بازگشت

وقايع روز نهم


ام البنين، همسر اميرالمؤمنين (ع) و مادر حضرت عباس، از قبيله كلاب است و شمر نيز از همان قبيله به همين جهت روز نهم محرم، شمر نزديك اردوي امام حسين (ع) آمده، صدا زد: «خواهرزاده هاي ما كجايند؟» امام (ع) به حضرت عباس، جعفر، عبدالله و عثمان، پسران ام البنين، فرمود: «اگر چه فاسق است دايي شماست جوابش دهيد.».

ايشان در جواب شمر گفتند: «چه مي خواهي؟».

گفت: «اي خواهرزاده هاي من! شما در امانيد. از يزيد اطاعت كنيد و خود را با برادرتان به كشتن مدهيد.».

در جوابش گفتند: «خدا تو را لعنت كناد! در حالي كه فرزند رسول خدا در امان نيست، تو ما را امان مي دهي؟».

در روايتي است كه حضرت عباس فرمود: «دستت بريده باد! لعنت بر امانت باد! به ما مي گويي برادر و سالار خويش، حسين، فرزند فاطمه را، رها كنيم و طاعت لعنت شدگان ملعون زاده را بپذيريم؟!».

شمر خشمگين به اردوي خود برگشت.

بعد از نماز عصر بود كه عمر سعد خطاب به لشكر كوفه بانگ زد: «اي لشكر خدا! سوار شويد. شما را به بهشت مژده باد.» لشكر سوار شده، به


سوي اردوي امام (ع) تاختند.

امام دو طرف شمشيرش را در دستان گرفته بود و آن را به دور ساقهايش حلقه زده. سرش را روي زانو گذاشته و به خوابي سبك رفته بود كه صداي خواهرش زينب را شنيد.

زينب (س) كه صداي لشكر را شنيده بود، خود را به امام (ع) رسانيد.

- برادر! اين صداها را كه نزديك و نزديك تر مي شود، نمي شنوي؟

حضرت سر برداشت:

- من اكنون جدم محمد، پدرم علي، مادرم فاطمه و برادرم حسن را در خواب ديدم. ايشان گفتند: اي حسين! بزودي به نزد ما خواهي آمد.».

عباس نيز آن زمان در كنار امام بود.

- برادر! لشكر به سوي ما مي آيد.

حضرت برخاست و فرمود: «عباس! خودت سوار شو و ببين چه مي خواهند. مگر چه پيش آمده؟» عباس با حدود بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از آن جمله بودند، جلو لشكر آمد. از ايشان پرسيد. گفتند: «امير دستور داده به شما پيشنهاد كنيم يا تسليم شويد، يا بجنگيد.».

فرمود: «صبر كنيد من به نزد اباعبدالله برگردم و پيشنهاد شما را برسانم.» وقتي حضرت از نظر ايشان آگاه شد، فرمود: «برگرد و اگر توانستي، امشب را مهلت بگير تا براي پروردگارمان نماز بخوانيم، دعا كنيم و آمرزش بخواهيم او خود مي داند من نماز و دعا و تلاوت قرآن و استغفار را دوست دارم.

وقتي حضرت عباس از ايشان مهلت خواست، ابن سعد ترديد داشت كه جواب مثبت دهد. عمرو بن حجاج زبيدي گفت: «سبحان الله! اگر آنان از


ترك و ديلم هم بودند و يك شب مهلت مي خواستند، ما مهلت مي داديم. حال چگونه مهلت ندهيم، كه خاندان پيامبرند.»

آنگاه ابن سعد مهلت داد.