بازگشت

زبان حال دختر سه ساله كه مي گويند در شام مدفون است






زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است



دختري بودم سه ساله دستگير و بي پدر

مرغ بي بال و پري را اين قفس كاشانه است



بود سلطاني ستمگر صاحب قدرت يزيد

فخر مي كرد او كه مستم در كفم پيمانه است



داشت او كاخي مجلل دستگاهي باشكوه

خود چه مردي كز غرور سلطنت ديوانه است



داشتم من بستري از خاك و باليني ز خشت

همچو مرغي كو بسا محروم ز آب و دانه است



تكيه مي زد او بتخت سلطنت باكبر و جد

اين تكبر ظالمان را عادت روزانه است



من به ديوار خرابه مي نهادم روي خود

اين سبب شد رو سفيدم شهرتم شاهانه است



بر تن رنجور من شد، كهنه پيراهن كفن

پر شكسته بلبلي را اين خرابه لانه است






محو شد آثار او تابنده شد آثار من

ذلت او عزت من هر دو جاويدانه است



كهنموئي چشم عبرت باز كن بيدار شو

هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است