بازگشت

ورود اهل بيت شهيد كربلا به مجلس عبيدالله بن زياد


عبيدالله بن زياد چون از ورود اهل بيت بكوفه آگهي يافت مردم كوفه را از خاص و عام اذن بار داد لاجرم مجلس او از بادي و حاضر آكنده گشت آنگاه فرمان داد تا سرهاي شهدا را حاضر مجلس كنند پس نخستين سر فرزند سيد المرسلين را در زرين طبقي نهاده بنزد او گذاشتند از ديدن آن سر بريده سخت شاد شد و تبسمي نمود و او را قضيبي در دست بود كه بعضي آنرا چوبي دانسته اند و جماعتي تيغي رقيق گفته اند، سر آن قضيب را بر دندان هاي مبارك حسين(ع) ميزد و ميگفت حسين(ع) را دندانهاي نيكو بوده.

زيد بن ارقم كه در شمار اصحاب رسولخدا است در اينوقت پيري فرتوت بود چون اين بديد گفت: اي پسر زياد قضيب خود را از اين لبهاي مبارك


برگير سوگند با خداي كه جز او خدايي نيست من نگريستم كه رسولخدا (ص) بوسه ميزد موضع قضيب تو را بر آن دهن مبارك اين بگفت و سخت بگريست و بناليد ابن زياد گفت: خداوند چشم هاي تو را بگرياند اي دشمن خداي اگر نه اين بود كه پيري فرتوت گشتي و عقل تو زايل گشت بفرمودم تا سرت را از تن دور كنند زيد گفت: اي پسر زياد اكنون به حديثي تو را تنبيه كنم كه از آنچه گفتم بر تو ناگوارتر افتد:

همانا روزي رسول خداي را ديدم كه حسن را بر زانوي راست نشانيده و حسين(ع) را بر زانوي چپ جاي داده و دست مبارك بر فرق همايون ايشان نهاده مي فرمايد:اي پروردگار من اينك حسن و حسين را و علي بن ابي طالب را كه صالح المؤمنين است در حضرت تو بوديعت گذاشتم تا از هر مكروهي محفوظ باشند هان اي پسر زياد بگوي تا بوديعت رسول خدا چه صنعت پيش داشتي اين بگفت و بعويل و ناله فرياد برداشت و از نزد او بيرون شد و ندا در داد كه اي مردم عرب اي عبيد عباد كشتيد پسر فاطمه را و به سلطنت سلام داديد پسر مرجانه را تا بكشد اخيار شما را و به بندگي بگيرد اشرار شما را و شما رضا داديد كه ذليل و زبون باشيد و روزگار بسختي و ذلت بپا مي بريد دور باد از رحمت خداوند آنكس كه شنار و شنعت را شعار كند و عيب و عار را فخر شمرد.

از ابن سيرين رقم كرده اند كه گاهي كه ابن زياد ثناياي حسين عليه السلام را با قضيب ميزد انس بن مالك حاضر بود، سخت بگريست و گفت: حسين (ع) اشبه خلق بود با رسول خدا و لحيه ي مباركش با وسمه مخضوب بود.

هشام بن محمد گويد: كاهن ابن زياد نيز حضور داشت گفت: برخيز و پاي خود را بر دهان دشمن خود بگذار ابن زياد برخاست و با قدم دهان آن حضرت را بكوفت.


و بروايت شعبي ابن زياد روي با قيس بن عباد كرد گفت چه ميگوئي در من و در حسين؟ گفت: فرداي قيامت جد حسين و پدر و مادرش حاضر ميشوند و او را شفاعت مي كنند و جد و پدر و مادرت نيز حاضر خواهند شد و تو را شفاعت خواهند كرد. ابن زياد در خشم شد و فرمان داد تااو را از جاي برانگيختند و از مجلس براندند.

بروايت صاحب روضة الاحباب كه از اكابر اهل سنت و جماعت است ابن زياد بعد از ضرب قضيب سر حسين عليه السلام را برگرفت و در روي آن حضرت نظاره همي كرد ناگاه دستش بلرزيد و آن سر مبارك بر زانوي او فرود آمد و قطره ي خوني بر ران او بچكيد و از جامه ي او درگذشت و ران او را سوراخ كرد و از سوي ديگر بيرون شد و آن زخم را چند كه مداوا كردند بهبود نشد و سخت عفن بود لاجرم با مشك طلا ميكرد كه بوي ناخوش آنرا همگنان استشمام نكنند.

از اينجاست كه گويند: چون ابراهيم بن مالك اشتر او را در تاريكي شب بكشت و ندانست كيست گفت: كسي را بكشتم كه بوي مشك از وي ساطع گشت چون بشتافتند و او را بيافتند ابن زياد بود.

ابن سعد در طبقات آورده كه: مرجانه مادر ابن زياد بنزد پسرش ابن زياد آمد و گفت: اي خبيث كشتي پسر رسول خدا را سوگند با خداي كه هرگز روي بهشت را نخواهي ديد ابن زياد را هر كس از اينگونه نصيحت ميكرد آب در هاون ميسود [1] .


پاورقي

[1] ناسخ ج 3 ص 56 تا 73.