بازگشت

مجلس عزاي حسيني در محضر امام رضا


دعبل خزاعي نقل كرده است: «روزي از ايام دهه ي محرم به خانه علي بن موسي الرضا (ع) رفتم. ديدم غمزده و اندوهگين نشسته و يارانش در اطرافش نشسته اند. وقتي مرا ديد، فرمود: «خوش آمدي اي دعبل! خوش آمد آن كه هميشه ما را با دست و زبانش ياري مي كند.» آن گاه برايم جا باز كرد و مرا در كنار خود نشانيد و فرمود: «دوست دارم در اين ايام برايم شعري بخواني؛ كه اين ايام، ايام اندوه ما اهل بيت و ايام شادي دشمنان ما، به ويژه بني اميه است.» آن گاه برخاست، پرده اي زد و به اهل حرمش فرمود پشت پرده بنشينند تا در مصيبت جدشان حسين (ع) گريه كنند. رو به من كرد و فرمود: «بر حسين مرثيه بخوان كه تو در طول زندگي، ياور و مادح مايي. تا مي تواني در ياري ما كوتاهي نكن.»

اشك از چشمانم سرازير شد و آن گاه چنين سرودم:

«يا فاطمه! اگر حسينت را تصور مي كردي كه در خاك غلتيده [1] ، در كنار شط فرات تشنه جان داده، سيلي به صورت مي زدي و اشك بر گونه جاري مي كردي.


اي فاطمه! اي دختر بهترين مردمان! برخيز و بر ستارگان آسمان كه در صحرا افتاده اند گريه كن. قبرهايي در كوفه، قبرهايي در مدينه و تعدادي قبر در صحراي فخ. درود من بر آنها باد. قبوري هم در كنار رودخانه، در زمين كربلا، در كنار شط فرات قرار گرفته اند. آنان تشنه در كنار فرات درگذشتند. اي كاش من هم با ايشان از دنيا مي رفتم. من از اندوهي كه با يادشان آتش به جانم مي زند و جام داغ و مصيبت به كامم مي ريزد، به خدا شكايت مي برم. من برايشان مي گريم، تا زماني كه سواري به قصد حج حركت كند و تا آن هنگام كه قمري بر شاخساران نوحه سر دهد.

اي چشم! بر آنها گريه كن و در اشك سخاوتمند باش، كه وقت ريزش مدام اشك است.

تا زماني كه ستاره اي طلوع كند و تا زماني كه صداي اذاني بر گلدسته ها بلند شود تا زماني كه خورشيد طلوع مي كند و شامگاهان در مغرب ناپديد مي شود، من شبانه روز بر آنها گريه مي كنم.»

در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) آمده است كه دعبل خزاعي در مرو به ديدن حضرت رضا (ع) نائل شد؛ عرض كرد: «يابن رسول الله! درباره ي شما قصيده اي گفته ام و قسم خورده ام قبل از شما، آن را براي كسي نخوانم.»

فرمود: «بخوان.»

و دعبل چنين خواند:

«مدارس آيات خدا كه امروز در آنها تلاوت نيست و خانه ي وحي كه امروز خالي شده... و خواند تا به اين بيت رسيد:

«مي بينم حقشان در ميان ديگران تقسيم مي شود و دستان خودشان خالي است.» حضرت گريست و فرمود: «راست گفتي اي دعبل!»


و دعبل به اين بيت رسيد:

«هنگامي كه ظلم به آنها وارد مي شود در مقابل ستمكاران دست بسته اند.»

حضرت دست خود را حركت مي داد و مي فرمود: «به خدا قسم، بسته است.»

و دعبل به اين بيت رسيد:

«من در تمام طول زندگي دنيا هراسان بوده ام، ولي اميدوارم كه بعد از وفاتم در امان باشم.»

حضرت فرمود: «خدا از گرفتاري قيامت در امانت دارد.»

آن گاه صد دينار كه به نام حضرت سكه خورده بود، به دعبل عطا كرده؛ دعبل كيسه را پس داده، عرض كرد: «به خدا قسم براي اين نيامده ام و اين قصيده را به طمع دنيا نگفته ام، ولي دوست دارم يكي از لباسهايتان را براي تبرك به من دهيد.» حضرت جبه اي از پوست خز، همراه كيسه اي پول به او داد و دعبل هر دو را گرفت و بازگشت.



پاورقي

[1] بهتر است واژه‏هاي فارسي با حرفهاي فارسي نوشته شود. غلتيدن و غلت زدن واژه‏هاي فارسي است و مي‏بايد با ت نوشته شود. چنان که غلتک هم از همان ريشه است و با ت نوشته مي‏شود.