بازگشت

برخورد امام با لشكر حر


وقتي امام حسين (ع) در وادي عقبه منزل كرد، پيرمردي از بني عكرمه به نام عمرو بن يؤذان با حضرت ملاقات كرد. از حضرت پرسيد: «كجا مي روي؟»

- كوفه.

- تو را به خدا برگرد. به خدا قسم، جز شمشير و نيزه چيزي در انتظارت نيست. اگر اين مردم كه تو را دعوت كرده اند، خود مي جنگيدند و زمينه را آماده مي كردند و آن گاه تو بر آنها وارد مي شدي، كار صحيحي بود؛ ولي با اين وضعي كه مي گويي، صلاح نمي دانم به كوفه بروي.

-اي بنده ي خدا! من مي دانم كار صحيح چيست؛ ولي آن چه خدا مقدر كرده، حتما خواهد شد. به خدا آنان دست از من برنخواهند داشت تا خونم را بريزند؛ ولي وقتي اين كار را كنند، خداوند كسي را بر آنان مسلط مي كند كه خوارشان كند، تا خوارترين فرقه ها شوند.

حضرت از آن جا حركت كرد. منزل بعدي، منزل شراف بود. هنگام سحر به جوانان همراهش دستور داد تا مي توانند آب بردارند؛ و با آب فراوان از آن جا كوچ كرد. تا نيمروز راه پيمود. در حال حركت بودند كه يكي از اصحاب حضرت تكبير گفت. امام فرمود: «آري، خدا بزرگتر است، ولي تو براي چه


تكبير گفتي؟ گفت: «نخلستان ديدم.» گروهي از اصحاب گفتند: «ما در اين منطقه هرگز نخلستان نديده ايم.»

فرمود: «پس به نظر شما چيست؟»

- به نظر ما نوك نيزه ها و گوش هاي اسبان است.

- نظر من هم همين است. آيا جايي هست كه به آن پناه ببريم و پشت به آن با اين سپاه مواجه شويم؟

- آري كوه ذوحسم در طرف چپ ماست. اگر زودتر به آن برسيم، همان است كه شما مي خواهيد.

حضرت به طرف چپ متمايل شد. طولي نكشيد كه گردن اسبان نيز نمايان شد، چنان كه به خوبي ديده مي شد. آنها هم وقتي ديدند امام به طرف چپ مي رود به طرف چپ جاده متمايل شدند. نوك نيزهايشان از دور چون گله ي زنبور مي نمود و پرچم هايشان چون بال پرندگان. امام زودتر از آنان به ذو [1] حسم رسيد. حضرت فرمود تا چادرها برپا. و لشكر از راه رسيد؛ هزار سوار به فرماندهي حر بن يزيد تميمي. نزديك ظهر بود كه با امام مواجه شدند. امام و اصحابش، همه، عمامه بر سر نهاده و شمشير بسته بودند. امام فرمود تا جوانان لشكر را سيراب كند و اسبان را نيز كمي آب دهند. ايشان تشت ها و كاسه هاي بزرگ را از آب پر مي كردند و پيش اسبان مي گذاشتند. وقتي هر اسب، سه - چهار - پنج جرعه مي نوشيد، آب را برمي داشتند و پيش روي ديگري مي گذاشتند، تا همه را آب دادند.

علي بن طعان محاربي مي گويد: «من در لشكر حر آخرين نفري بودم كه


به آنجا رسيدم. وقتي امام تشنگي من و اسبم را ديد، فرمود: «روايه را بخوابان.» لفظ راويه در زبان عراق، به معني مشك بود و لذا، منظور حضرت را نفهميدم. حضرت فرمود: «برادرزاده! شتر را بخوابان. [2] » من شتر را خواباندم.

فرمود: «بنوش» هر چه خواستم بنوشم، آب از مشك مي ريخت. فرمود: «مشك را برگردان». من نفهميدم بايد چكار كنم. حضرت پيش آمد؛ با دست خود لبه ي مشك را برگرداند تا من آب نوشيدم و اسبم را هم آب دادم.»

آري، اين نهايت جود و كرم است كه كسي در آن سرزمين خشك و بي آب و علف، هزار سوار دشمن را كه به جنگش آمده اند، آب دهد و اسبانشان را نيز.

عجيب نيست كسي چون امام حسين (ع) كه معدن كرم و سخاوت است، اين چنين بخشنده باشد. چنان كه شاعر گفته: «او درياست؛ از هر طرفش وارد شوي، لجه اش بخشش، و ساحلش جود و سخاوت است. اگر جز جان خويش چيزي در دست نداشته باشد، همان را مي بخشد. كسي كه از او درخواستي دارد، بايد در اين صورت از خدا بترسد و تقاضا نكند.»

ولي اين مردم، بد پاداشي به او دادند. امام ايشان را آب داد آبي كه خود به آن احتياج داشت به آنان داد، ولي نگذاشتند حضرت از آب رودخانه استفاده كند. چهار هزار نفر را مأمور آبراه كردند و سه روز نگذاشتند حضرت، اصحاب، خانواده و كودكان كوچكش يك قطره آب بنوشند [3] .



پاورقي

[1] چون در پاراگراف بالا «ذوحسم» آمده، بهتر است اينجا هم ذوحسم بيايد. چنان که همه جا در زبان فارسي از کلمه‏ي «اباعبدالله» استفاده مي‏شود، نه «ابي‏عبدالله» يا «ابوعبدالله».

[2] در لغت حجاز، راويه به معني شتر آبکش است. (مؤلف).

[3] آري، دشمن سه روز قبل از عاشورا آبراه را بست، ولي موفق نشد ياران حضرت را از آب بردن بازدارد. تا صبح عاشورا در لشگرگاه امام حسين کمبود آب مشهود نبود، ولي از صبح عاشورا، آب در خيام حضرت ناياب شد. (مترجم).