سيد و ابن نما حديث ميكنند كه رأس الجالوت كه يك تن از احبار يهود بود به يزيد گفت: از من تا داود نبي هفتاد پدر واسطه است: جماعت يهود از تعظيم وتكريم من دقيقه اي فرونمي گذارند و شما پسر پيغمبر خود كه يك واسطه بيش در ميان نيست بقتل مي رسانيد؟ هلاك باديد شما و نابود باد دين شما يزيد برآشفت و گفت اگر نه اين بود كه از رسول خدا بمن رسيد كه فرمود آنكس كه معاهد و اهل ذمه را بكشد فرداي قيامت من با او مخاصمه خواهم كرد امروز


تو را بسلامت نمي گذاشتم.

رأس الجالوت گفت: رسول خدا با قاتل معاهد مخاصمت خواهد نمود آيا با قاتل فرزندش خصومت نخواهد داشت؟ و بانگ برآورد كه يا اباعبدالله در نزد جدت گواه باش كه من مسلماني گرفتم و كلمه بگفت يزيد گفت: اكنون كه از شرط معاهد بيرون شدي قتل تو روا باشد و فرمان داد او را گردن زدند [1] .