بازگشت

شهادت مسلم بن عوسجه


مسلم بن عوسجه اسدي از اصحاب رسول خدا (ص) كه پيامبر را با چشمان خويش ديده بود، مردي شريف، جوانمرد، عابد و زاهد و سواري شجاع بود. او از جمله كساني بود كه از كوفه براي امام حسين (ع) نامه نوشته و دعوتش كرده بودند. هنگامي كه مسلم بن عقيل به كوفه آمد، وفادار ماند و برايش بيعت مي گرفت. و هنگامي كه مسلم قيام كرد، او را بر قبيله ي مذحج و اسد گمارد. چون مسلم و هاني كشته شدند، مدتي مخفيانه زيست و بعد با حبيب بن مظاهر، مخفيانه به امام حسين (ع) پيوست. آن دو، روزها مخفي مي شدند و شب ها راه مي پيمودند تا به كربلا رسيدند و در ركاب امام حسين (ع) به فيض شهادت رسيدند. شب عاشورا وقتي امام حسين (ع) براي اصحاب خود صحبت كرد و به آنها رخصت داد تا پراكنده شوند و فرمود: «از تاريكي شب استفاده كنيد و هر كدام دست يكي از اهل بيت مرا بگيريد و با خود ببريد.»، بني هاشم در جواب حضرت سخناني گفتند كه خدا و رسول و دين و اهل دين از آنان تشكر كردند و مجد و افتخار و نامي نيك از ايشان باقي ماند كه با گذر ايام كهنه نخواهد شد؛ كه ايشان در وفا، غيرت، منشي و بلند همتي، پيشواي مردان روزگار بودند.


پس از آنان، مسلم بن عوسجه زبان به سخن گشود و گفت: «در حالي كه اين دشمنان تو را محاصره كرده اند، ما تو را رها كنيم و برويم؟ آنگاه از اين كه حق تو را ادا نكرده ايم، پيش خدا چه عذري بياوريم؟ نه به خدا، خدا آن روز را مياوراد! من آنقدر در ركاب تو مي جنگم تا نيزه ام در سينه ي دشمن بشكند. تا قبضه ي شمشير در دستم باقي است، بر آنان شمشير مي زنم. و اگر سلاحي براي جنگ نداشته باشم، بر ايشان سنگ مي بارم، از تو جدا نمي شوم، تا كشته شوم. شروع جنگ در صبح عاشورا جز بر صبر و ثبات و جرأت و وفاداري او نيفزود. در رجزي گفت:

«اگر درباره من بپرسيد، من شيري هستم از يكي از تيره هاي بني اسد. آن كه بر ما ستم كند، از هدايت دور است و به دين خداي جبار بي نياز، كافر».

در ميسره ي سپاه امام حسين (ع) جنگي نمايان كرد. عمرو بن حجاج از طرف فرات به ايشان حمله كرد. ساعتي با هم جنگيدند. مسلم بر زمين افتاد و هنوز رمقي داشت كه لشكر دشمن عقب كشيد و گرد و غبار فرونشست. مسلم در خاك افتاده بود. امام حسين (ع) با حبيب بن مظاهر بالاي سرش آمد. فرمود: «خدا رحمتت كناد اي مسلم! برخي از مؤمنان در راه وفاي به عهد به فيض شهادت نائل آمدند و برخي ديگر همچنان منتظرند و استقامت مي كنند و عهد خويش را هيچ تغيير ندادند.».

حبيب نزديك آمد و گفت: «افتادن تو، بر من گران است، ولي اي مسلم به بهشت دل خوش باش.» مسلم با صداي ضعيفي گفت: «خدا دلت را به نيكي خوش كناد!».

حبيب گفت: «اگر نه اين بود، من هم به زودي به تو مي پيوندم. دوست داشتم هر وصيتي داري به من كني.» مسلم در حالي كه به امام حسين (ع)


اشاره مي كرد، گفت: «تو را وصيت مي كنم اين مرد را ياري كني.» حبيب گفت: «چشم تو را روشن خواهم كرد.» و مسلم در حضور امام حسين (ع) درگذشت [1] .





پاورقي

[1]



شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعين

اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم.