بازگشت

شهادت حضرت عباس


آنچه در اين مجلس مي خوانيد، روايتي ديگر از شهادت حضرت عباس و برادران اوست كه با روايت گذشته متفاوت است. (مؤلف).

رفته رفته، اطراف حسين (ع) خلوت شد. همه ي ياران و تعدادي از اهل بيت به شهادت رسيده بودند. ابوالفضل (ع) برادران خويش را فراخواند. به آنان كه پسران ام البنين بودند، يعني عبدالله و جعفر و عثمان فرمود: به ميدان رويد. مي خواهم غم شهادت شما را تحمل كنم و به حساب خدا بگذارم.» برادرانش پيش رفتند و جنگيدند تا كشته شدند. آن گاه، خود، خدمت امام (ع) رسيد و اجازه ي نبرد خواست. حضرت فرمود: «تو علمدار مني.» عرض كرد: «سينه ام تنگ شده و از زندگي بيزار گشته ام.» فرمود: «اكنون كه تصميم خود گرفته اي، آبي براي ما فراهم كن. عباس (ع)، مشكش را بر دوش گرفت و بر دشمن تاخت و خود را به آب رساند. مشك را پر كرد. بعد كفي آب برداشت تا بنوشد؛ عطش امام حسين (ع) را به ياد آورد؛ آب را ريخت و به خود نهيب زد:



«اي نفس، بعد از حسين (ع) خوار و ذليل باش

مبادا آن كه بعد از او تو زنده بماني»






اين حسين است كه از تشنگي شربت مرگ را سر مي كشد

آنگاه تو آب سرد گوارا مي نوشي



از رود بيرون آمد. راه بازگشت در پيش گرفت. دشمن راه را بر او بست، با شمشير بر ايشان حمله آورد و مي خواند:



«من از مرگ چون به سوي من آيد هراسي ندارم

و به قلب شجاعان حمله مي برم



من عباسم و با مشك پر آب مي آيم

و در روز جنگ از مرگ نمي هراسم»



همه از دم تيغش گريختند. حكيم بن طفيل، ضربتي بر او زد و دست راستش را قطع كرد. عباس (ع) پرچم را به دست چپ گرفت و مي خواند:



«هر چند دست راستم را قطع كردي

ولي به خدا من هميشه از دينم حمايت مي كنم»



زيد بن ورقاء، ضربه اي به دست چپش زد و آن را قطع كرد. حضرت پرچم را به سينه چسبانيد و خواند:



«آيا نمي بيني كه اين گروه فاجر

ظالمانه دست چپم را قطع كردند»



ديگري، ضربت عمودي بر سرش زد. عباس بر زمين افتاد و صدا زد: «اي برادر! مرا درياب.» امام حسين (ع) چون باز خود را به او رساند، ديد هر دو دستش قطع شده؛ پيشانيش شكسته؛ تير به چشمانش خورده؛ تمام بدنش مجروح و زخمي است. اول خم شد و او را نگريست. آن گاه بالاي سرش نشست و گريست تا روح برادرش به ملأ اعلي پيوست. و بعد برخاست و به دشمن حمله كرد. از چپ و راست آنان را مي زد و آنان، چون گله ي بزي كه گرگ در آن افتاده باشد، از دم تيغ امام (ع) مي گريختند.