بازگشت

ديدن طرماح پيغمبر در قتلگاه شهيد كربلا


ابي مخنف از طرماح عدي حديث ميكند كه: من در ميان كشتگان يوم طف با زخمهاي گران افتاده بودم، چنانكه هيچ كس مرا زنده نمي پنداشت و سوگند ياد ميكنم كه سخن جز بصدق نكردم همانا در بيداري نگريستم كه بيست سوار در ميرسند و همگان تن بجامه هاي سفيد در پوشيده اند و فضاي قتلگاه را ببوي مشك


بياكنده اند، با خود انديشيدم كه اينك عبيدالله بن زياد است و همي خواهد كه تن مبارك حسين عليه السلام را مثله كند پس يكتن از آن سواران با جسد حسين عليه السلام نزديك شد و از اسب پياده گشت و بنشست و اينوقت سرهاي شهداء را بجانب كوفه حمل مي دادند. آن شخص بجانب كوفه اشارتي كرد ناگاه ديدم سر حسين عليه السلام در رسيد و با تنش ملحق گشت پس آن شخص آغاز سخن كرد فرمود اي فرزند من كشتند ترا، آيا ديدي كه نشناختند تو را از آب منع كردند تو را چه بسيار جرئت كردند بر خداوند قاهر غالب آنگاه بجانب همراهان نگريست فرمود: اي پدر من آدم و ابراهيم و اسماعيل و اي برادر من موسي و عيسي آيا نگران نيستيد كه طغات امت با فرزند من چه كردند خداوند محروم بدارد ايشان را از شفاعت من طرماح گويد: اين وقت دانستم كه رسول خدا (ص) است [1] .


پاورقي

[1] ناسخ ج 3 ص 15 تا 16.