بازگشت

مصيبت حضرت علي اكبر، اشعار از رضايي






يا رب ز حالم آگهي كز تن روانم ميرود

مانند گل از گلستان اكبر جوانم مي رود



يا رب گواهي كاين زمان شد جانب ميدان روان

شبه رخ ختم رسل سرو روانم ميرود



يا رب تو مي باشي گواه كاكنون بسوي اين سپاه

با سينه ي پر سوز و آه آرام جانم مي رود



اي خالق كون و مكان صبري به من ده اينزمان

كز داغ اين رعنا جوان از كف عنانم ميرود






رفتي تو اي بابا ولي بنگر كه از داغت چسان

صبر و قرار و طاقت و تاب و توانم مي رود



لختي عنان آهسته تر منماي عزم اين سفر

كز هجر تو نور بصر از ديدگانم مي رود



اي شبه خير المرسلين مهلا كه از داغت يقين

تا آسمان هفتمين آه و فغانم مي رود



گويد رضائي با فغان ليلاي زار ناتوان

آن گل كه با خود داشتم از گلستانم مي رود



«سروي كنار علقمه»



در كنار علقمه سروي ز پا افتاده است

يا گلي از گلشن آل عبا افتاده است



در فضاي رزمگاه نينوا باشور و آه

ناله ي جانسوز ادرك يا أخا افتاده است



از نواي جانگداز ساقي لب تشنگان

لرزه بر اندام شاه نينوا افتاده است



شه سوار اسب شد با سر بميدان رو نمود

تا به بيند جسم عباسش كجا افتاده است



ناگهان از صدر زين افكند خود را بر زمين

ديد بسم الله از قرآن جدا افتاده است



پاره قرآن ببوسيد و پي اصلش دويد

مصحف ناطق كجا يا رب ز پا افتاده است






تا كنار نهر علقم بوي عباسش شنيد

ديد بر خاك سيه صاحب لوا افتاده است



كرده در درياي خون ماه بني هاشم غروب

تشنه لب سقاي دشت كربلا افتاده است



دست خود را بر كمر بگرفت و آهي بركشيد

گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است



خيز نو بر پا كن لوا آبي رسان اندر حرم

از چه رو بر خاك اين قد رسا افتاده است



بهر آبي در حرم طفلان من در انتظار

از عطش بنگر چه شوري خيمه ها افتاده است



هر چه شه ناليد عباسش ز لب لب برنداشت

ديد مرغ روح او سوي سما افتاده است



گفت پس جسم برادر را برم در خيمه گه

ديد هر عضوي ز اعضايش سوا افتاده است



شد بسوي خيمه با پاي پياده رهسپار

در حرم شه ديد افغان و نوا افتاده است



جمله مي گفتند سقا اي پدر جان دير كرد

بر سر عموي ما بابا چها افتاده است



حال زينب را مگو علامه از شه چون شنيد

دست عباس علمدارش جدا افتاده است