بازگشت

سر بريده ي شهيد كربلا قرآن مي خواند


منهال بن عمرو الاسدي ميگويد: بخدا قسم ديدم سر حسين «ع» را در موقعيكه آورده بودند بدمشق و كسي در مقابلش قرآن - سوره ي كهف - را ميخواند موقعيكه رسيد به اين آيه: «ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا» خداوند سر حسين را بنطق در آورد با لسان فصيح گفت:


عجيبتر از اصحاب كهف كشته شدن من و بردن سر من است به اين طرف و آن طرف. [1] .

زيد بن ارقم ميگويد: موقعيكه سر مقدس را در كوفه عبور ميدادند من در حجره ي خود بودم و آن سر را بر نيزه كرده بودند چون برابر من رسيد شنيدم اين آيه را تلاوت ميفرمود:«ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا» سوگند كه موي بر تن من برخواست و ندا در دادم كه يابن رسول الله: امر سر مقدس تو از قصه كهف و رقيم اعجب و عجيبتر است. [2] .

عمر سعد موقعيكه عازم حركت به كوفه شد اول سر مقدس را بخولي و حميد بن مسلم سپرد تا ببرند نزد ابن زياد خولي آن سر مبارك را برداشت و با حميد به كوفه روان شد نيمه شب وارد كوفه شد و دار الاماره بسته بود سر را برد بخانه ي خود ودر تغار رخت شوئي گذارد و او را دو زن بود: يكي از قبيله ي اسد و ديگري حضرميه و نوار نام داشت موقعيكه بفراش خواب آمد نوار سؤال نمود چه خبر داري؟

گفت: طلا آورده ام اين سر حسين است كه در خانه است گفت واي بر تو مردم سيم و زر مي آورند و تو سر پسر پيغمبر را بخدا كه ديگر سر من با سر تو بر يك بالين قرار نگيرد اين بگفت و از خولي جدا شد و آن زن اسديه را بخواند و آمد كنار آن سر مقدس ديد نوري از آن سر به آسمان ساطع است و تسبيح فرشتگان را شنيد مثل صداي زنبور عسل و مرغان سفيدي كه در اطراف سر پرواز ميكردند و شنيد كه آن سر تلاوت ميكند و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون [3] .


ابن شهر آشوب مي گويد: سر بريده ي حسين عليه السلام را در يكي از سكك كوفه بياويختند آن سر مبارك تنحنحي نمود و اين آيه را تلاوت كرد: انهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدي فلم يزدهم ذلك الا ضلالا. [4] .

حارث بن وكيدة ميگويد: من از كساني بودم كه سر حسين بن علي عليهماالسلام را حمل مي نموديم ناگاه شنيدم آن سر مقدس قرآن ميخواند سوره ي كهف ميخواند متحير شدم كه من صداي حسين عليه السلام را ميشنوم پس فرمود: اي پسر وكيده آيا نميداني ما جماعت امامان زنده ايم نزد پروردگار به ما رزق مي رسد؟ با خود گفتم: من اين سر را ميدزدم آقا فرمود: تو به اين مقصود نميرسي بگذار آنها را ريختن آنها خون مرا اعظم از گردانيدن سر من است.

سپس خواند: فسوف يعلمون اذ الاغلال في اعناقهم و السلاسل يسحبون [5] و در كتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل شده است: زمانيكه سر مقدس شهيد كربلا بر درخت نصب نمودند شنيده شد اين آيه را تلاوت ميفرمود: و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون [6] .

عمر بن جابر المخزومي بفرمان ابن زياد آن سر مبارك را همچنان در كوچه هاي كوفه عبور ميداد بروايت ابن شهر آشوب در يكي از كوچه هاي كوفه بياويختند آن سر مبارك تنحنحي كرد و سوره ي كهف را خواندن گرفت الي قوله: انهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدي فلم يزدهم الا ضلالا و از آنجا حمل داده در مكاني ديگر بر درختي آويختند پس اين آيه را تلاوت فرمود: و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون [7] .


ابومخنف گويد: مردي از اهل شام عجلت كرد و به نزد يزيد شد و گفت: روشن كند خداوند چشم تو را گفت: خبر چيست؟ گفت: رسيدن سر حسين يزيد را اينگونه سخن كردن پسند نيفتاد گفت: روشن مكند خداوند چشمهاي تو را و حكم داد تا او را در حبس خانه باز داشتند و فرمان كرد تا يكصد و بيست رايت برافراخته كردند و سر حسين عليه السلام را پذيره شدند و در تحت رايات بسيار كس تكبير و تهليل همي گفت.

و بسيار كس از مردم شام شنيدند كه آن سر مبارك كرة بعد كرة همي گفت: لا حول و لا قوة الا بالله ناگاه بانگ هاتفي برخاست و اشعاري قرائت كرد كه خلاصه ي معني اين است:

پسر پيغمبر سر خون آلود تو را آوردند با كشتن تو پيغمبر و شعائر اسلام را كشتند تو را تشنه كشتند و ملاحظه ي قرآن را نكردند از طريق خيزران درآمدند سرهاي شهداء را از پيش روي حمل دادند و اهل بيت را از دنبال در محملهاي بي پوشش و شترهاي بي جحاز نشانده طي طريق كردند. مردي گفت: چه نيكو اسيراني؟!! كه ايشانند تا از كدام شهر و كدام بلدند؟ سكينه فرمود: ما اسراي آل محمديم.

منهال بن عمرو ميگويد: سوگند با خداي گاهي كه سر حسين را بدمشق درآوردند، مردي از پيش روي قرائت سوره ي كهف ميكرد چون بدين آيه مباركه رسيد: ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا، آن سر مبارك بلساني طلق و بياني فصيح فرمود: عجيب تر از اصحاب كهف كشتن من و محمل دادن سر من است. [8] .

سلمة بن كهيل شنيد كه سر مقدس اين آيه را قرائت ميكند: فسيكفيكهم الله


و هو السميع العليم [9] .

موقعيكه اهل بيت را به طرف شام مي بردند وقتيكه نزديك شهر حران رسيدند راهبي بود بنام يحياي حراني، يحيي براي تماشاي اسيران بكنار جاده آمد و انتظار آمدن اسيران را داشت تا آنكه رسيدند يحيي ديد سرها را بر نيزه ها نصب نموده اند و اهل بيت را مثل اسراي كفار از پس سرها مي آورند ناگاه چشم يحيي به سر برديده ي شهيد كربلا افتاد و متوجه شد كه لبان مباركش حركت ميكند چون دقت نمود شنيد سر بريده اين آيه را ميخواند: و سيعلم الذين ظلموا أن منقلب ينقلبون [10] .


پاورقي

[1] فضائل الخمسة ج 3 ص 296.

[2] منتهي الامال ج 1 ص 301.

[3] ناسخ ج 3 ص 25.

[4] ناسخ ج 3 ص 73 تا 74.

[5] کرامات رضويه مروج خراساني ص 27.

[6] تفسير نور الثقلين ج 4 ص 74.

[7] ناسخ ج 3 ص 73 تا 74.

[8] ناسخ ج 3 ص 121 تا 122.

[9] مقتل مقرم ص 434.

[10] ناسخ ج 3 ص 115 تا 116.