بازگشت

خطبه اي ديگر در روز عاشورا


روز عاشورا، امام بر ناقه يا اسب خويش سوار شد و به سوي لشكر آمد. از ايشان خواست سكوت كنند، ولي ساكت نشدند. فرمود: «واي بر شما! چه زياني دارد كه سكوت كنيد و سخن مرا بشنويد؟ من شما را به راه راست مي خوانم. هر كس فرمان برد، به راه راست آمده، و هر كس نافرماني كند، هلاك مي شود. ولي هيچ يك از شما فرمان من نخواهد برد و سخن مرا نخواهيد شنيد. شكمهايتان از حرام پر شده و بر دلهايتان مهر نهاده شده. واي بر شما! آيا خاموش نمي شويد و گوش نمي دهيد؟» چون سخن به اينجا رسيد، لشكر همديگر را ملامت كردند و به هم گفتند: «ساكت شويد تا ببينيم چه مي گويد.» حضرت سپاس خدا را به جاي آورد؛ او را ستايش و چنان كه شايسته بود، ياد كرد و بر محمد و فرشتگان و انبيا و رسل درود فرستاد. بعد فرمود: «هلاك و اندوه بر شما باد! با آن شور و اشتياق ما را خوانديد تا به فريادتان رسيم؛ ما شتابان و آماده آمديم. حال شمشيري را كه ما خود در دستتان نهاده ايم، بر روي ما كشيده ايد و آتشي را كه ما بر دشمن مشترك افروخته ايم، بر ما افروخته مي داريد بر ضد دوستان خود، بازوي دشمن شده ايد. بدون آن كه با عدل در ميان شما رفتار كرده باشند يا اميد خيري از آنها داشته باشيد؛ جز آن كه از حرام دنيا به شما داده اند و شما به اين زندگي


پست دل بسته ايد. وگرنه از ما خلافي سر نزده و خطايي ديده نشده. اي واي بر شما! چرا آن وقت كه شمشيرها در نيام بود و دلها آرام و فكرها خام، ما را رها نكرديد؟ چون انبوهي از ملخ، به سوي فتنه شتافتيد و چون پروانه، درهم پيچيده، بر سر آن ريختيد. پس هلاكت بر شما، اي بندگان كنيز و پس مانده ي احزاب فاسد كه كتاب الهي را پشت سر انداخته ايد! شما دم شيطان و گروه جنايتكاران، همراه تحريف كنندگان كتاب، خاموش كنندگان نور سنت و قاتل اوصيا هستيد. زنا زاده را به نسب ملحق مي كنيد؛ مؤمنان را آزار مي دهيد؛ به فرياد سران كفر كه قرآن را پاره پاره پذيرفتند، مي شتابيد. چه بد توشه اي براي خود پيش فرستاديد. و در عذاب ابدي جاويد خواهيد بود. شما پسر ابوسفيان و يارانش را ياري مي كنيد و ما را تنها مي گذاريد. آري، به خدا، خيانت شما معروف است. ريشه ي شما با خيانت پيوسته و شاخه هايتان بر خيانت رشد كرده و قلوبتان با آن خو گرفته و سينه هايتان آن را در خود جا داده. شما پليدترين ميوه ايد، براي صاحب گلوگير و براي غاصب گوارا. لعنت خدا بر شما پيمان شكنان كه سوگند و پيمان مؤكد خود را - كه خدا را ناظر و گواه آن گرفته ايد - مي شكنيد [1] به خدا قسم شما همانانيد. آگاه باشيد اين بي پدر بي پدرزاده، ميان دو چيز پافشاري مي كند. يا شمشير كشيدن، يا تحمل خواري؛ و هيهات كه من تن به ذلت دهم. خدا و رسول و مؤمنان، زبوني را بر ما نمي پسندند و پدران پاكيزه و دامن هاي پاكي كه ما را پرورش داده و سرهاي پرحميت و جان هاي غيرتمندي كه طاعت فرومايگان را بر كشته شدن مردانه ترجيح نمي دهند، ذلت را شايسته من نمي دانند. بدانيد كه من شما را از عاقبت


كارتان آگاه كردم؛ از اين پس، معذورم و با همين گروه - اگر چه تعدادشان كم و دشمنانشان زياد است و ياوران تنهايشان نهاده - با شما مي جنگم.» حضرت پس از اين سخنراني، اين اشعار را خواند:

«اگر پيروز شويم، دير زماني است كه پيروز بوده ايم و اگر مغلوب شويم شكست نخورده ايم. ترسيدن عادت ما نيست، ولي مرگ ما با دولت ديگران همراه است. اگر مرگ از گروهي برگردد، بر در خانه ي ديگري مي خوابد. مرگ، بزرگان قوم مرا نابود كرد، چنان كه پيشينيان را؛ اگر پادشاهان جاودانه بودند ما هم جاودانه مي شديم؛ و اگر بزرگان مي ماندند، ما هم مي مانديم. به آنان كه در غم ما شادماني مي كنند، بگو هشيار باشيد كه شما نيز به سرنوشت ما دچار مي شويد.»

آنگاه فرمود: «شما پس از من ديري نمي پاييد. روزگار چون سنگ آسياب بر شما مي چرخد و در فشار و اضطرابتان قرار مي دهد. پس به اتفاق بت ها و خدايان باطل و سران كفر، هر تدبير داريد انجام دهيد تا امر بر شما پوشيده نماند. پس به من مهلت مدهيد و هر كار مي خواهيد، بكنيد.» [2] .

بر خدا، پروردگار خود و پروردگار شما توكل كردم. هيچ جنبنده اي نيست، جز آنكه اختيارش در دست اوست؛ كه پروردگار من بر راه راست است.

آن گاه فرمود: «عمر سعد را نزد من بخوانيد. عمر سعد با بي ميلي نزد آن حضرت آمد.»

فرمود: «اي عمر! تو مرا خواهي كشت و گمان مي كني اين بي پدر بي پدرزاده، ولايت ري و گرگان را به تو خواهد داد. به خدا، هرگز گواراي تو نخواهد


بود؛ هر چه مي خواهي بكن. بعد از من، هرگز در دنيا و آخرت شاد نخواهي شد.»

ابن سعد خشمگين شد. به طرف لشكرش برگشت و بانگ زد: «منتظر چه هستيد؟ همه با هم حمله كنيد. اينان يك لقمه بيش نيستند.» و خود تيري در چله كمان گذاشته، به طرف سپاه امام انداخت و گفت: «نزد امير شهادت دهيد كه من اولين تير را پرتاب كردم.» آن گاه، باران تير از سوي لشكر باريدن گرفت و هيچ يك از اصحاب امام باقي نماند، مگر آن كه تيري به او اصابت كرده باشد. حضرت، چون چنين ديد، به اصحابش فرمود: «خدايتان رحمت كناد! برخيزيد و به سوي مرگ برويد؛ گريزي از مرگ نيست. اين تيرها رسولان اين مردمند كه به سوي شما مي آيند.» همه با هم حمله كردند. ساعتي جنگيدند و حمله هاي پي در پي نمودند تا جمعي از اصحاب امام به شهادت رسيدند.



پاورقي

[1] برداشتي از آيه‏ي 91 از سوره‏ي مبارکه نحل. (مترجم).

[2] اين جمله‏اي است که حضرت پيامبر به کفار گفت. به آيه 71 از سوره يونس مراجعه شود. (مترجم).