بازگشت

قيس بن مسهر صيداوي


حضرت، به منزل حاجر از سرزمين بطن الرمه رسيد. بيش از يك ماه از تاريخي كه حضرت مسلم براي او نامه نوشته بود مي گذشت و آن حضرت اكنون شهيد شده بود ولي امام حسين (ع)، هنوز از شهادت مسلم با خبر نشده بود. از آن جا نامه اي به اهل كوفه نوشت و به وسيله ي قيس بن مسهر صيداوي براي ايشان فرستاد. سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد از جمله گيرندگان نامه بودند.

متن نامه حضرت به اين شرح است:

بسم الله الرحمن الرحيم

از حسين بن علي به برادران مؤمن و مسلمانش. سلام عليكم. سپاس خدايي را كه جز او خدايي نيست. اما بعد؛ نامه ي مسلم بن عقيل به دستم رسيد. او به من خبر داده كه شما راي نيكو داريد و همگي براي ياري و گرفتن حق ما، هم عقيده هستيد. از خدا مي خواهم كه با ما خوب رفتار كند و شما را پاداش بزرگ دهد. من روز سه شنبه، هشتم ذيحجه، روز ترويه، از مكه حركت كردم - وقتي قاصد من رسيد، براي رسيدن به هدف جدي باشيد، كه من در همين روزها - ان شاء الله - به نزد شما خواهم آمد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.


قيس بن مسهر، با نامه ي حضرت، راه كوفه را در پيش گرفت. ابن زياد هم كه از حركت امام با خبر شده بود، حصين بن تميم رئيس شرطه ي خود را در قادسيه مستقر كرده بود. وقتي قيس به قادسيه رسيد، حصين بن تميم او را براي بازرسي بازداشت كرد.

قيس نامه را پاره كرد. حصين او را به نزد ابن زياد برد. وقتي مقابل ابن زياد قرار گرفت، ابن زياد پرسيد: «كيستي؟»

- يكي از شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و پسرش حسين (ع).

- چرا نامه را پاره كردي؟

- مي خواستم تو از مضمون آن با خبر نشوي.

- نامه از كه بود؟ آن را براي كه مي بردي؟

- از حسين (ع) به گروهي از اهل كوفه كه نامشان را نمي دانم.

ابن زياد با خشم گفت:

«به خدا رهايت نمي كنم، تا نام آنها را بگويي يا بر منبر رفته، حسين بن علي و پدر و برادرش را دشنام دهي، و اگر اين را كار را نكني، تكه - تكه ات مي كنم.».

- نام آن اشخاص را به تو نخواهم گفت، اما حاضرم دشنام دهم.

قيس به منبر رفت، سپاس خدا را به جا آورد و او را ستايش كرد. بر پيامبر و اهل بيتش درود فرستاد، براي علي و حسن و حسين (ع) بسيار طلب رحمت كرد و بر عبيدالله بن زياد، پدرش و سركشان بني اميه لعنت فرستاد. آن گاه گفت: «اي مردم! حسين بن علي (ع)، بهترين مخلوقات خدا، پسر فاطمه و نوه ي پيامبر (ص)، در راه است و من فرستاده او هستم. در منزل حاجر از او جدا شدم و به سوي شما آمدم. به ياري او برخيزيد.»


ابن زياد دستور داد او را از بالاي قصر به زير انداختند؛ استخوانهايش همه خرد شد و تنها رمقي در او باقي مانده بود كه مردي به نام عبدالملك بن عمير لخمي سر او را بريد. بعدها كه مردم او را سرزنش كردند، گفت: «من خواستم او را راحت كنم.»

مي گويند عبدالملك، قاضي و فقيه كوفه بود، ولي با اين عمل زشت، فقاهت او به كارش نخواهد آمد.

وقتي خبر شهادت قيس به امام رسيد، حضرت نتوانست از گريه خودداري كند. گريست و فرمود: «برخي از آنان چنان بر عهد خود ايستادگي كردند كه در راه خدا به شهادت رسيدند و برخي ديگر به انتظار شهادت پايمردي مي كنند و عهد خود را تغيير ندادند.» [1] .

آن گاه دست به دعا برداشته، چنين دعا كرد: «خدا بهشت را پاداش او قرار دهاد! بار خدايا! ما و شيعيان ما را جايگاهي نيكو عنايت كن و ما را در قرارگاه رحمت و پاداش مرغوبت كه براي بندگان خاصت در نظر گرفته اي، با هم جمع كن، كه تو بر هر كار توانايي.».



پاورقي

[1] قسمتي از آيه شريفه 23 از سوره‏ي احزاب: من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا.