بازگشت

فضائل حضرت عباس


حضرت عباس، پسر اميرالمؤمنين (ع)، در سال 26 هجري متولد شد. چهارده سال در كنار پدر بزرگوارش زندگي كرد تا آن حضرت شهيد شد. در بعضي از جنگهاي آن حضرت حاضر بود، ولي اميرالمؤمنين (ع) به او اجازه ي نبرد نداد. او در سن 34 سالگي با برادرش امام حسين (ع) در كربلا شهيد شد. كنيه اش ابوالفضل و لقبهايش سقا و قمر بني هاشم است. در كربلا سه برادرش كه از پدر و مادر همزاوش بودند، به شهادت رسيدند.

در روز عاشورا آن جناب به مقاماتي رسيد و جايگاهي عظيم يافت. صفاتي علي داشت و كارهايي بزرگ انجام داد كه او را از ديگران ممتاز مي سازد، و از آن جمله است:

1- صاحب لواي امام حسين (ع) بود. منظور از لوا، بزرگترين علم لشكر است كه به دست يكي از مردان شجاع، شريف و بلند مرتبه ي لشكر داده مي شد.

2- او سواري شجاع، قوي، خوش سيما و تنومند بود. چنان كه وقتي بر بلندترين اسبان سورا مي شد، پاهايش به زمين مي رسيد.

3- شب عاشورا كه امام حسين (ع) اهل بيت و اصحابش را جمع كرد و به آنها فرمود: «من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي شناسم و اهل


بيتي نيكوكارتر از اهل بيت خود نديده ام. اين شب تاريك را چون شتر سواري فرض كنيد و هر كدام دست يكي از اهل بيت مرا بگيريد و در تاريكي شب پراكنده شويد و مرا با اين قوم رها كنيد كه جز من با كسي كاري نداند، عباس (ع) برخاست و عرض كرد: «براي چه اين كار را بكنيم؟ براي اين كه بعد از تو زنده بمانيم؟ خدا آن روز را نياورد.»

وقتي سخنان جناب عباس (ع) به پايان رسيد، اصحاب و اهل بيت، همه از آن حضرت پيروي كردند و سخناني به همين مضمون گفتند.

4- وقتي عبدالله بن حرام، پسر دايي حضرت عباس، براي او و برادرانش از ابن زياد امان نامه گرفت، حضرت فرمود: «ما نيازي به امان نامه نداريم؛ امان خدا از امان پسر سميه بهتر است.»

5- عصر تاسوعا، شمر به نزديك خيمه هاي امام حسين (ع) آمد و فرياد زد: «خواهرزاده هاي ما كجايند؟» (منظور او از خواهرزاده ها، حضرت عباس و برادرانش بود) هيچ يك از ايشان پاسخش را نداد. امام حسين (ع) فرمود: «اگر چه فاسق است، دايي شماست؛ جوابش را بدهيد.» عباس (ع) فرمود: «چه مي خواهي؟» شمر گفت: «اي خواهرزادگان من! شما در امانيد.»

عباس فرمود: خدا تو را و امان تو را لعنت كند. آيا در حالي كه فرزند رسول خدا (ص) در امان نيست، تو ما را امان مي دهي؟» و برادرانش نيز همانند او پاسخ دادند.

6- وقتي امام حسين (ع) و اصحابش به سختي تشنه شدند، حضرت به جناب عباس فرمود تا آبي تهيه كند. حضرتش با سي سوار و بيست نفر پياده كه مشكها را به دوش مي كشيدند، شبانه خود را به آب نزديك كرد. نافع بن هلال جملي پيشاپيش همه، علم را به دوش گرفته بود. عمرو بن


حجاج پرسيد: «كيستي؟»

- من نافعم

- براي چه آمده اي؟

- آمده ايم از اين آبي كه تو ما را از آن محروم كرده اي، بنوشيم.

- بنوش. گوارايت باد.

- نه، به خدا تا حسين و اصحابش تشنه اند، قطره اي نخواهم نوشيد.

- نمي تواني براي ايشان آب ببري؛ ما را براي همين، اينجا گذاشته اند.

نافع به مردان خود فرمود: «مشكهايتان را پر كنيد.» عمرو بن حجاج با افرادش بر آنان يورش آورد، ولي جناب عباس و نافع به ايشان حمله كردند تا فراري شدند و سپس با مشكهاي پر به راه افتادند. عمرو بن حجاج با سپاهيانش دوباره آمد و راه را بر آنان گرفت. ولي عباس (ع) با يارانش دوباره ايشان را تار و مار كردند و آب را به امام رساندند.

7- هنگامي كه جنگ بر پا شد، چهار نفر از ياران امام كه با هم از كوفه آمده و اسب نافع بن هلال را با خود آورده بودند [1] ، شمشير كشيدند و به لشكر حمله كردند. چون گرم جنگ شدند، سپاه، آنان را در ميان گرفت و ارتباطشان با اردوي امام قطع شد. حضرت، برادرش عباس (ع) را فرمود تا ياريشان كند. او يك تنه بر سپاه دشمن تاخت و آنها را با ضرب شمشير پراكنده شان ساخت و به ياران خويش دست يافت. ايشان به حضرت سلام كردند. حضرت بدن هاي مجروحشان را از ميدان بيرون كشيد، ولي آنان چون نمي خواستند زنده از آن ميدان برگردند، دوباره به قلب لشكر زدند. حضرت از آنان دفاع مي كرد تا همه با هم شهيد شدند و جناب عباس (ع)


برگشت و امام را با خبر كرد.

8- جناب عباس با عمويش، جعفر طيار، شباهتي دارد. جناب جعفر طيار در جنگ موته در حال جهاد در راه خدا، دو دستش قطع شد. عباس (ع) نيز در روز عاشورا در حال جهاد در راه خدا و ياري برادرش حسين، دو دستش قطع شد.



پاورقي

[1] به مجلس 41 مراجعه شود.