپاهش به خود او بود ولي بملاحظه ي نظري كه جامعه ي آن روز باصحاب محمد (ص) داشتند به آمدن آنان اهميت و اعتبارش مي افزود؛ هر چه بر عده ي حسين (ع) از صحابه مي افزود به ويژه ي صحابيان عراق مانند انس، حبيب، مسلم بر معنويت نهضت حسين (ع) افزوده مي شد و اقدام او بيشتر بحق معرفي مي شد و دعوت او قوي تر مي گشت، در سپاه دشمن هيچ از صحابه رسول خدا (ص) نبود ولي در عده اندك حسين (ع) چندين صحابي كبار بود؛ مانند عبدالرحمن بن عبد ربه كه از حجاز به همراه آمده بود و صحابيان عراق كه همي بار سفر بسته و زي حسين (ع) را مي پيمودند و پياده يا سواره شبانه بكوي فداكاري مي پوئيدند و در اولين زمان امكان بهنگام و ناهنگام با شتاب خود را به آستان وي مي رساندند، شگفتا با اين اعتبارات مذهبي و سندهاي كيش و آئين، دشمن موقعيت او را ملاحظه نكرد، دشمن


نكرد نكرده باشد اين بزرگان تا آخرين نفس خود كوشيدند كه به طرز اقدام خويشتن و فدا كردن تعين و شخصيت خويش آن هم با وضع شتاب زدگي كه كاشف از اهميت قضيه است هر چه بيشتر اهميت امر حسين (ع) را بفهمانند خود را موظف مي ديدند كه براي آگهي دادن بخطورت موقع بمحض ورود حسين (ع) بخاك عراق بيايند و هماندم كه پاي او به خاك عراق آشنا شد هروله كنان خود را به سرزمين قدمگاه او برسانند، پيمبر (ص) درباره ي آنها فرموده بود: اصحاب من ستارگانند، آنان اختراني فروزان بودند كه بهر خاكي وارد مي شدند معلوم مي شد آن عرصه مورد نظر خدا است، اينان به آمدن با شتاب آن هم با تعين مقام، آن هم با فرسوده گي پيري اهميت مقدم حسين را آگهي مي دادند آشكارا داد مي زدند كه اهميت موقع است كه پيران سالخورده ي متعين را بافرسوده گي به ميدان آورده و گرنه پيران به واسطه ي عمر از هوا و هوس و هياهو و شور سر و جوش جواني افتاده اند و شور سر آنان بمتانت و پختگي تبديل شده، پيران كهن سال متشخص كه به تعين مقام محفوفند همواره در خانه آرميده اند، از خانه بيرون نمي آيند مگر در مواقع استثنائي، چنان كه در هند علماء متعين قدم بر زمين نمي نهند، اينگونه شخصيتها تا اهميت و خطورت امر، سترك نباشد بدشت پر غوغاء نمي آيند تا چه رسد به آن كه به دشت كربلا آيند و براي رفتن به آن دشت خونين منتظر اولين فرصت باشند و براي ملاقات كاروان سالار


شهيدان نگذارند شب تار بروز بكشد، معلوم است اهميت دادن اينگونه پيران پخته از خطورت امر است نه از شور سر و جوش جواني و شتاب زده گي، اينان با وجود پختگي مخصوص به پيران سالخورده از شتاب خود چنان اشعار مي داشتند كه تعجيل واجب و توقف حرام است.

يك ساعت توقف در اين كار برابر يك ساعت مرگست، اين شعار شعار حق مطلق است كه حمايت كشان آن پاي هيچگونه مانع نبايد بايستند و نمي ايستند شب تار براي داخل شدن درسان و رساندن خود بموقع سان راهرا مي پيمايند كه در اولين ساعت صبح (سپيده) و اولين بامداد زندگاني باعلان شعار آن به پا برخيزند وظائف ديگر را تاخير مي اندازند، توقف در راه آن را همعنان با مرگ مي دانند.

رهروان كعبه را ديده اند كه براي رساندن خويش به مشعر كه محل اعلان شعار حق شناسي است حركت از عرفات را به عذر شب تاخير نمي اندازند كه شب بگذرد تا كاروان راه افتد، خير!.- هر مقصدي كه بسان كعبه حق مطلق شناخته شود بايد براي تسريع در آن خواب را از چشم قدغن كرد، موانع طبيعي را مانع ندانست، ولي چون در دنيا هيچ يك از امور چه راست آن و چه دروغين حق مطلق نيست از اين جهت سكون بر انسان حرام نشده و خواب و راحت و توقف تجويز شده زيرا امور بصلاح و فساد آميخته يا صلاح و فسادان اضافي و نسبي است و اگر از امور اختياري و اغراض زندگاني چيزي بسان كعبه ي حق


مطلق باشد و حق مطلق شناحته شود آن را نيز مانند كعبه و به حكم مشعر بايد گرفت و بشتاب شعار آن را اعلان كرد و در جرگه ي حمايت كسان آن خود را از سان گذراند، موانع طبيعي و وظائف مقرره ديگر را ديگر مانع از تسريع در آن ندانست در آن جا هم توقف يكساعت، برابر يك ساعت مرگست، انسان هرگاه از زندگاني متعارف كه اموري است مختلط و اضافي منتقل شود به تجديد حيات كه به نام (حج) حق مطلق را خواهان باشد بايد توقف را اگر چه بخواب باشد نبيند؛ آگاهيد كه حاجيان مسافت بين عرفات و مشعر را بايد شبانه طي كنند و براي اداء وظيفه مشعر كه بالحقيقه يك نوع سان دادن است خود را شبانه به مشعر رسانده باشد: مشعر مكان شعار است، و شعار الهي كه لباس احرام است به منزله ي ساير شعارها و همچون نشان هاي عموم دول، لباس نظام خداوندي است، نظاميان بعد از پوشيدن لباس نظام بايد عموما سان بدهند و خود را با لباس از سان بگذرانند يعني با لباس خود را معرفي كنند و براي هر سان موقع مخصوصي است، براي سپاهيان خدا كه حمايت كنان خانه خدايند موقع اين سان سپيده ي صبح مشعر است كه مكان آن عرصه ي شعار و زمان آن هنگام سان عمومي زنده ها است، حاجيان از عرفات تا اين عرصه بريا سان و نمايش شعار خويش بايد اين مسافت طولاني (دو فرسخ) را شب هنگام آمده باشند، بايد براي درك سپيده ي صبح مشعر بعد از


ختم روز عرفات بي توقف حركت نموده باشند، گوئي توقف آنان به اندازه اي ممنوع است كه هر آن آن يك آن مرگست كه بايد از آن گريزان بود، موانع طبيعي را هر چه باشد مانع ندانست؛ حتي هنگامه ي شب را كه مانع طبيعي هر حركتي است براي رهسپاران كوي كعبه مانع نشمرد بلكه موانع ديگر مانند وظائف وقت را همچون نماز مغرب مانع از تسريع آن ندانست.

نماز را كه اهم فرائض است مي بايد عقب انداخت و كوچ كرد و گوئي سر حيات و ممات در اين جنبش و آرامش است و چنانكه كاروان حيات آني وقفه در راه خود ندارد، در اين راه نيز آني نيز وقفه اگر چه براي نماز باشد نيست، بايد براي موقع سان عمومي زندگاني كه مطلع آن سپيده ي صبح است خود را به لباس سان معرفي نمود و چنان شتاب كرد كه جهانيان در متحرك وقفه نه بينند و جز جنبش اساس نكنند بايد با كاروان وجود هم نوا گفت.



موجيم كه آسايش ما در عدم ما است

ما زنده بآنيم كه آرام نگيريم



توقف هر چه بوده فقط در بقعه ي عرفان براي احراز حقيقت و اطمينان باهميت آن جايز بوده، يا بگو لازم ولي بعد از عرفان كعبه و سمت آن براي حركت به سوي آن تسريع لازم است كه در سپيده ي نخستين از عمر نوين در عرصه ي سان با لباس خدمتگذاري حاضر بود؛ بايد بين


عرفان و اقدام پيوند داد و ختم روز عرفان و وقفه ي آن را متصل كرد به آغاز شركت و چيزي را نگذاشت فاصله شود.

مي داند كه حج مشق اعمال عمرانه است بهترين مصرف حقيقي آن، همين مورد بود كه اين صحابي عالي قدر كرد، اين مهين صحابي كه مرجع روحاني آئين بود براي آن كه به كردار خود پيامي به مقامهاي ارجمند مراجع تقليد دهد و روحانيين را به وظيفه ي آني آنان بياگاهاند، با پيري و فرسودگي و تعيين به پاي خود آمد و براي آن كه به وجوب تسريع در اين گونه وظيفه اشعاري داشته باشد كه به پايه ي قضاياي حياتي بدان اهميت دهند و اعتناء فرمايند همانگاه كه پاي حسين (ع) به خاك عراق آشنا شد خود را رسانيد تا بگويد اي زعماء ارجمند آئين هر جا پيمبري قدم نهاده يا از خون شهيد قطره اي در آن چكيده كه به نام آن مسجدي ساخته اند حق مطلق بدانيد و خود را به آن برسانيد و شبانه اين راه را به پيمائيد و تعين و اعتبار را صرف آن كنيد، يك روز را در سال براي تشريف مساجد تعيين نمائيد و تعظيم مخصوصي براي آن قائل شويد، اشخاص روحاني محبوب شخصا با تعين خود كوچكي كنند و در آن روز به جاروب كشي مساجد اقدام فرمايند، تا مردم به مأمن اخلاقي خود كه مسجد است رو آرند و از فساد اخلاق كه خطر حياتي دارند ملت اسلام را برهانند.

و بدانيد كه براي حيات شما و حيات معنوي ملت اين قضيه حق مطلق است و بدانيد كه تعظيم شعائر بي صرف كردن


تعين از اشخاص محبوب روحاني صورت پذير نخواهد بود و براي اين كار اكتفاء كردن به پيشنماز هر مسجدي كافي نيست بايد بزرگترين اشخاص به آخرين درجه تواضع خود مردم را دعوت كند، و همچون رسول خدا (ص) كه خود شخصا براي بنيان مسجد از كوه سنگ مي كشيد، امروز عظماء عصر گرد و غبار مسجد را به چشم بكشند تا سعد معاذ و رؤساء قبايل اوس و خزرج نيز بكنند، اينجا جايگاه حق مطلق و آرامگاه قطره ي از خون شهيدان است، جاي شبهه نيست كه مسجد مأمن اخلاقي و وادي ايمن عمومي است و احترام و بهاء اخلاق را متخصصين آن مي دانند، چنان كه مثل است: احترام امام زاده را متولي بايد بدارد، اگر چه حسين (ع) در عصر ما نيست خون او در جايگاه هر مسجديست، مساجد كانون حق مطلق و جايگاه قطره هاي خون شهيدانست معلومست تا خوني ريخته نشده حقي شناخته نشده و مسجدي ساخته نگرديده است.

و نيز در مساجد قرآن هائي اوراق شده ريخته و انباشته شده در صورتي كه پاي هر حرفي از آن خون چندين شهيد ريخته شده و چنان كه در آن زمان به اقدام اصحاب محمد (ص) از قرآن تعظيم حقيقي شد، بايد در اين زمان به احترام مراجع تقليد بشود، بايد چنان قرآن را احترام كرد كه مردم به آموختن آن از نو شروع كنند، در قرطبه شصت هزار زن حافظ قرآن بود، البته در دامن اين زنان جوانان و


مردان قرآني به عمل مي آمد كه كارگزاران جهان مي شدند و نيز از اقسام حق مطلق بيمارداري است در بيمارستان ها براي پاره اي خدمات بوجود روحانيين نيازمندند تسليت هاي آئين براي تخفيف درد بيماران كمك كار است و پاره اي از حوائج مريض ها از قبيل پيام يكسان و ارسال نامه به دوستانشان از عهده ي روحانيين بر مي آيد.

اين ها همه حق مطلق است و شعائر ديگري نيز از قبيل اينها مي توان جست كه مانند قضاياي حياتي حائز اهميت باشند:



نكته ي عيش نمودم به تو هان سهو مكن

ورنه چون بنگري از دائره بيرون باشي



انس در پيام خود گويد: اي زعماء عصر؛ اسرار كار مرا در نظر آريد و فريضه ي مشعر را اعتناء فرمائيد (چنانكه در كتاب اسرار حج به آن اشاره شده و پيشنهادهائي در آخر آن كتاب براي تعظيم شعائر نامبري شده) و براي تعيين خويش مصرفي بهتر از اين آيا هست؟ كه روزي را در سالي از باب تشريف بجاروب كشي مساجد (مأمن هاي اخلاقي و وادي هاي ايمن عمومي) اختصاص دهيد.

انس پيام مي دهد كه از ما پيران كهن سال جهاد با بازو ساخته نيست ولي جهاد ديگري بر مي آيد. حفظ اهميت مسجد كه مركز پخش امواج آواز خدا است بنفوذ كلمه نيازمنداست مگر از باب تشريف روزي را نامزد كنيد و در تمام حوزه هاي اسلامي اشخاص درجه


اول به مباشرت، جاروب دست گيريد و براي تأمين اخلاق و تعمير كانون آن و مركزيت دادن آئين و انجمن هاي آن به اين كار ساده از عموم دعوت به خير نمائيد، باشد كه خون شهيدان را حفظ نموده باشيد، حفظ خون شهيدان از همان اغراض صحيحي است كه امل و آرزوي خيرخواهان و كعبه ي پويندگان است.

انس بن حرث و ساير صحابه ي رسول خدا (ص) كه جذر مجذور شمايند با پيري و فرسودگي و سالخوردگي بسوي آن شبانه آن هم با شتاب مي آمدند و دستمال براي بلند كردن ابروان از روي ديدگان به پيشاني مي بستند، شما نيز اي آموختگان پيمبر (ص) ابروان خود را از جلو ديده گاهي عقب زنيد تا مفسدان اخلاق را به بينيد تمام نيكاني كه در پيرامون شمايند نيكانند ولي ابروان شمايند و اگر از بدكاران هم باشند تا نزد شما آيند موقتا شبلي و بايزيد شوند، شما هم موقتا مسيح وش [4] به محله ي بدنامان مانند كمركچي و زن نامي آن چنان كه طبيب گاهي به سراغ بيمار مي رود برويد و بدانيد با پيچيدگي به اين ابروان و حجاب هاي تعين فسادهاي اخلاقي توده و كانون هاي آتشين آن را نمي توانيد به بينيد و از انجمنهاي اخلاق شكن و آئين ويران كن نخواهيد خبر داشت؛ پس چگونه ممكن است به درمان آن ها بكوشيد يا در فكر آن باشيد، هميشه فكر زاده


ديدنيها است؛ اين شهيدان سالخورده رشيدانه همچون جوانان برمي خاستند و با عمامه كمر مي بستند و با شور و نوا رجز مي خواندند و حسين (ع) شهيد كاروان سالار رهروان اين كوي به آنان نظر داشت، از آنان تشكر مي نمود و بر آنان دعاء مي كرد (اي دعايش پشتيبان شما) بدانيد: بر شهيدان وي عشقش بسرخ روئي علم نگردد كسي هر دم بناله ني چوني بهر قد كمر نبندد.

اگر احترام خون شهيد حق مطلق نباشد و پرستاري بيمارها و جمع آوري مصحف ها، و؛ و، حق مطلق نباشد پس حق مطلق كجا و كدام است؟ و از آن بگذريم چه چيز شايسته ي احترام است.

انس بن حرث همان صحابي نوراني گوئي براي پيغام بر فراز بلندي بر آمده و از جانب مهين مربي خود (محمد) به اين پيام ندا مي دهد كه هان من شبانه آمدم، هان من در اول ازمنه ي امكان آمدم هان من از جانب محمد (ص) سفارشي داشتم كه: هر كس توانست خون حسين (ع) را احترام كند؛ و اينك من در خاك كربلا خفته ام كه پيام دهم اي رهگذر از ما بمحمدي هاي همكيش ما بگو ما در اين خاك خفته ايم كه به قرآن و بدودمان محمد (ص) وفادار باشيم در اين مكتب شما هم حقائق بياموزيد و پيش اديب عشق، عشق و شور بياندوزيد تا شما زعماء عصر زعماء دهر بشويد و پس از مرگتان بسان انس و ديگر شهيدان جاي پاي شما را مسجد بسازند و براي هم آهنگي با پيمبر (ص) و


شنيدن رازهاي درون نهاد مقدسش رابطه ي فيمابين را حفظ فرمائيد و دريچه هاي آن را هيچگاه مسدود مكنيد و با او در اين مزرعه كار بكنيد.



ملت اسلام ضيعتي است مبارك

كشت و درختش ز مؤمن است و مسلمان



برزگري كن در اين زمين و مترس ايچ

از شغب و گفتگو و غلغل خصمان



گرش بورزي به جاي هيزم و گندم

عود قماري بري و لؤلؤ عمان



ور متغافل شوي ز كشت ببرند

بيخ درختان و ساق كشتت كرمان




و كم ذا؟ و اين اولئك؟ اولئك والله الا قلون عددا و الا عظمون قدرا يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتي يودعوها نظرائهم ويزرعوها في قلوب اشباههم هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استو عره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلي

(نهج البلاغه بكميل)


پاورقي

[1] عسقلاني در اصابه گويد: سعيد بن عبدالملک حراني از عطاء بن مسلم او از اشعث بن سحيم او از پدرش او از انس بن حرث بازگو کرده که گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم مي‏فرمود: ان ابني هذا (يعني الحسين (ع) يقتل بارض يقال لها کربلاء فمن شهد ذلک منکم فلينصره.

يحيي بن سعيد شامي حاتمي که از مشايخ علامه است در کتاب (در النظيم) از اشعث بن عثمان او از پدرش او از انس بن حرث حديث کرده گويد: از پيمبر خدا شنيدم مي‏گفت: در حاليکه حسين در کنار او نشسته بود، ان ابني هذا يقتل بارض العراق فمن ادرکه فلينصره. و خاصه **زيرنويس=جعفربن نما در (مثير) از اشعث بن ابي‏سحيم او از پدرش او از انس بن حرث روايت مي‏کند که گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم مي‏گفت:

ان ابني هذا (و اشار الي الحسين (ع)) يقتل بارض العراق فمن ادرکه منکم فلينصره اه - و در ذيل هر سه روايت ذکر شده که انس بنابراين حاضر شد و به همراه حسين (ع) در کربلا کشته شد.

[2] شکر الله لک: او سعيک يا شيخ اه -.

[3] کاهل و دودان که در شعر مذکور است هر دو تيره‏اي‏اند از اسد بن خزيمه و دودان بادال مهمله مضمومه و واو، و نيز دال مهمه و الف و نون.

[4] در مجمع البحرين در کلمه‏ي (ومس) گويد: خرج عيسي (ع) من بيت مومسة فقيل له ما انت و هذا فقال (ع) الطبيب قد يأتي المرضي اه.