بازگشت

مبارزه امام حسين


امام حسين (ع) زخمهاي فراواني برداشت. در تمام بدنش تير نشسته بود. صالح بن وهب مزني با نيزه به پهلوي او زد. حضرت با گونه ي راست به زمين افتاد و دوباره برخاست.

زينب (س) از خيمه بيرون آمده، فرياد مي زد: «اي برادر! اي سرور من! اي اهل بيت من! اي كاش آسمان بر زمين مي افتاد، اي كاش كوهها خرد و در دشت پراكنده مي شد.».

عمر سعد نزديك امام حسين (ع) آمد. زينب (س) فرمود: «اي عمر! اباعبدالله را مي كشند و تو نگاه مي كني؟» سرشك عمر بر گونه و ريشش ريخت و بدون آن كه جوابي دهد، صورتش را از زينب برگرداند.

زينب (س) فرياد برآورد: «آيا در ميان شما مسلماني پيدا نمي شود؟» هيچكس جواب او را نداد.

امام پياده با سواران دشمن مي جنگيد؛ از تيرهايي كه مي آمد، احتراز مي جست و از فرصت ها خوب استفاده مي كرد. مي فرمود: «آيا بر كشتن من يكدل شده ايد؟ به خدا قسم كه خداوند به خاطر كشتن هيچ بنده اي به اين حد خشمگين نخواهد شد. و اميدوارم خدا با خوار كردن شما مرا گرامي دارد و چنان انتقام مرا بگيرد كه خود پي نبريد. به خدا سوگند اگر مرا


بكشيد، خدا نيرويتان را بر عليه خودتان به كار مي گيرد تا خون خود را بريزيد. به اين هم راضي نخواهد شد تا عذابش را بر شما دو چندان كند.» پيوسته مي جنگيد. بدنش دهها زخم برداشته بود. خسته شد! ايستاد تا دمي بياسايد. سنگي به پيشانيش زدند؛ خون بر صورتش جاري شد. پيراهنش را بالا آورد تا خون صورتش را پاك كند. تير سه شعبه مسمومي بر قلبش زدند. فرمود: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله.» بعد سرش را به سوي آسمان گرفت، فرمود: «الهي! تو مي داني اينها مردي را مي كشند كه در روي زمين جز او زاده پيغمبري نيست.» آن گاه تير را گرفت و از پشتش بيرون كشيد. خون همانند ناودان از پشتش بيرون جست؛ ضعف بر او غلبه كرد و ايستاد.