بازگشت

قاتل شهيد كربلا و اختلاف اقوال


علامه معاصر آقاي قرشي مي نويسد: اهل تاريخ اختلاف دارند در شخص قاتل، بسياري از اهل تاريخ عقيده مند هستند كه قاتل امام سنان بن انس بوده و او سر مقدس را بريد، و بعضي قاتل مجرم را شمر بن ذوالجوشن مي دانند. يعني آن ابرص و اين خبيث از دشمنان شماره يك آقا بحساب مي آمدند و بعضي - مثل مقريزي و غيرش - قاتل را عمر بن سعد ميدانند، و بعضي مجرم و قاتل را خولي بن يزيد اصبحي گفته اند، و بعضي ديگر قاتل را برادر خولي، شبل ابن يزيد دانسته اند و گفته اند خولي از اسبش بزير آمد براي اينكه سرآقا را جدا كند دستهايش لرزيد برادرش بزير آمد سر مقدس را بريد و بخولي داد، و بين اقوال قولي هم نسبت به حصين بن نمير هست كما اينكه قولي هم دلالت دارد بر اينكه قاتل حضرت مردي از مذحج است.

آقاي قرشي پس از نقل اقوال اظهار عقيده مي كند: كه كسيكه متصدي قتل بود شمر بوده نهايت سنان با او همراهي نموده كه بريدن سر مقدس به وسيله ي هر


دو نفر ملعون انجام گرديد. [1] .

مؤيد اين قول كلام صاحب ناسخ التواريخ است نامبرده مي نويسد: آن هنگاميكه حسين «ع» در گودال قتلگاه افتاده بود شمر ملعون صدا زد آتش حاضر نمائيد تا خيام حسين «ع» با هر كه در آن هست بسوزانم حسين «ع» فرمود: آتش طلب ميكني تا اهل بيت رسول خدا «ص» را بسوزاني؟ خداوند بسوزاند تو را بآتش دوزخ.

در اين وقت چهل تن از اشرار دور آن مظلوم را گرفتند، حصين بن نمير تيري بر دهان مباركش زد و ابوايوب غنوي با خدنگي حلقوم مباركش را مجروح ساخت و نصر بن خرشه با شمشير زخمي وارد آورد و عمرو بن خليفه ضربتي بين شانه و گردن مباركش وارد ساخت و صالح بن وهب نيزه اي به خاصره اش فرود آورد و آن غريب بروي درافتاد و ديگر باره نشست، سنان بر ترقوه آن مظلوم ضربتي وارد ساخت و با نيزه جراحتي سخت بر سينه ي مباركش وارد آورد و سپس تيري بر گودي زير گلوي آن بزرگوار زد آن مظلوم افتاد و نشست و آن تير را بيرون كشيد عمر سعد صدا زد تعجيل نمائيد و كارش را تمام كنيد، و سرش را از تن جدا سازيد.

اولين بار شبث بن ربعي با شمشير كشيده پيش تاخت امام به جانب او نظري نمود شبث لرزيد و شمشير از كفش افتاد و فرار كرد و گفت: معاذ الله كه من خدا را ملاقات كنم و خون حسين «ع» را ريخته باشم، سنان ملعون كه برص داشت و كوسج بود و روي كوچكي داشت صدا زد مادر بعزايت بنشيند و قوم تو نابود شود چرا او را نكشتي؟

گفت چون چشم باز كرد و مرا نظر نمود چشمان رسول خدا «ص» را ديدم


نيرويم رفت و اندامم بلرزيد گفت: شمشير را بمن بده كه من سزاوارم او را بكشم تيغ گرفت و قصد امام نمود همين كه نزديك شد ترس او را گرفت و سخت بترسيد شمشير از دستش افتاد و فرار نمود شمر ملعون گفت: چرا گريختي؟ سنان گفت: چون چشم به سوي من گشود شجاعت پدرش بيادم آمد بگريختم.

خولي اصبحي قصد امام نمود چند قدمي رفت رعدتي بروي عارض شد و برگشت شمر گفت: شما مردم ترسوئي هستيد هيچ كس از من سزاوارتر بقتل او نيست شمشير گرفت و رفت بر سينه ي آن بزرگوار نشست آن مظلوم چشم باز كرد و بر او نظر كرد او را شرم نيامد و نترسيد گفت: من مثل آنها نيستم كه از كشتن تو منصرف شوم حسين«ع» فرمود: تو كيستي كه بر مقام بلندي نشسته اي اين مكان محل بوسه ي رسول خداست گفت: من شمرم. فرمود: مرا ميشناسي گفت: خوب مي شناسم تو حسين پسر علي مرتضي و مادرت زهرا و جدت محمد مصطفي و جده ات خديجه كبري است.

حسين «ع» فرمود: واي بر تو با اين شناخت چگونه مرا ميكشي؟ گفت: براي جايزه گرامي يزيد. فرمود: شفاعت جدم را بيشتر دوست داري يا جايزه يزيد؟ گفت: يك دانگ از جايزه يزيد برايم محبوب تر از شفاعت جد و پدر تو است. فرمود: اگر لابد مرا ميكشي شربتي آب به من بده گفت: هيهات، آب نخواهي خورد تا جان دهي سپس گفت: اي پسر ابوتراب آيا تو آن كس نيستي كه گمان مي كني كه پدرت علي صاحب حوض كوثر است و هر كس او را دوست دارد آبش ميدهد تو هم صبر كن تا از دست پدرت آب بنوشي.

حسين «ع» فرمود: تو را به خدا قسم روي خود را باز كن تا تو را ببينم، روي خود را باز كرد معلوم شد پيش و اعور است امام فرمود جدم راست فرمود شمر گفت جدت چه گفت: فرمود: جدم به پدرم علي فرمود: اين پسرت را


مردي برص و پيش و اعور كه پوزي چون پوز سگ و موئي مثل موي خنزير خواهد داشت مي كشد.

شمر در خشم شد گفت: جد تو مرا با سگ همانند نمود سوگند بخدا به تلافي اين حرف سرت را از قفا ميبرم پس آن مظلوم را بروي انداخت و با دوازده ضربت سر مباركش را از تن جدا ساخت و بر نيزه زد و برافراشت.

لشكر سه مرتبه صدا به الله اكبر بلند نمود زمين بلرزيد و مشرق و مغرب را تاريكي فراگرفت و لرزه بر اندام مردم افتاد و صاعقه ي آسماني آتش پي در پي تحقق يافت و آسمان خون تازه باريد و در باريدن خون از آسمان عامه و خاصه متفق هستند. [2] .


پاورقي

[1] حياة الحسين ج 3 ص 292.

[2] ناسخ ج 2 ص 388 تا 392.