بازگشت

از نظر ديني - دنيا ديني


جامعه عرب با بعثت پيامبر بزرگ و تلاش پي گير او و اصحابش از بدترين روش زندگي به متعالي ترين آن فراخوانده شد و در اندك زماني دگرگوني فاحشي يافت و قوانين و احكام اسلامي بر آن حاكم شد و باورهاي پاك و آسماني جايگزين عقايد خرافي و غلط گرديد، دين اسلام به عنوان عنصري نجات دهنده آدمي كه نگرش جامع به هستي داشت و دنيا و آخرت را هم چون پديده اي واحد و جدا ناپذير مي ديد، در آن سايه افكند و انسانها را به حقيقتي فرا خواند كه در آن آدميان برابر و جهان مسخر قدرت لايزال الهي بود. پس از پيامبر (ص) چيزي نگذشت كه در ميان صحابه براي رسيدن به قدرت دنيايي اختلاف افتاد و دين به عنوان عاملي توجيه كننده خواسته هاي آنان درآمد. [1] اين كجروي و دنيا خواهي در تمامي زواياي زندگي مسلمانان سايه افكند. جهاد، مبارزه ايثار و از خودگذشتگي و تحمل سختيهاي طاقت فرسا كه در پيش براي تقرب به خدا و كمال يابي بود، در خدمت رسيدن به غنيمت و بيرون كردن حريف از ميدان رقابت به كار گرفته شد. دين در ميان بيشترين مردم به تبع از سردمداران وكارگزاران، وسيله و ابزاري براي آسوده زيستن و بي دغدغه بودن تلقي شد و دين را به تعبير امام حسين (ع) تا آنجا مي خواستند كه به كار دنيايشان بيايد: «الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق علي السنتهم، يحوطونه ما درّت معايشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الديّانون»؛ [2] .

مردم برده هاي دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دين حمايت و پشتيباني مي كنند كه زندگيشان در رفاه باشد. و آنگاه كه به آزمون در آيند دين داران اندك اند. دين در زندگي آدمي هم بخشي از نيازهاي آدمي را رفع مي كند و هم نيازهايي را كه به حقيقت وجود انساني مربوط است و بشر بدان توجهي ندارد، براي انسان معرفي مي كند و درستي زندگي انسان را بدين گونه نشان مي دهد. آدميان گاه در فراز و نشيب زندگي و بيشتر در عصر آرامش و آسايش، تنها به خويشتن ظاهري خود مي انديشند و آدميت خود را تا سرحد موجودي جاندار (حيوان) فرو مي كشند و حقيقت وجود خويش را فراموش مي كنند و دين، با توجه دادن او به حقيقت مطلق، راه صحيح زيستن را كه به سوي خداوند باري و كمال مطلق است در پيشش مي نهد. انسان زمان پيامبر (ص) در چنين مسيري گام مي نهاد ولي بعدها مسير زندگي عوض شد به ويژه پس از خلافت امام حسن (ع) و روي كار آمدن معاويه، كه رسماً دين حقيقي از صحنه زندگي كنار نهاده شد و ديني جايگزين آن شد كه تنها در قاموس امويان تعريف پذير بود. [3] .

تحولي كه در نگرش آدميان در اين دوره پديد آمد دفعي و يك باره نبود بلكه به تدريج و در فرايندي طولاني شكل گرفت به گونه اي كه براي برخي قابل فهم نبود، از روزي كه سقيفه پيش آمد و در آنجا بي دغدغه دين خواهي به تعيين امير و وزير پرداختند؛ [4] تا آن زمان كه خليفه رسماً اعلام كرد كه دو چيز در زمان رسول خدا سنت بود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مي كنم؛ [5] تا روزي كه تبعيدي پيامبر (ص) به جامعه اسلامي برگردانده شد و رسماً در دستگاه خلافت ديني مورد احترام و توجه قرار گرفت [6] و تا آن زمان كه مؤمن ترين فرد به پيامبر (ص) و قرآن ناطق، به حيلتي ديني محكوم شناخته شد، [7] دين از مسير خود خارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اينكه معاويه توانست آشكارا حكومت خويش را دنيايي معرفي كند و رسماً اعلام كند كه من براي دنياي شما خلافت مي كنم. [8] ديني كه پس از خلفاي راشدين از طرف حكومت تفسير وتبيين مي شد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهليت بود آن بود كه دين جاهلي قدرت بسيج نيروهاي عظيم را براي سركوبي انساني والا نداشت اما اين دين چنين قدرتي داشت. ديني كه در عصر امام حسين (ع)، مردم بدان روي داشتند تنها نامي از دين بود، محتواي آن دگرگون شده بود. ديني بود كه ابوذر به نام آن كشته مي شد [9] و حجر بن عدي و يارانش قتل عام شده [10] و علي (ع) ترور مي شد [11] و امام حسن (ع) مسموم [12] و حتي نام پيامبر (ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مي آمد [13] و چنين ديني، تنها به دنيا مي نگريست و هر چه تأمين دنيا و الزامات آن اقتضا مي كرد، از آن، همان فهميده مي شد. پس كارآيي اش تا آنجا بود كه به دنيا لطمه اي وارد نسازد. بديهي است كه در چنين نگاهي ارزشها وارونه و بدعتها بروز مي كنند و احكام ديني پايمال شده و مردم بي تفاوت مي شوند و در چنين جامعه اي انتظار حق طلبي و ظلم ستيزي چندان واقع بينانه نيست، شايد بشود شاخص هاي جامعه دنياديني را چنين بر شمرد:


پاورقي

[1] مصداق روشن آن جريان سقيفه بني‏ساعده بود که هر يک از مهاجرين و انصار، بي‏توجه به دستورات نبي اکرم (ص)، امّا با تمسک به برخي عناصر ديني، در پي کسب قدرت بر آمدند. رک: تشيع در مسير تاريخ، فصل دوم، ص‏41 به بعد.

[2] تحف العقول 174، طبري 300:7.

[3] رک. نقش عايشه در تاريخ، ج‏3، ص‏251 به بعد.

[4] بحارالانوار، ج‏29، ص‏632، مناقب خوارزمي، ص‏253.

[5] خلاصة الايجاز، شيخ مفيد، ص‏22، الانتصار سيدمرتضي، ص‏271، تاريخ مدينة دمشق 64، ص‏71.

[6] تاريخ عرب، حتّي، ص‏227، تاريخ اليعقوبي، ج‏2، ص‏164.

[7] سير اعلام النبلاء، ج‏2، ص‏50.

[8] مقاتل الطالبيين، ص‏70، شرح ابن ابي الحديد، ج‏4، ص‏16.

[9] طبقات الکبري، ج‏4، ص‏173.

[10] تاريخ اليعقوبي، ج‏2، ص‏230، تاريخ طبري، ج‏4، ص‏188.

[11] البداية و النهاية ج‏7، ص‏361.

[12] همان، ج‏8، ص‏47، اعلام الوري با علام الهدي، طبرسي، ص‏403.

[13] بحارالانوار، ج‏33، ص‏170، الغدير، ج‏10، ص‏284.