بازگشت

خطبه امام حسين در روز عاشورا


روز عاشورا، چون لشكر بر حسين (ع) تاخت، حضرت پيش آمد تا در مقابل لشكر قرار گرفت. نگاهي به صفوفشان كرد كه چون سيل، موج مي زد. به ابن سعد نگاه كرد كه در ميان اشراف كوفه ايستاده بود. سخن آغاز كرد.

خدا را ستود و چنان كه شايسته بود، ثنايش گفت و ياد كرد. بر محمد و آلش درود فرستاد و بر فرشتگان و انبيا سلام كرد. بسيار سخن گفت، ولي علي رغم طول سخن، آنچنان بليغ و زيبا سخن گفت كه پيش از آن از هيچ گوينده اي شنيده نشده بود و بعد از آن هيچ خطيبي به آن بلاغت سخن نگفته است.

از جمله سخناني كه در آن روز ايراد فرمود، اين بود:

«سپاس خدا را كه دنيا را آفريد و آن را سراي گذر قرار داد كه اهل خود را از حالي به حالي مي گرداند. فريب خورده كسي است كه دنيا فريبش دهد و بدبخت كسي كه فريفته ي آن شود. پس فريب دنيا مخوريد كه هر كس به آن تكيه كند، اميدش را قطع مي كند و هر كس به آن طمع ببندد، مأيوس خواهد شد. مي بينم شما جمع شده ايد تا كاري كنيد كه خشم خدا را برمي انگيزد و موجب مي شود چهره ي بزرگوارش را از شما برگرداند و عذاب خود را بر شما وارد و از رحمت خويش دورتان كند. پروردگار ما خوب پروردگاري است، شما، بد بندگاني هستيد؛ به طاعت او اقرار كرديد و به رسولش


محمد (ص) ايمان آورديد، ولي به جنگ فرزندان او آمده، قصد كشتنشان داريد. شيطان بر شما مستولي شده و خدا را از يادتان برده. لعنت بر شما و اراده ي شما. «انا لله و انا اليه راجعون». اينان قومي هستند كه بعد از ايمانشان كفر ورزيدند. دوباره رحمت خدا از طايفه ستمكاران.»

ابن سعد گفت: «واي بر شما! اگر يك روز تمام بايستد، از سخن بازنمي ماند. شما هم چيزي بگوييد.»

شمر جلو آمده، گفت: «اي حسين! چه مي گويي؟ به ما بفهمان تا بفهميم.»

فرمود: «مي گويم از خدا پروا كنيد و مرا مكشيد. كشتن و شكستن حرمت من براي شما حلال نيست. من دخترزاده ي پيامبرم. مادربزرگم خديجه همسر پيامبر است. شايد شنيده باشيد كه پيامبرتان فرموده است: «حسن و حسين سرور جوانان بهشتند.»

و در كلامي ديگر فرمود: «نسب مرا ملاحظه كنيد، ببينيد من كيستم. آنگاه به خود برگرديد خود را سرزنش كنيد. ببينيد كشتن و هتك حرمت من براي شما حلال است؟ به صلاح شماست؟ آيا من دخترزاده ي پيامبر شما و زاده ي وصي و پسر عموي او و فرزند اولين كس كه به خدا ايمان آورد و رسولش را تصديق كرد و دين او را پذيرفت، نيستم؟ آيا حمزه ي سيدالشهدا عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار عمويم نيست؟ آيا نشنيده ايد كه پيامبر اكرم درباره ي من و برادرم فرمود: «اين دو، سالار جوانان بهشتند»؟ اگر اين سخن حق را از من باور مي كنيد، باور كنيد. به خدا قسم از زماني كه دانسته ام خدا بر دروغگويان خشم مي گيرد، دروغي به عمد نگفته ام. اگر باور نداريد، كساني در ميان شما هستند كه اگر بپرسيد، به شما خواهند گفت. از


جابر بن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، براء بن عازب، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد، تا به شما بگويند كه درباره ي من و برادرم اين سخن را از رسول خدا شنيده اند. آيا اين باعث نمي شود كه شما خون مرا نريزيد؟»

شمر گفت: «خدا را با شك و ترديد پرستيده باشم، اگر بدانم او چه مي گويد.».

حبيب بن مظاهر گفت: «به خدا سوگند، به نظر من، تو خدا را با هفتاد گونه شك و ترديد پرستيده اي. آري، من هم شهادت مي دهم كه تو راست مي گويي و نمي داني او چه مي گويد. خدا بر قلبت مهر زده.»

آنگاه امام فرمود: اگر در اين كه گفتم شك داريد، نمي توانيد شك كنيد كه من دخترزاده ي پيامبر شما هستم. به خدا قسم در تمام روي زمين، نه در ميان شما و در ميان غير شما، دخترزاده ي پيامبري نيست. واي بر شما! آيا خوني به گردن من داريد كه مطالبه مي كنيد، يا مالي از شما ضايع كرده ام كه آن را مي خواهيد، يا به كسي زخمي زده ام كه آن را قصاص كنيد؟» آنان ديگر با حسين (ع) سخني نگفتند.

حضرت صدا زد: «اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابجر! اي قيس بن اشعث! اي يزيد بن محارث! آيا شما ننوشتيد: ميوه ها رسيده و باغها سبز شده و اگر بيايي لشكري آماده در خدمت خواهي داشت؟

قيس بن اشعث گفت: «ما نمي دانيم تو چه مي گويي. حكم عموزادگانت را بپذير و تسليم شو. آنان جز آن چه تو دوست داري، نخواهند كرد.».

فرمود: «نه، به خدا، مانند ذليلان از شما اطاعت نمي كنم و چون بندگان خود را در اختيار شما قرار نمي دهم.».