بازگشت

شهادت پسران ام البنين


عقيل، برادر اميرالمؤمنين (ع)، نسبت به تاريخ و انساب عرب آگاهي داشت. اميرالؤمنين (ع) او را فرمود زني از نسل شجاعان به او معرفي كند. فرمود: «مي خواهم با او ازدواج كنم تا پسري شجاع از او داشته باشم.» عقيل، فاطمه دختر حرام كلابي را كه ام البنين كنيه داشت، به او معرفي كرد. او گفت: «در تمام عرب، شجاع تر از پدران او نيست.»

از ام البنين چهار پسر به نام هاي عباس، عبدالله، جعفر و عثمان متولد شد. اين چهار برادر در كربلا در ركاب امام حسين (ع) بودند؛ شجاعانه ياريش كردند و در ركابش جنگيدند تا كشته شدند و آن كه شجاعانه تر از همه جنگيد و بيش از همه جهاد كرد و برادرش حسين را ياري نمود، ابوالفضل عباس، پسر بزرگ ام البنين بود.

عباس وقتي ديد بني هاشم يكي پس از ديگري به شهادت مي رسند، به برادرانش فرمود: «به ميدان رويد تا شهادت شما را در راه خدا تحمل كنم.» و طبق روايتي فرمود: «تا خود ببينم كه با خدا و رسول يك دل هستيد.»

عبدالله كه جواني 25 ساله بود، پيش از همه به ميدان رفت و به سختي جنگيد تا به شهادت رسيد. بعد از او جعفر كه جوان 19 ساله بود، به صحنه ي نبرد آمد و مبارزه كرد تا شهيد شد. و بعد از او عثمان به مبارزه آمد كه


21 سال داشت و جنگيد تا به شهادت رسيد. در نهايت، عباس به ميدان آمد و جنگي نمايان كرد. در آن هنگام، تشنگي امام (ع) به نهايت رسيده بود. حضرتش از آب بند بالا رفت و آهنگ فرات كرد، برادرش عباس، پيشاپيش او مي جنگيد و پيش مي رفت. لشكر، او را در ميان گرفت و از حسين (ع) جدايش كرد، ولي او يك تنه مي جنگيد. زيد بن ورقاء حنفي ضربتي زد و دست راست او را قطع كرد. حضرت، شمشير را به دست چپ گرفت و رجز خواند:

«اگر چه دست راست مرا قطع كرديد، به خدا من هميشه حمايت مي كنم از دين خود و از امام خود، كه يقيني صادق دارد؛ امامي كه زاده ي پيامبر پاك و امين است.».

حكيم بن طفيل، ضربتي ديگر زد و دست چپش نيز قطع شد. عباس در اين هنگام مي فرمود: «اي نفس عباس، از كفار مهراس. به رحمت خداي جبار در كنار پيامبر برگزيده دل خوش دار. اينان ظالمانه دست چپم را قطع كردند. پروردگارشان به آتش درآورد.».

ديگري ضربتي با عمود آهني بر فرق او زد و او را به شهادت رساند. امام حسين (ع) در شهادت او به تلخي گريست.

بعد از واقعه ي كربلا، ام البنين هر روز عبيدالله فرزند خردسال ابوالفضل را در آغوش مي گرفت و به قبرستان بقيع مي رفت؛ و چنان سوزناك و آتشين براي پسرانش نوحه سرايي مي كرد و اشك مي ريخت كه مردم بر گرد او جمع مي شدند. مروان بن حكم، با همه ي عداوتي كه با بني هاشم داشت، در جمع مردم حاضر مي شد و به نوحه خواني او گوش مي كرد و مي گريست. يكي از مرثيه هايي كه از آن بانوي بزرگ، براي فرزند ارشدش عباس (ع) نقل شده


اين است:

«اي كسي كه ديدي شير من، عباس، به گله ي گوسفندان حمله مي برد و در پشت سرش پسران حيدر، چون شير حمله مي كردند، من شنيده ام دست پسرم قطع شد. واي بر من، به خاطر شير بچه ام كه ضربت عمود بر سرش آمد! اگر شمشير در دستش بود، كسي جرأت نمي كرد به او نزديك شود.»

و از مرثيه هايي كه براي همه ي پسرانش خوانده، اين است:

«واي بر تو! ديگر به من ام البنين مگو كه شيران بيشه ام را به يادم مي آوري. آري، من پسراني داشتم كه به خاطرشان ام البنين نام گرفته بودم، ولي امروز ديگر پسري ندارم. چهار پسر مانند بازهاي كوهستان كه شاه رگشان قطع شد و مرگ را در آغوش كشيدند. نيزه ها بر سر اعضايشان با هم مي جنگيدند و همه ي ايشان ضرب خورده بر زمين غلتيدند. اي كاش مي دانستم... همان طور كه به من خبر داده اند، دست راست عباسم قطع شده؟».