بازگشت

رفتار بني عباس نسبت به عزاداري شهيد كربلا


بعد از آن كه حكومت اموي از بين رفت فاصله ي كوتاهي براي نفس راحت كشيدن شيعه پيش آمد و براي آنان مجال و فرصتي باز شد كه براي زيارت قبر شريف به كربلا بروند و اطراف حرم سيدالشهداء «ع» مجالس نوحه سرائي به پا كنند و در دهه ي اول محرم مخصوصا روز عاشورا حزن و اندوهشانرا بر ملا سازند و ياد آنروز دردناك را باز گو نمايند ولي متأسفانه اين فرصت كوتاه بود چون به حكومت عباسي ملحق شد و رو در رو شدن آنان با نهضت حسيني بيشتر از مقاومت حكومت اموي در برابر آن بود، و حكام عباسي درباره ي قبر شريف در كربلا و زائرين و واردين آن حضرت و نوحه سرايان و عزا داران بر حسين «ع» كاري كردند كه امويان در زمان سلطنت شان نكرده بودند، چون بني عباس به كشتن و مثله كردن حسين «ع» دسترسي نداشتند به قبر مقدس و مقام شريف و به دوستان آن حضرت سوء قصد كردند و براي خراب كردن و اهانت به قبر تصميم گرفتند و تا ميتوانستند يادبود شهادت دردناك و اقامه ي عزا و نوحه سرائي آن حضرت را مانع مي شدند.

و اول كسي كه از خلفاء عباسي دستور خرابي قبر امام حسين را داد و زوار را از زيارت و عزاداري و نوحه سرائي منع كرد ابوجعفر منصور دوانيقي بود و رفتار او به خلاف خليفه ي قبل از خودش ابوالعباس سفاح بود چون سفاح غالبا با شيعه همراهي مي كرد تا به وسيله ي آنان بر عليه باقيمانده ي امويين كمك بگيرد و در اقامه ي


عزا و شعائرشان و زيارت قبر امام حسين «ع» و سوگواري نزد قبرش و در خانه هايشان و اجتماعات و مجالس شان به آنان ياري مي كرد، هم چنانكه خليفه مهدي عباسي بعد از منصور نيز با شيعه علي «ع» سهل مي گرفت، و دستور داد كه سقف قبر امام «ع» دوباره ساخته شود همانطور كه در تمام شهرهاي اسلامي به شيعه ميدان داد كه عزا و نوحه سرائي بر امام شهيد در ايام سال مخصوصا در دهه ي اول محرم هر سال اقامه كنند.

و نيز در ايام خلافت معتصم و واثق، تا اندازه اي علويين در خوشي و آزادي بودند و فشار از آنان برداشته شده بود بطوري كه در عهد آنان شيعيان آل پيغمبر «ص» با جمعيت و فرد فرد به زيارت قبر امام شهيد مي آمدند و در خانه ها اقامه ي مجالس عزا و بر سر قبر پاك آن حضرت و قبور شهداء نوحه سرائي مي كردند، و در آواره كردن شيعيان بعد از هارون الرشيد نوه ي هوا پرستش جعفر متوكل پي گيري كرد و در ابتداي خلافتش شروع برنامه را با آواره كردن شيعه ي علي ابن ابيطالب و تنگ كردن راه بر آنان و جلوگيري از بپا داشتن همه گونه نوحه سرائي و سوگواري سيدالشهداء «ع» آغاز نمود، و چند مرتبه قبر شريف را ويران كرد و شخم زد و كاشت و آب بر روي قبر روان كرد، و در راه هائي كه به قبر پاك منتهي مي شد كمين گاهها و محل اسلحه و شرطه قرار داد و زائرين حضرت را از زيارت ممانعت و آنها را تعقيب مي نمود و مي گرفت، ميكشت و با بدترين وضع مثله مي كرد، و همه ي اين برنامه ها را با دست پيشوا و راهنماي خود ديزج يهودي انجام مي داد.

ولي پسرش منتصر در همه ي اين امور با پدرش مخالفت كرد و دوباره قبر حضرت سيدالشهداء «ع» را به همان حالي كه داشت برگردانيد و قبرهاي اطرافش را اصلاح كرد و در زيارت قبر امام و اقامه ي سوگواري و نوحه سرائي


در اطراف حرم و خانه ها و مساجد به شيعيان آزادي داد، و دستور داد ميلي بپا كنند كه با ديدن آن زوار قبر امام حسين «ع» را پيدا كنند در عهد او ورود زوار مخصوصا علويون بر سر قبر سيدالشهداء «ع» و برپائي عزا داري و سوگواري اطراف حرم و مجاورت آن حضرت زياد شد.

اولين كسي كه مجاورت قبر شريف را اختيار كرد، سيد ابراهيم مجاب ضرير كوفي بود كه جد بزرگ بيشتر جمعيت علويه در جهان است، و سيد ابراهيم سنگ بناي مجالس عزا و سوگواري و نوحه سرائي هميشگي بر امام حسين «ع» در اطراف قبرش را با اسلوب منظم و مرتب نهاد، سيد مجاب در سنه ي 247 ه به كربلا مشرف شد.

اما خلفائي كه بعد از منتصر بودند، در اثر ناتواني و تدبير ناروا و تسلط نداشتن به وضع زمان، براي آنان حال و توانائي بر امور مملكت نمانده بود و فقط به لقب خلافت و در منبرها خطبه را به نام آنان خواندن قانع بودند، اما امور دولتي و اداره ي مملكت روز به روز عقب ميرفت مخصوصا بعد نفوذ كامل تركها كه خلفا آنانرا براي دفع بعضي خطرها برگزيده بودند، و بعد از آن كار مملكت 133 سال يعني از سال 334 ه تا 467 ه دست پادشاهان آل بويه افتاد بعد از آنا 108 سال يعني از سال 467 تا 575 به دست سلجوقيان ترك منتقل شد، و براي همين بود كه آزادي اقامه ي عزاي حسيني تابع مذهب و سياست اين پادشاهان و فرمانروايان مانند آل بويه و سلجوقيان ترك بود و در بلاد عملي مي شد.

و در عهد الناصر لدين الله كه خلافت را در سنه ي 575 به دست گرفت و مي خواست شؤون خلافت را عزيز و محترم نگاه دارد و تسلط و قدرت را از دست سلجوقيان بگيرد و هيبت و شوكت از دست رفته را برگرداند، شيعه مقداري نفس راحت كشيد، و در اقامه ي عزا و نوحه سرائي بر حسين، آزادي به آنها داده


شد و اين خليفه عاطفه و مهرباني به علويون نشان مي داد، و به قدر امكان از آزار و آواره كردن آنان جلوگيري ميكرد، چنانچه اصلاحات بسياري در حرم امام كاظم و امام جواد عليهماالسلام در كاظمين كرد، و به اقامه ي عزاداري و سوگواري مخصوصا در دهه ي عاشورا در كرخ بغداد مخصوصا در حرم امام كاظم «ع» توجه و عنايت داشت.

و همين طور خلفائي كه بعد از او آمدند مانند الظاهر بأمر الله و المستنصر بالله كه در سنه ي 223 ه حكومت به دست او افتاد، و او نيز مانند جدش الناصر بالله در اقامه ي عزا و نوحه سرائي به سيدالشهدا «ع» با شيعه همگام بود و جلوگيري نمي كرد.

اما معتصم عباسي كه در زمان او خلافت بني عباس در سال 656 منقرض شد او مردي سست رأي و كم تسلط بود و با شيعه همراهي ميكرد و گاهگاه به آنها اظهار ميل مي نمود و قبور امامان شيعه را زيارت ميكرد و به آن مشاهد توجه داشت و دستور مي داد مشاهد و حرم ائمه را آباد و اصلاح كنند و به اقامه ي عزاداري و نوحه سرائي توجه داشت و گاهي هم تحت فشار علماء متعصب اهل سنت و اطرافيانش مخصوصا پسرش ابوالعباس احمد كه به شيعه كينه ميورزيد، قرار ميگرفت، و براي جلوگيري از نوحه سرائي بر سيدالشهداء و خواندن مقتل حسين «ع» در روز عاشوراء براي خوابانيدن فتنه و آشوب بين شيعه و سني اقدام مي كرد.

همينطور عزاء و سوگواري سيدالشهداء «ع» علي رغم آن همه آوارگي ها و مخالفت ها در هر سال در موسم خود - ماه محرم - در زمان عباسيين بر پا بود، منتها از نظر مقدار عزا داري از حيث كناره گيري و وسعت و قوت و ضعف فرق ميكرد ولي به هر حال امكان عزاداري در مردم و آرامش دلها زياد مي شد تا اين كه


دائره ي تشيع وسعت پيدا كرد و دوستان آل پيغمبر «ص» به نام نوحه سرائي و مرثيه خواني در مشاهد ائمه «ع» يا در حضور كساني كه اطمينان به شيعه و دوست بودن او بود اقامه ي عزا ميكردند و نيز در بازارها و خيابانها و در اجتماعات عمومي، سوگواري و نوحه خواني را ادامه مي دادند.

در قرن سوم هجري و بعد از آن، اسم نائح (نوحه خوان) براي كسيكه بر حسين مرثيه مي خواند يا نوحه سرائي ميكرد علم شده بود و مجالس نوحه خواني نه تنها در عراق بر پا ميشد بلكه به ساير بلاد اسلامي نيز مانند مصر و ايران و جزيره هاي عربي تجاوز ميكرد، من بعضي از روايات درباره ي نوحه سرائي امام حسين «ع» از رفتار خلفاء بني عباس از موثق ترين مصادر به حسب ترتيب سالها نقل مي كنم:

1- در صفحه ي 184 قسم اول كتاب اعيان الشعيه آمده است: اول قبه يا سقفي كه بر سر قبر امام حسين بپا شد از طرف قبيله ي بني اسد در زمان اموي ها بود بعد در آن كتاب مي نويسد:

و اين قبه تا زمان هارون الرشيد باقي بود، هارون آنرا ويران كرد و موضع قبر را شخم زد، و درخت سدري كه نزد قبر بود بريد، و سيد محمد بن ابيطالب حسيني حائري در كتاب تسلية الخواطر و زينة المجالس ميگويد: و در كنار قبر سيدالشهداء مسجدي بنا شده بود و آن مسجد همانطور بعد از بني اميه و در زمان بني عباس تا زمان هاورن الرشيد بود و هارون آن را خراب كرد و درخت سدر كه در كنار قبر روئيده بود بريد و جاي قبر را شخم زد، و اينك دري از درهاي صحن شريف به باب السدره ناميده ميشود و شايد درخت سدر نزد آن در، يا كنار آن بوده است.

2- در صفحه ي 27 رساله ي (نزهة اهل الحرمين في عمارة المشهدين) تأليف


سيد حسن صدر كاظمي آمده است:

و هميشه حرم امام حسين «ع» تا زمان هارون الرشيد آباد بوده است. شيخ طوسي (ره) در امالي حديث شخم كردن هارون الرشيد قبر حسين «ع» را نقل كرده.

راوي گويد: نزد جرير بن عبد الحميد بودم مردي از اهل عراق آمد، جرير از خبرهاي مردم پرسيد آن مرد گفت: از نزد هارون الرشيد آمدم در حالي كه قبر حسين «ع» را شخم مي كرد و دستور داد كه درخت سدر كه در آنجا است قطع كنند.

جرير با شنيدن اين خبر دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: الله اكبر درباره ي اين قضيه حديثي از رسول خدا به ما رسيده كه سه مرتبه فرمود: خدا لعنت كند كسي را كه درخت سدر را قطع كند و من تا امروز به معناي آن پي نبرده بودم چون مقصود از قطع آن تغيير دادن قبر امام حسين «ع» است كه مردم قبر او را پيدا نكنند.

3- در صفحه ي 543 از كتاب مقاتل الطالبين درباره رفتار خلفاء بعد از هارون الرشيد تا عهد معتصم و واثق بالله با علويين آمده است:

خاندان ابوطالب در زمان او در سامرا جمع بودند و روزي به آنان مي رسيد تا در زمان متوكل پراكنده شدند، و در حاشيه ي همين صفحه از ابوالفداء 39 / 2 و ابن اثير 11 / 7 چنين نقل شده:

و هنگامي كه معصتم وفات كرد و واثق بالله به مسند خلافت رسيد به مردم احسان مي كرد و به علويين نيز مي رسيد و به آنان بيشتر احترام و احسان ميكرد و متعهد رساندن اموال به آنها بود. در سنه ي 227 با واثق بالله بيعت كردند و در سنه ي 232 مرد و اين دو خليفه براي زوار قبر حسين راه را آماده كردند و پي گيري ها


را كه بر اقامه ي عزاداري و نوحه سرائي از بين بردند.

4- در صفحه ي 36 و 37 از جلد هفتم كامل ابن اثير درباره ي حوادث سنه ي 236 آمده است:

در اين سال متوكل امر كرد: قبر حسين بن علي «ع» و خانه ها و ديرها كه در اطراف قبر بود خراب كنند و موضع قبر را تخم بپاشند و آبياري كنند و مردم را از آمدن بر سر قبر مانع شوند، و در آن ناحيه به مردم جار زد: كه بعد از سه روز هر كس را نزد قبر حسين «ع» ببينم او را زندان مي كنيم، با شنيدن اين خبر مردم ترسيدند و زيارت سيدالشهداء را ترك كردند آنگاه متوكل قبر را خراب و محل قبر را كشت و زرع كرد، و متوكل بغض و كينه ي سختي به علي بن ابيطالب «ع» و اهل بيتش داشت و اگر خبر به او مي رسيد كه كسي علي «ع» و خاندانش را دوست دارد مال و جان او را مي گرفت.

از جمله نديمان متوكل شخصي بود به نام عباده مخنت، عباده متكائي را از زير لباس به شكمش مي بست و سرش را كه اصلع بود باز مي كرد و در برابر متوكل مي رقصيد و نوازنده ها مي نواختند و خواننده ها مي خواندند و ميگفتند: اصلع شكم بزرگ مقابل خليفه ي مسلمين آمده و با اين نمايش از علي (ع) حكايت مي كردند و متوكل شراب ميخورد و ميخنديد، يكروز عباده اين عمل را انجام ميداد و منتصر پسر متوكل در مجلس حاضر بود و به عباده اشاره نمود و او را تهديد كرد او از ترس منتصر ساكت شد، متوكل گفت: چرا ساكت شدي، عباده برخاست و ماجرا را گفت، بعد منتصر به پدرش گفت:

اي اميرالمؤمنين، كسي كه نمايش او را اين مرد دروغگو در مي آورد و مردم از او ميخندند، او پسر عم و بزرگ خاندان تو و افتخار تو به آن است اقلا اگر ميخواهي خودت گوشت آنرا بخور «يعني غيبت و بد گوئي از او بكن» و به


امثال اين سگ گوشت او را نخوران، متوكل به خواننده ها گفت: همگي چنين بخوانيد:

جوان براي پسر عمش به غيرت آمد، سر جوان در گرمي (يا و آزادي) مادرش است. اين عمل باعث شد كه منتصر كشتن پدرش متوكل را حلال دانست، بعضي گفته اند كه: متوكل خلفاء قبل از خودش مأمون و معتصم و واثق را دشمن مي داشت چون آنها در محبت علي (ع) و اهل بيتش معروف بودند و كساني را كه به ناصبي بودن و بغض علي (ع) مشهور بودند نديم و همنشين خود قرار ميداد كه از جمله ي آنها علي بن جهم شاعر شامي و عمرو بن فرخ الرخجي و ابوالسمط از فرزندان مروان بن ابي حفصه از دوستان بني اميه و عبدالله بن محمد بن داود الهاشمي معروف به ابن اترجه بود اينان متوكل را از علويون مي ترسانيدند و به متوكل پيشنهاد ميكردند كه آنانرا دور كند و از آنان اعراض نمايد و به آنان بدي كند و در باره ي پيشينيان علويين كه مردم عقيده به مقام بلند آنان در دين داشتند نهايت بدگوئي را مي كردند و هميشه اين گونه سعايت را ادامه ميدادند تا آنچه در باطن متوكل بود ظاهر شد و اين گناه همه ي خوبيهاي آنرا پوشاند.

5- ابن خلكان مي گويد: وقتي كه در سنه ي 246 متوكل قبر امام حسين را خراب كرد، بسامي علي بن محمد شاعر بغدادي مشهور اين اشعار را گفت:

قسم به خدا اگر بني اميه، فرزند دختر پيامبرشان را مظلوم كشتند مثل همان عمل را فرزندان پدرش (بني عباس) به جا آوردند، بجان تو قسم كه قبرش را ويران كردند تاسف ميخوردند كه چرا در كشتن حسين (ع) به بني اميه پيروي نكردند بعد در خرد كردن استخوانها پيروي كردند.

6- در صفحه ي 30 رساله نزهة اهل الحرمين آمده است و هم چنين اسماعيل


ابوالفداء در تاريخ مختصر اخبار البشر ذكر كرده: بعد سنه ي 236 رسيد و در اين سال متوكل به ويران كردن قبر حسين بن علي (ع) دستور داد و خانه هاي اطراف قبر را ويران كرد و مردم را از آمدن بر سر قبرش مانع شد. و نيز در كتاب فوات الوفيات، محمد بن شاكر احمد الكتبي گفته:

متوكل در سنه ي 236 دستور داد تا قبر امام حسين (ع) و خانه هاي اطراف آنرا ويران كنند و آنجا را به شكل مزرعه در بياورند و بكارند و مردم را از زيارت آن جلوگيري كنند و به شكل بياباني بماند، و متوكل به ناصبي بودن معروف بود، و مسلمانان از اين موضوع ناراحت بودند و به ديوارها به او فحش و دشنام مي نوشتند و شعراء او را مسخره ميكردند.

7 - ودر همان صفحه اين رساله آمده است: در امالي شيخ طوسي است: از قاسم بن احمد بن معمر اسد كوفي نقل شده كه: به متوكل خبر رسيد كه اهل آبادي ها براي زيارت قبر امام حسين (ع) به نينوا ميروند و در كنار قبرش جمعيت كثيري گرد هم ميآيند، متوكل يك نفر از نماينده هايش را با گروه زيادي از لشكريانش فرستاد تا قبر حسين (ع) را شخم كنند و مردم را از زيارت او و اجتماع كردن نزد او جلوگيري نمايند آن نماينده به زمين كربلا آمد و دستور متوكل را اجرا كرد و اين قضيه در سنه ي 237 بود و اهل آبادي ها نزد او اجتماع كردند و به نماينده ي متوكل گفتند:

اگر هر چه از ما بكشيد بقيه ي ما از زيارت حسين (ع) دست بر نمي داريم و آنان دليلهائي ديده بودند كه آن اعمال را انجام ميدادند، نماينده قضيه را براي متوكل نوشت، از طرف متوكل جواب آمد كه از اين موضوع دست بردارد و به طرف كوفه برگردد و چنين نشان دهد كه مسيرش به سوي كوفه است تا آنجا به امور اهل كوفه رسيدگي كند و به سوي مصر روانه شود.


بعد اين موضوع همينطور مي گذشت تا سنه ي 247 رسيد دوباره خبر به متوكل رسيد كه اهل روستاها و كوفه براي زيارت حسين (ع) به كربلا ميروند و عده ي كثيري در آنجا گرد هم آمده و بازار بزرگي در كربلا درست شده است، متوكل دوباره نماينده اي را با گروه كثيري از لشكريانش فرستاد و دستور داد منادي ندا كرد كه ذمه ي من از كساني كه قبر حسين (ع) را زيارت كنند بري و آزاد است بعد قبر را ويران و زمين را كاشت و مردم از زيارت منقطع شدند، آنگاه از اولاد ابيطالب و شيعه پيگيري كرد ولي آنچه تصميم گرفته بود به پايان نرسانيد.

8- و در صفحه ي 31 همان رساله آمده است: اما منتصرين متوكل دستور داد: حائر حسيني را آباد كنند و در ايام سلطنتش بر سر قبر حسين (ع) ميلي بنا كرد چنانچه مجلسي و ديگران آنرا ثبت كردند، و مدت سلطنت او شش ماه بود.

9- و شيخ طوسي در امالي صفحه ي 209 از عبيدالله بن دانيه الطوري نقل كرده: او ميگويد: در سال 247 به حج رفتم وقتي كه از حج بيرون آمدم به عراق رفتم، اميرالمؤمنين (ع) را با حالت ترس از سلطان زيارت كردم، بعد متوجه زيارت قبر حسين(ع) شدم ديدم زمين قبر حسين (ع) را كشت و زرع ميكردند و آب در او روانه شده و كارگر و گاو بر سر آن قبر فرستاده اند، من با چشم و ديده ي خودم ديدم كه گاوها را در زمين قبر روانه مي كنند، گاوها پيش ميروند تا بر سر قبر شريف ميرسند و روي قبر نميروند به طرف راست و چپ برميگردند ديدم آنان را با عصا سخت ميزدند كه روي قبر را شخم كنند ولي سودي نداشت و به هيچ وجه روي قبر قدم نميگذاشتند.

به هر حال زيارت براي من ممكن نشد و متوجه بغداد شدم و مي گفتم: تالله ان كانت امية... الخ. و همانطور كه گذشت مرتبه ي اول در سنه ي 237 اين عمل انجام شد و عمل مذكور مرتبه ي دوم بود.


10- در صفحه ي 149 از كتاب مجالس السنيه آمده است كه متوكل در سنه ي 237 و 247 به شخم كردن قبر حسين عليه السلام اقدام كرد ولي در بار اول از شخم كردن خودداري كرد چون ميترسيد مردم قيام كنند و دوباره در 247 اقدام كرد ميگويد: تا اين كه سنه ي 247 ه رسيد و آمدن مردم آبادي ها و كوفه را در كربلا به زيارت قبر حسين (ع) به متوكل رسانيدند كه گروه كثيري به هم رسيده و ياران زيادي دارند، متوكل نماينده اي را با گروه بسيار از لشكريانش فرستاد و دستور داد كه قبر حضرت را بشكافند و زمين را شخم كنند و مردم از زيارت بريده شوند تا آنجا كه امين در مجالس السنيه مي گويد:

بعضي از دوستان كه براي زيارت آمده بودند ديدند كه متوكل دستور داده قبر حسين (ع) را شخم كنند، زيارت ممكن نشد و به طرف بغداد روانه شده و مي گفت:

شما را پيگيري كردند و مي خواستند فضيلت شما را از بين ببرند ولي خداوند كساني را كه درباره ي شما چنين طمع داشتند نااميد كرد، من در نمازهاي پنجگانه ذكر شما را دارم آنگاه كه شهادت به يگانگي خدا ميدهم ذكر شما را نيز با او همراه ميكنم.

11- در صفحه ي 636 كتاب مقاتل الطالبين آمده است: خليفه منتصر به اهل بيت اظهار ميل ميكرده، و در كارهاي پدرش مخالفت مينمود و آنطوري كه به ما رسيده در زمان منتصر به هيچ يك از شيعيان كشتن يا حبس يا ناراحتي از طرف منتصر نرسيده.

12- در صفحه ي 57 جلد هفتم كامل ابن اثير طبع لندن سنه ي 1865 م در تاريخ زندگي منتصر متوفي 248 ه و رفتار او با علويين آمده است:

و منتصر حلم زياد و عقل راجح و خوبي بسيار داشت به خير و نيكي مايل


و سخاوتمند و انصافش زياد و معاشرتش زيبا بود، مردم را به زيارت حسين (ع) دستور ميداد،علويين كه در زمان پدرش متوكل ترس و خوف داشتند در زمان او درامان بودند و ماندن علويين را آزاد گذاشت و نيز دستور داد تا فدك را به فرزندان حسن و حسين دو پسر علي بن ابي طالب (ع) برگردانند.

13- در صفحه ي 186 از كتاب اعيان الشيعه جلد چهارم قسم اول آمده است: و حكومت را بعد از متوكل پسرش منتصر به دست گرفت او به آل ابي طالب مهربان بود و نيكي مي كرد و درباره ي آنان اموال خرج ميكرد و در زمان خودش قبرها را به حالت اول برگردانيد و بيشتر مورخين نقل كرده اند كه دستور داد مردم به زيارت قبر حسين (ع) بروند، و اقامه ي عزا كنند.

14- در كتاب بغية النبلاء آمده است: در بغداد زن نوحه خوان خوب و حاذقي بود كه معروف به خلب بود، او با قصيده ي ناشي نوحه سرائي مي كرد ما اسم او را در خانه هاي بعضي از رؤساء مي شنيديم چون آن موقع براي مردم نوحه سرائي از ترس حنبلي ها جز در ناراحتي هاي سلطان يا پنهاني ممكن نبود و نوحه سرائي فقط در مرثيه ي حسين و اهل بيت عليهم السلام بود بدون اين كه به گذشتگان خلفا تعرضي شود. بعد خبر به ما رسيد كه بر بهاري متوفي 329 هجري و حادث سنه ي 323 ه گفته است: خبر به من رسيده كه زن نوحه خواني به نام خلب نوحه سرائي ميكند او را بياوريد و بكشيد.

15- در كتاب بغية النبلاء در صفحه ي 161 آمده است: خالع گويد: در سنه ي 346 كه من كودك بودم با پدرم در مجلس كبوذي كه در مسجد بين وراقين و صاغه بغداد تشكيل شده بود، بودم آن مجلس از مردم پر بود در اين هنگام مردي آمد كه لباس و صله دار بر تن و ظرف آب چر نزد او بود و عصاي تكيه گاهي همراه داشت و موهايش پريشان بود، با صداي بلند به مردم سلام كرد بعد


گفت: قاصد فاطمه ي زهرا صلوات الله عليها هستم، جمعيت گفتند: مرحبا به تو و خوش آمدي و او را بلند كردند، گفت: آيا احمد مزوق نوحه خوان را به من معرفي ميكنيد؟ گفتند: اين احمد است كه نشسته، گفت: سيده ي خودمان سلام الله عليها را در خواب ديدم به من فرمود: برو بغداد و احمد را طلب كن و به او بگو: بر فرزندم (حسين ع)) با شعر ناشي نوحه سرائي كن كه ميگويد:

اي فرزندان احمد رسول خدا دلم براي شما پاره شده مانند مصيبت و ناراحتي من در مصيبت هاي شما شنيده نشده.

در آن وقت ناشي شاعر خودش در مجلس حاضر بود با شنيدن اين سخن سيلي محكم به صورتش زد و احمد مزوق نيز از او پيروي كرد و بعد همه ي مردم به صورت خود ميزدند ولي از همه سخت تر ناشي و بعد مزوق ميزدند بعد آنروز با اين قصيده نوحه سرائي كردند تا وقتي كه مردم نماز ظهر را خواندند و مجلس برگزار شد و مردم به سوي آن مرد رفتند و بسيار كوشش كردند كه چيزي از آنان قبول كند، او گفت: قسم به خدا اگر همه ي دنيا را به من بدهيد نميگيرم، من خواب نديدم كه قاصد سيده ام فاطمه عليهم السلام باشم بعد عوضي براي آن بگيرم، و چيزي از آنان نگرفت، و رفت و آن قصيده بيش از ده بيت است كه از جمله ي آن اين چند بيت است:



عجبت لكم تضنون قتلا بسيفكم

و يسطو عليكم من لكم كان يخضع



كأن رسول الله أوصي بقتلكم

و أجسامكم في كل ارض توزع



يعني: شگفت از شماست كه كشتن را با شمشيرتان خسته ميكنيد، و بر شما حمله ميكند كسيكه براي شما خضوع ميكرد، مثل اينكه پيامبر خدا (ص) به كشتن شما سفارش كرده، و بدنهاي شما در هر سرزميني پراكنده است.

و ناشي شاعر، علي بن عبدالله بن وصيف ابوالحسن است كه در سنه ي 721


متولد شده و در سنه ي 365 وفات كرده و در قبرستان قريش كاظمين مدفون است و شغلش مسگري بود و ظروف و اشياء زيبائي ميساخت و در عين حال شاعر و مداح اهل بيت بود و به نام شاعر اهل بيت اسم گذاري شده بود.

16- در كتاب ارشاد الاريب، تأليف ياقوت حموي صفحه ي 335 جلد پنجم آمده است: خالع گويد: روزي به ناشي شاعر گذر كردم به من گفت: قصيده اي ساخته ام و مي خواهم كه آنرا تو با خط خود بنويسي تا بيرون بياورم، گفتم: پي كاري ميروم و بر ميگردم، بعد همانجا كه ميخواستم رفتم و در آنجا نشستم، خواب مرا گرفت در خواب ابوالقاسم عبد العزيز شطرنجي نوحه خوان را ديدم به من گفت:

دوست دارم بر خيزي و قصيده ي بائيه ناشي را بنويسي چون ما شب گذشته در مشهد به آن احتياج داشتيم و او از زيارت بر ميگشت و آن مرد كه خواب ميديدم وفات كرده بود،من از خواب بيدار شدم و به طرف ناشي برگشتم گفتم قصيده ي بائيه را بياور تا بنويسم، گفت: تو از كجا دانستي آن قصيده بائيه است كه من آنرا براي هيچ كس نگفته ام؟

خوابم را به او گفتم، گريه كرد و گفت: شكي نيست كه وقت نزديك شده است، من قصيده را نوشتم، اول آن قصيده است:

اميد و آرزوي من دور است ولي مردن نزديك است، و گمان من خطا ميرود و مرگ عيب ميگيرد.

و آن قصيده ي در مرثيه ي امام شهيد (ع) است.

17- و در كتاب أنوار الحسينيه تأليف شيخ محمد رضا كاشف الغطاء آمده است: سيد شريف رضي (ره) در سنه ي 386 ه كربلا را زيارت كرد نزد قبر حسين(ع) گروهي را ديد گريه و ناله و زاري ميكنند دوان دوان به طرف آنها


رفته و با قصيده ي مشهورش براي حسين (ع) روضه خواند.

18- صاحب كتاب قمقام فرهاد ميرزا از شيخ ابن حكيم جامع ديوان رضي (ره) نقل كرده مي گويد: آخرين باري كه شريف رضي (ره) كربلا را زيارت مي كرد كنار قبر حسين با آن قصيده ي مشهور براي حسين (ع) روضه ميخواند و آن قصيده آخرين شعري است كه سروده فلذا در ديوانش ثبت نشده دو بيت از اول آنرا ما در اينجا ثبت ميكنيم:



كربلا لا زلت كربا و بلا

ما لقي عندك آل المصطفي



كم علي تربك لما صرعوا

من دم سال و من دمع جري



يعني: اي كربلا هميشه تو اندوه و گرفتاري بودي

در كنار تو آل مصطفي چه مصيبت ها ديدند

وقتي كه روي خاك تو افتادند، چقدر

خون و اشك به خاك تو جاري شد

ونيز سيد رضي (ره) اين اشعار را در گريه ي بر حسين گفته است:



لو رسول الله يحيي بعده

قعد اليوم عليه للعزا



يا رسول الله لوعا ينتهم

و هم ما بين قتل و سبا



لرأت عيناك منهم منظرا

للحشي شجوا و للعين قذا



يعني: اگر رسول خدا بعد حسين زنده ميشد امروز براي او مجلس عزا برپا مي كرد اي رسول خدا اگر اهل بيت خود را ميديدي كه آنان عده اي كشته و عده اي اسير شدند چشمان تو منظره اي را از آنان مشاهده ميكرد كه سختي آن مانند استخوان در گلو و خار در چشم بود.

19- عبدالرزاق حائري اصفهاني در كتاب مواكب الحسينيه از كتاب عمدة الاخبار در صفحه ي 43 نقل كرده است: سيد مرتضي (ره) روز عاشورا در


كربلا امام حسين(ع) را در سنه ي 396 ه با جمعي از اصحاب و شاگردانش زيارت مي كرد، گروهي از اعراب را در آنجا ديد كه به صورتها و سينه هايشان مي زنند و نوحه سرائي و گريه مي كنند سيد نيز با شاگردانش سينه زنان داخل آن جمعيت شد و ديدند كه اين قصيده را از طرف برادرش سيد رضي (ره)ميخواند: كربلا لا زلت و بلا. الخ.

20- در حوادث سنه ي 401 ه از كتاب مرآت الجنان و عبرة اليقظان تأليف يافعي در اول جلد دوم آمده است: خيفه قادر بالله عباسي عاشوراي رافضي ها را باطل كر و راه زنان و بد كاران را از بين بر).

21- در كتاب تاريخ المشهد الكاظمي تأليف شيخ محمد حسن آل ياسين آمده: در سنه ي 441 ه شيعه را از اقامه ي عزاداري و مراسمي كه روز عاشورا در كاظمين و غير آنجا انجام ميدادند منع كردند و در پي آن فتنه و گرفتاري بزرگ پيش آمد و شايد كليد و سبب فتنه هاي بعدي نيز همين بوده، و اين حادثه را كتاب تاريخ الامامين الكاظمين تأليف جعفر نقدي نيز تأييد كرده است.

22- در صفحه ي 70 كتاب عمران بغداد تأليف سيد محمد صادق حسيني (نشأة) آمده است: از نوحه سرائي بر آل البيت و ذريه ي آنها جلوگيري شد و در سنه ي 442 ه اهل كرخ را از انجام مراسم روز عاشورا و نوحه سرائي بر امام حسين (ع) ممانعت كردند ولي آنها قبول نكردند، ميان آنان و اهل سنت فتنه ي بزرگي بپا شد و بسياري از مردم كشته شدند و اين شر و فتنه ادامه پيدا كرد تا اينكه تركها به كرخ آمدند و خيمه هاي عزادارن را در آنجا خراب كردند.

23- ابن جوزي در صفحه ي 207 جلد نهم منتظم نقل مي كند: دبيس بن صدقة بن منصور اسدي در سنه ي 513 ه قبر امام حسين (ع) را در كربلا زيارت كرد، او مرد شجاع و اديب و شاعر بود بعد از پدرش 17 سال فرمانروائي حله


را به دست گرفت و در سال 529 ه به دستور سلطان مسعود سلجوقي به قتل رسيد او هنگامي كه وارد كربلا شد با پاي برهنه و گريان داخل حائر حسيني گرديد و با آه و زاري از خدا درخواست مي كرد كه به او توفيق بدهد و براي غلبه او را به دشمنش ياري دهد و وقتي كه از مراسم زيارت فارغ شد دستور داد: منبري كه بالاي آن در نماز جمعه به نام خليفه ي عباسي خطبه مي خواندند بشكنند تا در حائر حسيني نماز جمعه براي كسي خطبه خوانده نشود.

24- در صفحه ي 96 كتاب تاريخ كاظمين بعد از ذكر بر گردانيدن خليفه مسترشد بالله، دبيس بن صدقه را بر بغداد مي نويسد: وقتي كه خليفه به بغداد رسيد مجالس مهرگان و جشن براي اين كار بر پا كرد و ورود او به بغداد با روز عاشورا سنه ي 17 ه و 1123 م مصادف شد در آن روز از طرف شيعه مراسم عاشورا و عزاي حسيني بپا شده بود و به همين مناسبت و براي عملي كردن شيعه مراسم شعار و مجالس حزن و اقامه ي عزا خانه، عده اي بي شخصيت و پست، از اهل بغداد سود جوئي مي كردند و به طرف مشهد كاظمين كرده و با قهر و زور وارد حرم مي شدند و شروع به غارت و تاراج اشياء گران قيمت داخل حرم مي كردند.

25- در صفحه ي 86 كتاب عمران بغداد آمده است: از حوادث مهمي كه در بغداد در زمان ناصر بوجود آمد اين بود كه شيعه كم كم ظاهر شدند تاآنجا كه به دستور وزيرش هبة الدين علي مجالس عزاداري را دوباره شروع كردند و خليفه الناصر لدين الله از سنه 575 تا 622 ه حكومت كرد.

26- در كتاب (الحوادث الجامعة) تأليف ابن الفوطي در صفحه 152 و 155 مينويسد: و در سنه ي 640 ه در مشهد سامراء آتش سوزي شد و دامنه اش به ضريح امام هادي و حسن عسكري عليهماالسلام كشيده شد و خليفه مستنصر براي تعمير قبر مقدس و ضريح شريف با زيباترين وجه اقدام كرد و آنها را به حالت


بهتر درآرود و خليفه مستنصر در دهم جمادي الثانية سنه 640 وفات كرد.

27- در ص 185 همين كتاب مي گويد: درسنه ي 641 ه 17 رجب مستعصم خليفه به زيارت قبر موسي بن جعفر (ع) رفت و آن روز روز باراني بود ودر دروازه سور الشمهد از سواري پياده شد، بعد از زيارت در چهارم شعبان به زيارت سلمان رحمه الله رفت.

و در صفحه ي 244 همان كتاب آمده است: در سنه ي 647 ه مستعصم دستور داد كه ديوار حرم موسي بن جعفر (ع) را تعمير كنند و در صفحه ي 257 همان كتاب آمده: كه مستعصم بعداز آنكه خلعت جوانمردي را از طرف اميرالمؤمنين (ع) پوشيد، نجف را زيارت كرد و آن خلعت را خليفه در كنار ضريح شريف در سنه ي 649 ه به تن كرده.

28- در كتاب حوادث جامعه در صفحه ي 183 آمده است: در سنه ي 641 ه مستعصم به جمال الدين عبد الرحمن ابن الجوزي محتسب دستور داد كه خواندن مقتل و روضه در روز عاشورا و شعر گفتن را در اطراف و حوالي بغداد جز حرم موسي بن جعفر (ع) جلوگيري كند.

و در صفحه ي 248 ميگويد: در محرم سنه ي 647 ه مستعصم اهل كوفه و مختاره را از نوحه سرائي و شعر گفتن و خواندن مقتل حسين (ع) از ترس اينكه مبادا اين عمل به وقوع فتنه بكشد، جلوگيري كرد.

29- در صفحه ي 115 و 116 از كتاب تاريخ كاظمين تأليف ميرزا عباس فيض آمده است: و چيزي كه به وسعت آبادي كاظمين كمك كرد اين بود كه در عهد خليفه مستعصم بالله اهل بغداد براي سكونت به آنجا روي آوردند، زيرا اين خليفه به جمال الدين بن عبد الرحمن بن يوسف جوزي دستور داد كه در تمام شهرها جز كاظمين اقامه ي عزاي حسيني و سوگواري بر امام شهيد را جلوگيري


كند ولي براي ساكنين كاظمين آزادي داد كه بر طبق عادت نوحه سرائي بر امام شهيد را ادامه بدهند و هم چنين شيعيان را در بغداد حتي از خواندن مقتل و خواندن قصيده هاي سوگواري و اقامه ي مجالس نوحه سرائي و عزا داري آشكارا منع كرد براي همين بود بسياري از اين شيعيان به كاظمين منتقل شدند و آنجا را وطن خود قرار دادند چون عزاداري در آنجا آزاد بود، تا جائي كه ساكنين شهرهاي ديگر عراق نيز در ماه محرم و صفر هر سال وارد كاظمين مي شدند تا در عزاداري حسين (ع) شركت كنند و اين دو ماه را در آنجا مي ماندند.

30- در كتاب (التشيع و الشيعه) آمده است: محله ي كرخ بغداد در عهد عباسيين و بعد از آنها محله ي رافضي ها بوده است و روز به روز در آن محله زياد مي شدند و مجالس و محافل عمومي در مراسم عزا و جشن مي گرفتند و بر سر قبور امامانشان در نجف و كربلا و كرخ و سامرا ساختمان بنا كردند و آنها را مشاهد و زيارتگاه قرار دادند و اقامه ي عزاداري و نوحه سرائي بر حسين (ع) را در ايام عاشورا سنت و روش خود ساختند.

31- در صنحه ي 176 از مجله ي فارسي (تاريخ اسلام) شماره تاريخ محرم 1388 ه آنجا كه ابوالعباس احمد پسر بزرگ خليفه مستعصم آخر خلفاء عباسي را ذكر مي كند و ولي عهدي او و كينه اش را نسبت به شيعيان شرح مي دهد مي نويسد:

و بسياري از هم نشينان ابوالعباس بن مستعصم هميشه به او تلقين مي كردند كه در بغداد شيعه را آزار دهد و به آنها ضرر برساند بطوريكه كار به جائي رسيد كه او را از حالت طبيعي اش خارج كردند و مانند پاره ي آتش بر ضد شيعه شعله ور شد و برخلاف رويه پدرش دستور داد تا گروهي از لشكريان مسلح محله ي شيعيان كرخ را غارت كنند تا جائي كه در كشتن مردان و زنان و پيرمردان و كودكان


و تاراج و غارت اموال شيعيان فرورفتند و بالاخره كار بجائي رسيد كه بسياري از زنان هاشميه را از اين محله به اسيري بردند و آنان را به جائي بردند كه هيچكس خبر نداشت.