بازگشت

مرحوم ميرزا يحيي مدرس اصفهاني سروده






كاشف أسرار هستي،حضرت سر الهي

از كلامي كرد ظاهر، بي كسي و بي پناهي



گفت و ثابت كرد مظلومي خود هر چند بالله

مرغ و ماهي بود بر مظلومي ذاتش گواهي



اول آن كاين جنگ واين هنگامه و غوغا گرفتم

از پي دارائي ملك است يا دعوي شاهي



آخر اين قوم جفا گستر چرا بر آل احمد

بسته اند آبي كه سيرابند از او مرغ و ماهي



شيعتي مهما شربتم ماه عذب فاندبوني

او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني



من گنهكارم، چرا لب تشنه اند أهل حريمم؟

بشنويد اين ناله هاي العطش را بي تناهي



بيكسان را كس نديده خسته آه از بي معيني

ميهمان را كس نكشته تشنه آه از بي پناهي



دومين: گيرم گناهي باعث قتل من آمد

ماه تا ماهي ست اصغر را گواه بي گناهي



من اگر خيل و سپاهي داشتم بر دفع دشمن

شير خواره طفل كي كرده جدل، بوده سپاهي






اين كلام الله ناطق باشد از زيبنده قدري

اين كتاب الله صامت آمد از فرخنده جامي



(ليتكم في يوم عاشورا جميعا تنظروني)

(كيف استسقي لطفلي فابوا ان يرحموني)



با چنين حال تباهش، نيست اندر سينه آهش

كز عطش احوال او آورده رو اندر تباهي



حجت كبراي محشر اصغرم كرد از عطش غش

در خموشي آمده آثار انوار الهي



خود بگيريد و دهيد آبي كه او را نيست باقي

كامد اينك ارغواني چهره اش را رنگ كاهي



بود بهر طفل خواهان جرعه ي آبي دريغا

شد ز تير حرمله كوته سخن خواهي نخواهي



(و سقوه سهم بغي عوض الماء المعين)

فالعنوهم ما اسطتعم شيعتي في كل حين



سومين: كز بعد قتلم اسب تازندم به پيكر

زين تباهي شيوه كردند اين جفا كيشان مباهي



نرم سازند استخوانم زير سم اسب و هستم

سخت بهر امت بد كار اندر نيكخواهي



و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني

و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني