بازگشت

خواستگاري يزيد از خواهرزاده امام حسين


در مناقب ابن شهرآشوب آمده است:

امام حسين (ع) از عايشه دختر عثمان خواستگاري كرد. [1] مروان گفت: «او را به عبدالله بن زبير مي دهم.»

وقتي امام حسن (ع) از دنيا رفت و مدتي از وفات او گذشت، معاويه به مروان نوشت كه از ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر (و حضرت زينب) خواستگاري كند. مروان براي خواستاري نزد عبدالله بن جعفر رفت. او گفت: «اجازه ي اين كار با سرورمان حسين (ع)، دايي اين دختر است. من در اين باب، اختياري ندارم.» مروان به امام حسين (ع) پيغام فرستاد. حضرت فرمود: «از خدا خير مي طلبم. خدايا براي اين دختر شوهري مورد پسند خودت از آل محمد برگزين.»

مردم در مسجد پيامبر جمع شدند. امام حسين (ع) در ميان جمعي از بزرگان مدينه نشسته بود. مروان پيش آمد و در مقابل او نشست و گفت: «اميرالمؤمنين، معاويه، به من دستور داده است ام كلثوم، دختر عبدالله بن جعفر را براي پسرش، يزيد، خواستگاري كنم و سه چيز را مهر او قرار دهم: صلح بين اين دو طايفه (بني هاشم و بني اميه)؛ پرداخت تمام ديون پدرش


و هر چيز ديگري پدرش تعيين كند. و مي دانم آنان كه به خاطر دامادي چون يزيد بر شما غبطه خواهند خورد، بيش از كساني هستند كه به خاطر خويشاوندي [2] با شما، بر يزيد غبطه مي خورند. در عجبم چگونه از يزيد مهر مي خواهند، در حالي كه يزيد همشأني دارد و اوست كه به آبرويش باران از آسمان مي بارد [3] .

يا اباعبدالله جواب خير بده.»

حضرت فرمود: «سپاس خدايي را كه ما را براي خود انتخاب كرد و براي دينش پسنديد و بر خلقش برگزيد. اي مروان آن چه گفتي شنيديم. اين كه گفتي مهرش در اختيار پدرش، هر چه خواست قرار دهد، به جان خودم ما اگر تصميم اين كار را داشته باشيم، از آن چه رسول خدا (ص) در مورد دختران، زنان و اهل بيتش تعيين كرده، تجاوز نخواهيم كرد. سنت رسول خدا، دوازده اوقيه، يعني چهارصد و هشتاد درهم است. اما اين كه پرداخت تمام ديون پدرش را جزء مهرش قرار مي دهي، چه وقت زنان ما ديون ما را پرداخت كرده اند؟ و اما اين كه گفتي صلح بين اين دو طايفه؛ ما قومي هستيم كه به خاطر خدا با شما دشمني كرده ايم و به خاطر دنيا با شما مصالحه نمي كنيم. خويشاوندي نسبي نتوانسته است ما را صلح دهد، سببي چگونه مي تواند؟ اما اين كه گفتي عجب است كه از يزيد مهر بخواهند؛ از كساني مهر خواسته شده كه از يزيد و جد و پدرش بهتر بودند. اما اين كه مي گويي يزيد همشأني ندارد؛ هر كسي


تا امروز همشأن او بوده هنوز هم همشأن اوست و مقام و حكومتش چيزي بر او نيفزوده. اما اين كه مي گويي به آبروي او از ابر باران مي بارد؛ اين صفت مخصوص رسول خداست. اما اين كه گفتي كساني كه بر ما غبطه خواهند خورد بيش از كساني هستند كه بر يزيد غبطه برند؛ آري، مردم نادان بر ما غبطه خواهند خورد و عاقلان بر او غبطه خواهند برد.»

آن گاه فرمود: «همه شاهد باشيد، من ام كلثوم دختر، عبدالله بن جعفر را به عقد پسر عمويش، قاسم بن محمد بن جعفر، درآوردم با چهارصد و هشتائ درهم مهريه. و ملكي را كه در مدينه دارم و در سال هشتاد هزار دينار محصول دارد. به آنها مي بخشم؛ ان شاء الله آنها را بي نياز خواهد كرد.

چون سخن به اين جا رسيد، چهره ي مروان دگرگون شد. گفت: «اي بني هاشم! حيله به كار مي بريد؟! جز دشمني چيزي نمي خواهيد؟.»

امام حسين (ع) پس از يادآوري قضيه ي خواستگاري امام حسن (ع) از دختر عثمان، فرمود: «حال ببين چه كسي حيله به كار مي برد.»

مروان اين شعر را خواند:

«خواستيم داماد شما باشيم تا مودتي را كه در اثر حوادث روزگار كهنه شده، تجديد نماييم.»

وقتي آمديم، شما جواب رد داديد و بغض و كينه ي دروني خود را آشكار كرديد.»

ذكوان، آزاد شده ي بني هاشم، در جواب او گفت:

«خداوند هر پليدي را از ايشان زدوده است و طبق آيه ي قرآن پاكشان كرده. غير خود هيچ نظير و همشأني ندارند و هيچ كس به مرتبه ي ايشان نزديك نيست. آيا هر سركش كينه توزي را با اين نيكان اهل بهشت مقايسه


مي كني؟»

اين كينه ها در نفس يزيد باقي ماند تا زماني كه سر امام حسين (ع) را برايش آوردند، آنها را ظاهر كرد. در حالي كه سر امام حسين (ع) در مقابلش بود مي گفت:



«فرق مرداني را شكافتيم كه بر ما عزيز بودند

ولي آنان ظالم تر و نافرمان تر بودند»



و چوب خيزران را خواست. با آن به دندانهاي امام حسين مي زد و مي گفت: «امروز در مقابل روز بدر» و مستانه مي خواند: «اي كاش بزرگان من كه در روز بدر حاضر بودند، امروز جزع خزرج از ضربه ي شمشير را مي ديدند تا هلهله ي شادي سر داده، بگويند: «دست مريزاد اي يزيد» ما بزرگان آنان را كشتيم و نسبت به روز بدر بي حساب شديم. طايفه ي هاشم با قدرت و سلطنت بازي كرد، وگرنه هيچ خبري از آسمان نيامده و هيچ وحيي نازل نشده. من زاده خندف نيستم، اگر انتقام كارهاي احمد را از فرزندانش نگيرم.»



پاورقي

[1] فرماندار وقت مدينه.

[2] فاميلي يک واژه‏ي وام گرفته از زبان فرانسه است که آوردن آن در اين جمله با در نظر گرفتن زمان و چگونگي روايت، به هيچ روي در خود نمي‏نمايد.

[3] در ترجمه اين عبارت «بوجهه يستسقي الغمام» احتمال ديگري هست و آن اين که: ابر از جمال او سيراب مي‏شود.