بازگشت

شهادت زهير و حبيب


زهير بن قين، از بزرگان كوفه و شريف قوم خويش بود. او نخست، عثماني بود. در همان سالي كه امام حسين (ع) قيام كرده بود، زهير حج به جا آورد. هنگام بازگشت، چون امام حسين (ع) هم به طرف كوفه مي رفت، ناچار از يك راه مي رفتند.

او در شروع اين سفر، دشمن امام حسين (ع) بود، ولي در ضمن سفر جزء دوستان او شد - كه ملاك ارزش هر عمل، پايان آن عمل است نه آغاز آن. چه بسا مرداني كه در شروع نيكوكار بودند، ولي بدعاقبت شدند. و چه بسا مرداني كه اول گناهكار و بد عمل بودند، ولي عاقبت به خير شدند. آري، زهير بن قين، دشمن امام حسين (ع) بود - حر براي جنگ با حسين (ع) آمده بود و نگذاشت حضرت برگردد و بر او سخت گرفت، ولي در نهايت هر دو از دوستان و ياران او شدند و در راه او جانفشاني كردند و در خدمتش به كرامت شهادت و بزرگترين سعادت دست يافتند.

به هنگام ملاقات با حر، وقتي امام حسين (ع) براي اصحاب خويش صحبت كرد، زهير برخاست و گفت: «خدايت هدايت كناد يابن رسول الله! گفتار تو را شنيديم. به خدا اگر دنيا هميشگي مي شد و ما جاودان در آن مي مانديم، قيام با تو را بر آن زندگي ترجيح مي داديم.»


در شب عاشورا وقتي خطبه خواند و به ايشان اجازه داد متفرق شوند، يكي از كساني كه در آن مجلس صحبت كرد، زهير بود. او گفت: «يابن رسول الله! به خدا دوست داشتم هزار بار كشته و دوباره زنده شوم تا خدا تو و اين جوانان اهل بيتت را حفظ كند.»

امام حسين (ع) روز عاشورا فرماندهي ميمنه را به زهير داد. زهير، سوار بر اسبي دم دراز، با سلاح كامل بيرون آمد و چنين رجز خواند:

«من زهيرم، من پسر قينم. با شمشيرم شما را از حسين دور مي كنم. حسين يكي از دو سبط عترت نيك پرهيزگار است كه به زيور صفات حسنه آراسته، و بدون شك و دروغ، صاحب صفات پسنديده ي رسول خدا است. من شما را مي زنم و هيچ عيبي در اين كار نمي بينم. اي كاش جان من دو قسمت مي شد تا نيمي از آن به شهادت مي رسيد و نيمي ديگر به دفاع از حسين (ع) مي پرداخت.»

جنگي نمايان كرد تا نوزده نفر را كشت و خود شهيد شد. وقتي به زمين افتاد، امام فرمود: «خدا از رحمت دورت مكناد اي زهير!»

آنگاه حبيب بن مظاهر اسدي به ميدان آمد. حبيب از اصحاب رسول خدا بود كه آن حضرت را ديده بود و بعد از آن حضرت، مصاحب اميرالمؤمنين (ع)، از خواص و شاگردان خاص او بود. او در تمام جنگ هاي اميرالمؤمنين (ع) شركت كرده بود. حبيب از جمله كساني بود كه به امام حسين (ع) نامه نوشته بودند و هنگامي كه مسلم به كوفه آمده بود و مردم به نزد او رفت و آمد داشتند، براي ايشان سخنراني كرد؛ و با كمك مسلم بن عوسجه براي آن حضرت بيعت مي گرفت. وقتي جنايتكاران كوفي حضرت مسلم را تنها گذاشتند، حبيب و مسلم بن عوسجه مخفي شدند. چون از


ورود امام (ع) به كربلا با خبر شدند، به قصد ياري آن حضرت از كوفه بيرون آمدند. روزها مخفي مي شدند و شب ها راه مي پيمودند تا به كربلا رسيدند.

حبيب به ميدان آمد و چنين رجز مي خواند:



«من حبيبم. پدرم مظهر است

چون آتش جنگ زبانه كشد، سواركار ميدان منم



هر چند تعداد شما بيشتر و سلاحتان انبوه است

ولي ما دليلي محكم تر و روشن تر داريم



شما به هنگام وفا خيانت مي كنيد

ولي ما وفادارتريم و بيشتر استقامت مي كنيم



و به حق از شما پرهيزكارتر و عذرمان واضح است»

حبيب جنگي سخت كرد و جمع فراواني را كشت. مردي از قبيله تميم به او حمله برد و با نيزه ضربه اي به او زد. حبيب تلاش كرد دوباره برخيزد، ولي حصين بن تميم با شمشير بر سرش زد و او را انداخت. مرد تميمي از اسب پياده شد و سرش را بريد. شهادت حبيب، جسم حسين (ع) را ويران كرد. حضرت بر بالين حبيب فرمود: «جان خود و حاميانم را به حساب خدا مي گذارم.»