بازگشت

مكالمه امام سجاد با يزيد


سرهاي شهدا در مقابل يزيد بود. سر شريف امام حسين (ع) چون خورشيد بين ستارگان، در آن ميان مي درخشيد. يزيد شعري از حصين بن حمام مري خواند:

«ما با شمشيرهايمان كه فرق و دست مي شكافند، استقامت كرديم؛ و استقامت خوي و خصلت ماست. قوم ما نخواستند انصاف دهند، ولي شمشيرهاي برنده ي خون چكان كه در دست ما بود، انصاف دادند. مي شكافيم فرق مرداني را كه برايمان عزيزند، ولي ظالم تر و نافرمان تر بودند.»

بعد، چوب خيزران برداشت و به لب و دندان امام حسين (ع) مي زد و مي گفت: «امروز در مقابل روز بدر.» ابوبرزه اسلمي در آن جا حاضر بود. گفت: «واي بر تو اي يزيد! چوب به دندان حسين (ع) پسر فاطمه (س) مي زني؟! شهادت مي دهم كه پيامبر اكرم (ص) اين لب و دندان، لب و دندان حسن را مي مكيد و مي فرمود: شما سالار جوانان بهشتيد. خدا قاتلتان را لعنت كند و جهنم را - كه بد جايگاهي است - برايش فراهم سازد.

يزيد خشمگين شد و دستور داد او را كشان كشان از مجلس بيرون برند.

در روايتي است كه يزيد مجلسي ترتيب داد و اشراف شام را دعوت كرد.


دستور داد امام سجاد (ع) و زنان و كودكان امام حسين (ع) را وارد آن مجلس كردند. حضار به ايشان مي نگريستند. يزيد رو به امام سجاد (ع) گفت: «اي پسر حسين! پدرت با من قطع رحم كرد، حق مرا نديده گرفت و بر سر منصبم با من جنگيد؛ خدا هم با او چنان كرد كه ديدي.»

امام فرمود: «هر مصيبتي كه در زمين (مثل قحطي و فقر و ستم) يا از نفس خويش (مثل بيماري) به شما رسد، قبل از آن كه به صحنه ي وجود آيد، در كتابي (لوح محفوظ) ثبت شده؛ و خلق آن بر خدا آسان است، تا هرگز بر آن چه از دست مي دهيد، افسوس نخوريد و به خاطر آن چه به دست مي آوريد شادمان نشويد. و خدا هيچ متكبر خودستايي را دوست ندارد [1] .

اي پسر معاويه و هند و صخر! در روز جنگ بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله در دست جد من علي بن ابيطالب بود، در حالي كه جد و پدر تو پرچم هاي كفر را مي كشيدند. واي بر تو اي يزيد! اگر بداني چه كرده اي و نسبت به پدر، اهل بيت، برادران و عموزادگان من چه گناه بزرگي مرتكب شده اي، به كوهها مي گريزي و خاكستر نشين مي شوي. و از اين كه سر حسين پسر علي و فاطمه (عليهم السلام) - كه امانت رسول خدا (ص) است - بر دروازه ي شهرتان نصب شده، شيون و زاري مي كني.



پاورقي

[1] سوره‏ي حديد، آيات 22 و 23.