بازگشت

گريه و زاري اهل بيت


پس از شهادت امام حسين (ع)، در همان روز، عمر بن سعد سر مباركش را به وسيله ي خولي بن يزيد براي عبيدالله بن زياد فرستاد.

طبري، ابن اثير و ديگران نوشته اند: «وقتي خولي به كوفه رسيد، ديد قصر بسته است. سر مبارك را با خود به منزل آورد. آن را زير تشتي گذاشت. به رختخواب رفت و به زنش گفت: ثروت روزگار را برايت آورده ام؛ سر حسين اكنون در خانه ي توست. همسرش گفت: واي بر تو! مردم با طلا و نقره به خانه مي آيند، تو سر فرزند پيغمبر را با خود آورده اي؟! به خدا سوگند من با تو در يك خانه زندگي نخواهم كرد. آن گاه رختخواب را ترك كرد و از خانه بيرون رفت.».

عمر سعد دستور داد تمام شهدا را - كه هفتاد و دو نفر بودند - سر بريدند. سرهايشان را براي ابن زياد فرستاد و خود تا ظهر روز يازدهم در كربلا ماند. بعد، زنان و كودكان حرم امام حسين را برداشته، به سوي كوفه روانه شد. امام سجاد كه در اثر بيماري به شدت نحيف شده بود، در ميان جمع بود. طبق خواسته ي زنان حرم، عمر دستور داد كاروان اسيران را از قتلگاه عبور دهند. هنگامي كه چشم زنان به پيكرهاي به خاك افتاده ي شهيدان افتاد، شيون كردند و سيلي به صورت زدند.

راوي مي گويد: «به خدا هرگز فراموش نمي كنم كه زينب، دختر علي،


براي حسين (ع) گريه مي كرد و با صدايي غمزده و قلبي شكسته مي گفت: يا محمد! درود خدا بر تو. اين حسين توست كه در خون خود غلتيده و اعضايش پاره پاره شده. به خدا شكايت مي بريم و به محمد مصطفي و به علي مرتضي و به فاطمه زهرا و به حمزه ي سيدالشهدا. يا محمد! اين حسين توست كه در صحرا افتاده. باد بر او خاك مي پاشد. يا اباعبدالله! پس از اين چه حزن و اندوه بزرگي بر تو خواهيم داشت. امروز جدم رسول خدا مرده است. اي اصحاب محمد! اينان ذريه ي مصطفي هستند كه مانند اسيران مي برندشان.» طبق بعضي از روايات مي گفت: «يا محمد! دخترانت اسير و فرزندانت كشته شده اند. غبار باد صبا بر آنها نشسته. اين حسين است كه سرش را از پشت بريده و عمامه و ردايش را دزديده اند. پدرم فداي آن كه روز دوشنبه لشكرش [1] را غارت كردند. پدرم فداي آن كه بند خيمه اش بريده شد. پدرم فداي آن كه غايب نيست كه انتظار بازگشتش باشد؛ مجروح نيست كه مداوا شود. پدرم فداي آن كه جانم فداي اوست. پدرم فداي آن كه جدش رسول خداست. پدرم فداي زاده ي پيامبر هدايت. پدرم فداي محمد مصطفي. پدرم فداي خديجه ي كبري و پدرم فداي علي مرتضي. پدرم فداي فاطمه زهرا.» و آن قدر گفت كه دوست و دشمن به حالش گريست [2] .

سكينه نيز پيكر مطهر پدرش را در آغوش كشيده بود. جماعتي از اعراب چادر نشين او را كشيدند و از پدر جدا كردند.



پاورقي

[1] ارتش / آرتش واژه‏اي تازه است که در زمان فرهنگستان اول (دوران پهلوي) به جاي «قشون» ترکي گذارده شد و بکار بردن آن اين جا در خور نمي‏نمايد.

[2] اين جمله‏ها اگر از حضرت زينب باشد، آن گاه «پدرم فداي علي مرتضي»، چه معني دارد؟ و اگر سخن از راوي است «طبق بعضي از روايات» هم ناروشن است و مي‏بايد به روشي گفته شود. بهر صورت عبارتها گنگ و نامفهوم است.