بازگشت

انعكاس خبر مرگ معاويه در بصره


خبر جنب و جوش مردم كوفه پس از مرگ معاويه، به بصره رسيد؛ شيعيان بصره در خانه ي ماريه، دختر منقذ بن عبدي - كه به تشيع معروف بود - جمع شدند. در آنجا راجع به رهبري و وضعيت موجود مسلمانان بحث كردند. آن گاه بعضي از ايشان به قصد ياري امام حسين (ع) از بصره خارج شدند و بعضي هم براي آن حضرت نامه نوشته، از او دعوت كردند.

مرحوم سيد بن طاووس در كتاب ملهوف نوشته است:

امام حسين به گروهي از مردم بصره نامه اي نوشت و آن را به سليمان، غلام خود - كه ابارزين كنيه داشت - سپرد. امام در اين نامه مردم را به ياري و اطاعت از خويش دعوت كرده بود. از جمله كساني كه حضرت با آنها مكاتبه كرد، يزيد بن مسعود نهشلي، منذر بن جارود عبدي و احنف بن قيس بودند. از اين سه نفر، احنف بن قيس در جواب حضرت نامه اي نوشت كه در آن، حضرت را به صبر توصيه مي كرد و از او مي خواست اين كار را به تأخير بيندازد. او در نامه ي خود به حضرت نوشته بود: «چنان كه مأمور شده اي، استقامت كن» [1] تا آنان كه يقين ندارند از راه راستت بدر نبرند.»

منذر كه دخترش همسر ابن زياد بود، ترسيد اين نامه از دسيسه هاي او


باشد؛ به همين جهت در همان شبي كه ابن زياد قصد سفر به كوفه داشت، نامه و نامه رسان را به او تحويل داد و ابن زياد هم قاصد حضرت را به دار كشيد.

ولي يزيد بن مسعود، قبايل بني تميم، بني حنظله، بني سعد و بني عامر را جمع كرد و در جمع آنان سخن گفت.

او رو به بني تميم گفت: من در ميان شما چه جايگاهي دارم؟»

گفتند: «به به، به خدا، تو ستون فقرات و سرمايه افتخاري. از هر جهت بزرگ و شريفي و در فضل و بزرگي بر همه تقدم داري.»

گفت: «من شما را جمع كرده ام تا درباره ي موضوعي با شما مشورت كنم و از شما كمك بگيرم.»

گفتند: «به خدا، خيرخواهي خود را از تو دريغ نخواهيم كرد و سعي مي كنيم رأي صحيح ارائه دهيم؛ بگو تا بشنويم.»

گفت: «معاويه مرده و از مرگ او غمي نيست؛ كه با مرگش باب جور و گناه شكسته و اركان ظلم فروريخته. ولي قبل از مرگش بدعتي نهاد و بيعتي گرفت و فكر كرد آن را محكم كرده و اين بيعت برقرار مي ماند؛ ولي آنچه او خواسته، نخواهد شد. او كوشش كرد ولي كه بي نتيجه ماند، با ياران خود مشورت كرد، ولي به او خيانت كردند؛ او پسرش يزيد شارب الخمر را كه رأس همه گناهان است، به جاي خود نهاده كه بدون رضايت مسلمين، ادعاي خلافت آنان دارد. خود را امير ايشان مي نامد، با آن كه بي دانش و نابردبار است. از حق، حتي جاي قدم خود را نمي شناسد. به خدا قسم، جهاد با او از جهاد با مشركين برتر است. حسين بن علي، دخترزاده پيغمبر خداست كه صاحب شرف اصيل و رأي صحيح است. فضلي توصيف


ناپذير و علمي بي پايان دارد. او به خاطر سابقه در اسلام، سن بيشتر و قرابتش با رسول خدا، براي اين مقام شايسته تر است. او با كوچكتران با عاطفه و با بزرگتران با ترحم رفتار خواهد كرد. راستي، چه سرپرست محترم و چه امام بزرگواري است. با وجود او، حجت خدا تمام و موعظه ي الهي رسيده است. چشم از نور حق مبنديد و در ورطه ي باطل نيفتيد. در جنگ جمل صخر بن قيس (منظور احنف است) شما را بدنام كرد؛ با ياري فرزند رسول خدا اين ننگ را بشوييد.

به خدا هر كس در ياري او كوتاهي كند، خدا فرزندانش را ذليل و عشيره اش را كم مي كند. من خود لباس جنگ پوشيده و آماده سختيهايش شده ام. كسي كه كشته نشود، بالاخره خواهد مرد و آن كه مي گريزد، از چنگال مرگ جان به در نخواهد برد. خدايتان رحمت كناد [2] به نيكي پاسخ دهيد.

بني حنظله در جواب گفتند: «اي اباخالد! ما تير تركش تو و سواران قبيله توايم. اگر ما را پرتاب كني، به هدف مي زني و اگر ما را به جنگ بفرستي پيروز خواهي شد. به خدا، به هر گردابي وارد شوي، همراه تو خواهيم بود؛به هر سختي تن دردهي، در كنارت هستيم؛ با شمشيرمان ياري و با بدنهايمان حفظت مي كنيم؛ هر وقت خواستي قيام كن.»

بني سعد در پاسخ گفتند: «اي اباخالد! بدترين چيز در نظر ما مخالفت با تو و عمل بر خلاف نظر توست. صخر بن قيس ما را به متاركه جنگ خواند، ما نيز آن را پسنديديم و فكر كرديم با اين كار عزت خويش را حفظ مي كنيم. حال به ما فرصتي بده تا مشورت كنيم و نظر خويش را اعلام كنيم.»


بني عامر بن تميم گفتند: «اي اباخالد! ما برادران و هم قسمان توايم. جايي كه تو غضب كني، ما خشنود نمي شويم و هر گاه تو حركت كني، ما ساكت نمي مانيم؛ اختيار با توست؛ ما را بخوان تا پاسخت دهيم؛ فرمان ده تا اطاعت كنيم؛ اختيار با توست هر گاه بخواهي.)

آن گاه ابن مسعود به بني سعد گفت: اي بني سعد! به خدا اگر دست از ياري او برداريد، خداوند تا ابد شمشير را از ميان شما بر نخواهد داشت و هميشه آتش جنگ در ميانتان شعله ور خواهد بود.»

پس از آن، توسط حجاج بن بدر سعدي كه با عده اي از عبدي هاي بصره براي ياري امام حسين آماده حركت شده بود، نامه اي به اين شرح براي امام حسين (ع) فرستاد:

بسم الله الرحمن الرحيم

اما بعد؛ نامه ات را دريافت كردم و مضمون دعوتت را كه بهره مندي من از طاعت تو و بدست آوردن نصيبم از ياري تو بود، فهميدم. خداوند هيچ گاه زمين را از كسي كه عمل به خير كند و به راه نجات رهنمون شود، خالي نخواهد گذاشت و شما حجت خدا بر خلق و وديعه ي او در زمين هستيد. شما شاخه هاي زيتون احمدي هستيد؛ او ريشه ي اين درخت و شما شاخه هاي آنيد. بيا كه خوش آمدي، به فال همايون آمدي. بني تميم را به فرمان تو در - آورده ام. ايشان را در حالي ترك مي كنيم كه در پيروي تو سريعتر از شتر تشنه به سوي آبند. بني سعد همه مطيع فرمان تواند؛ چرك سينه ها را با آب باراني كه در حال جهش برق از ابر سفيد مي بارد، شسته اند.

امام حسين (ع) وقتي نامه او را خواند فرمود: «چه مي گويي؟ خدا در روز قيامت از خوف ايمنت كند و از تشنگي نجاتت دهد.»


يزيد بن مسعود خود را براي حركت آماده كرد؛ ولي قبل از آن كه از بصره خارج شود، خبر شهادت امام حسين (ع) به او رسيد. او در اين مصيبت سخت بي تابي مي كرد. اما حجاج بن بدر در كنار امام حسين (ع) ماند تا شهيد شد.

افسوس...! ولي تأسف چه سود مي دهد غمزده اي را كه در كربلا جان فداي تو نكرده است.



پاورقي

[1] استفاده از آيه 112 سوره مبارکه‏ي هود.

[2] در ترجمه‏ي اين گونه جمله‏ها به فارسي، از امکان دعايي کردن آنها در زبان فارسي بخوبي مي‏توان بهره برد. مثال: خدايش بيامرزاد با چنين بواد (باد)؛ بزياد (خدا کند زنده باشد)!!.