بازگشت

غارت خيمه هاي امام حسين


امام حسين (ع) كشته شد. ام كلثوم دست بر سر گذاشت و فرياد مي زد: «يا محمد! يا جعفر! يا حمزه! يا حسن! اين حسين است كه در صحراي كربلا افتاده؛ سرش را از پشت گردن بريده و عمامه و ردايش را ربوده اند.».

مردم براي غارت به خانه ي اهل بيت رسول و نور چشمي زهراي بتول ريختند. حميد بن مسلم گفته است: «زني را از قبيله ي بكر بن وائل ديدم كه شوهرش از سپاهيان عمر سعد بود. وقتي مشاهده كرد مردم در خيمه ها به زنان حمله كرده، غارتشان مي كنند، شمشيري برداشت و در حالي كه به طرف خيمه ها مي شتافت، فرياد مي زد: «اي قبيله ي بكر بن وائل! آيا در حضور شما دختران رسول خدا را غارت مي كنند؟! لا حكم الالله؛ به خونخواهي رسول خدا برخيزيد.» ولي شوهرش او را گرفت و به خيمه اش بازگرداند.

غارتگران به امام سجاد (ع) رسيدند. او در رختخواب افتاده و به شدت بيمار بود، چنان كه تا مرگ فاصله اي نداشت. عده اي كه همراه شمر مشغول غارت بودند، گفتند اجازه بده اين بيمار را بكشيم. شمر قصد جان حضرت را كرد، ولي حميد بن مسلم به او گفت: «سبحان الله! بچگان را مي كشي؟ او كودكي است كه با همين بيماري خواهد مرد.» و پيوسته از آن حضرت دفاع كرد تا عمر بن سعد آمد و زنان به او نهيب زدند و گريستند. او هم به اصحاب


خود گفت:«كسي وارد خيمه ايشان نشود و مزاحم اين جوان بيمار نگردد و هر كس چيزي از ايشان برداشته پس بدهد.» كسي چيزي پس نداد.

در روايتي است كه آتش در خيمه ها زدند و زنان - در حالي كه لباسهايش ربوده شده بود - گريه كنان از خيمه ها بيرون آمدند.

عمر سعد در ميان لشكر ندا داد: «چه كسي حاضر است اسب بر بدن حسين بتازد؟» ده نفر حاضر شدند و بدن آن حضرت را با سم اسب پايمال كردند تا سينه و پشت او كوبيده شد.

بعدها آن ده نفر نزد ابن زياد آمدند. يكي از آنها گفت:

«ماييم كه سينه و پشت او را با اسبان درشت جثه قوي هيكل خرد كرديم»

ابن زياد گفت: «شما چه كرده ايد؟»

گفتند: «ما كساني هستيم كه با اسبانمان بر بدن حسين تاختيم تا استخوانهاي سينه اش را خرد كرديم.» ابن زياد دستور داد تا به ايشان جايزه اي ناچيز دهند. چند سال بعد مختار آنها را دستگير كرد؛ دستور داد دست و پايشان را در حلقه هاي آهني بستند و اسب بر آنان تاختند تا به هلاكت رسيدند.