بازگشت

خطبه امام براي لشكر حر


وقتي حر در مقابل امام حسين (ع) قرار گرفت، حضرت فرمود: «به نفع ما آمده اي يا بر ضد ما؟»

- بر ضد، يا اباعبدالله.

- لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم

حر همچنان در مقابل حضرت ايستاده بود، تا وقت نماز ظهر رسيد. حضرت، به حجاج بن مسروق فرمود تا اذان بگويد. وقت اقامه ي نماز، حضرت با يك پيراهن بلند، يك ردا و يك جفت نعلين بيرون آمد. خدا را سپاس گفت و ستايش كرد. آن گاه فرمود: «اي مردم! من نزد خدا و شما عذري دارم. من به اين جا نيامدم، تا وقتي نامه هاي شما به من رسيد و فرستادگان شما به سراغم آمدند كه: «نزد ما آي كه ما امامي نداريم؛ شايد به وسيله تو خدا ما را بر حق و صواب جمع كند.»

حال اگر بر همان عهد و پيمان استواريد، كاري كنيد كه من به عهد و پيمان شما اطمينان كنم؛ و اگر از حرف خود پشيمان شده، از آمدن من ناراحتيد، من به همان جايي كه بوده ام برمي گردم.

همه ساكت شدند.

به مؤذن فرمود اقامه بگويد و او اقامه گفت.


به حر فرمود: «اگر مي خواهي، تو با اصحاب خود نماز بگزار.» گفت: «نه، ما هم با شما نماز مي خوانيم.» همه آماده شدند. امام نماز خواند و همه به او اقتدا كردند.

هنگام عصر كه شد، امام دستور داد آماده حركت شوند. آنگاه به منادي گفت نداي نماز دهد و اقامه بگويد. خود پيش آمد نماز خواند؛ سپس به طرف مردم برگشت. حمد و ثناي الهي به جا آورد و فرمود: «اي مردم! اگر تقوي پيشه كنيد و حق هر كس را بشناسيد، خدا بيشتر، از شما راضي مي شود. ما اهل بيت محمد (ص) هستيم و براي تصدي خلافت از اين مدعيان به ناحق كه بر شما ظلم و تجاوز مي كنند، شايسته تر. اگر از حق، ابا داريد و ما را نمي پسنديد و حق ما را نمي شناسيد و اكنون رأيتان غير از آن است كه در نامه نوشته بوديد و فرستادگان شما گفتند، من برمي گردم.»

حر گفت: «به خدا ما از اين نامه ها و فرستادگاني كه شما مي گوييد، بي خبريم.» حضرت به يكي از اصحاب به نام عقبة بن سمعان فرمود: «خورجيني كه نامه ها را در آن گذاشته اي، بياور.» خورجيني پر از نامه آوردند. حضرت آنها را در مقابل لشكر خالي كرد.

حر گفت: «ما جزء فرستندگان اين نامه ها نيستيم، ما مأموريم وقتي شما را ديديم، رهايت نكنيم تا در كوفه به عبيدالله تحويلت دهيم.»

فرمود: «مرگ از اين كار برايت آسان تر است.» آنگاه فرمود: «سوار شويد.» همه سوار شدند و خود حضرت صبر كرد تا همه ي زنان سوار شدند.

پدر و مادرم فداي تو باد يا اباعبدالله! تا وقتي همه ي زنان همراهت سوار نشدند، راضي نشدي سوار شوي و يك قدم حركت كني، در حالي كه كساني چون علي اكبر، برادرت عباس و جوانان بني هاشم ايشان را سوار مي كردند.


اي كاش روز يازدهم محرم حضور داشتي و حال زنان و دختران و خواهرانت را مي ديدي كه وقتي شتران را براي سوار كردن ايشان آوردند، هيچ سرپرستي جز پسرت زين العابدين نداشتند كه او هم بيمار بود و قدرت حركت نداشت. و نيز برادرزاده ات حسن بن حسن كه زخم فراوان داشت و چند طفل صغير كه كاري از دستشان ساخته نبود. آري، گمان دارم خواهرت زينب سرپرستي زنان و كودكان را به عهده گرفت. او بود كه زنان و كودكان و بيماران و مجروحان را سوار كرد.