بازگشت

آيا شير از كشته ي شهيد كربلا پاسداري مي نمود


از مدينة المعاجز نقل شده است كه پس از حادثه ي كربلا مردي به كنار نهر علقمي آمد ميگويد: عجايبي ديدم: باد كه مي آمد بوي مشك و عنبر بمشام


ميرسيد شبها ستارگان آسمان به زمين فرود مي آمدند و به آسمان بالا مي رفتند هنگام غروب شيري مي آمد و ميرفت به قتلگاه و بامداد مراجعت مي نمود با خود فكر نمودم كه اينها خوارجند و به امر ابن زياد كشته شدند لكن چون امر عجيبي بود گفتم امشب مي مانم تا بدانم اين چه قصه است هنگام غروب آفتاب ديدم شيري كه ديدنش ترس آور بود پديدار شد ترسيدم كه قصد من كند و لرزش عارض من شد شير قصه كشته اي كه مثل آفتاب بود نمود و آنجا بخفت و چهره ي خود را بر آن جسد ميماليد و همهمه و دمدمه داشت تا آنكه هوا تاريك شد روي زمين را به شمعهاي افروخته ديدم و صداي ناله و گريه بگوش ميرسيد و از زير زمين ناله اي شنيدم كه مي گفت: واحسيناه وا اماماه پشت من لرزيد نزديك رفتم و از يك نفر از آنهائيكه گريه ميكردند قصه را پرسيدم گفت: اين جماعت زنهاي جن هستند كه هر روز و شب بر حسين (ع) ذبيح و عطشان ميگريند گفتم حسين همان است كه شير در كنار اوست؟ گفت: آري آيا آن شير را مي شناسي؟ گفتم نه گفت: پدرش علي بن ابي طالب است سپس منصرف شدم در حاليكه اشك چشمم جاري بود [1] .


پاورقي

[1] ناسخ ج 4 ص 22 تا 23.