بازگشت

بانوي او ليلا


بانوي دوم ليلا دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود الثقفي است. [1] مؤلف خيرات الحسان گويد: ليلي بنت ابي مرة در عصر خود در جلالت مقام و شؤنات انساني وحيد عصر بود و شهرت بسزا داشت و پدرش از قبيله ي ثقيف، يعني قبيله مختار مادرش از نژاد ابوسفيان امور بود.


معاويه به همين جهت گاهي از علي اكبر شهيد طف، تجليل مي كرد و مي گفت: خلافت شايسته ي مقام اوست، زيرا در او جمال زيباي ثقيف و سخاي بني اميه و شجاعت بني هاشم جمع شده. [2] .

اما اينكه ازدواج او با حسين (ع) در كدام سال هجرت به وقوع پيوسته روشن نشده ولكن از گفتار شيخنا الاعظم محمد بن احمد بن ادريس حلي در كتاب سرائر معلوم مي شود كه ازدواج ليلا با حسين بن علي (ع) در زمان خلافت عثمان كه از غره محرم سال 24 هجرت تا اواخر سال 35 هجرت بوده، بوقوع پيوسته است. زيرا علامه حلي تولد علي اكبر، شهيد نينوا را از مادرش ليلا در دوران خلافت عثمان دانسته و نتيجه گرفته كه او از امام سجاد (كه بايد علي اوسط ناميد) بزرگتر بوده و شرح اين مطلب در بخش مربوط به اولاد حسين (ع) خواهد آمد.

بنابراين مي توان گفت كه بعد از رباب بانوئي كه حسين (ع) با او ازدواج كرده مادر علي اكبر است، مگر اينكه بگوئيم ازدواج شهربانو در زمان خلافت عمر واقع شده و ضعف اين گفتار هم كه فقط از جهت بعد فاصله زماني بين ازدواج شهربانو و تولد امام سجاد بود و با توجيه و استدلال علامه مظفري مرتفع گرديد.

و تعبيرهاي ما در اين مورد به لفظ «اول و دوم» بمنظور رديف طولي نيست بلكه به منظور تعداد و رقم است.


پاورقي

[1] عروة بن مسعود ثقفي از اهل طائف و رئيس شهر بود. او نه تنها در طائف بزرگ و محترم بود، بلکه در قسمت عمده‏ي حجاز او را به بزرگي مي‏شناختند. لذا مشرکان مکه رسالت پيغمبر را استبعاد مي کردند و مي‏گفتند چرا خداوند قرآن را توسط بزرگ مکه وليد بن مغيره مخزومي و يا بزرگ طائف عروة بن مسعود نفرستاد. قرآن گفتار آنان را چنين آورد «لو لا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم.» (زخرف آيه 31).

اين مرد بقدري زيبا بود پيغمبر درباره‏ي وي فرموده که انبياء را به من نشان دادند عيسي بن مريم بسيار شباهت داشت به عروة بن مسعود و ابراهيم به من؛ جبرئيل به دهيه‏ي کلبي.

و در غوغاي حديبيه که در سال ششم رسول الله به عزم عمره مي‏خواست وارد مکه شود و قريش سخت ايستادگي مي‏کردند. همان عروه را واسطه صلح به خدمت رسول اکرم فرستادند. گو اينکه پيغمبر همان جواب را فرمود که قبلا به بزرگان مکه گفته بود، که به جنگ نيامده ام و منظور من صرفا زيارت خانه خداست.

ولي نکته‏ي جالب که دليل عقل و کياست عروه است اين است که عظمت و موقعيت پيغمبر را و ميزان محبوبيت او را در ميان قوم خود به اهل مکه فهمانيد و آنها را براي صلح آماده ساخت.

وي به هنگام محاصره‏ي طائف در شهر نبود و جهت آموزش ساختن منجيق و زره پوش به کشور اردن شهر جرش رفته بود زيرا شنيده بود که پيغمبر اسلام اين دو اسلحه را دارد.

پس از مراجعت و تحقيق از وضع پيغمبر (ص) نور ايمان در قلبش تابيد ماه ربيع الاول سال نهم هجرت به مدينه آمد و اسلام را قبول کرد و اجازه خواست برگردد و مردم را به اسلام دعوت کند. پيغمبر (ص) فرمود من نخوت عجيبي در اهل طائف ديدم که شما را مي‏کشند. عروة شب اول وارد شد و به هنگام طلوع فجر اذان گفت. مردي از قبيله‏ي بني مالک تيري به او زد و با همان زخم مرد. بزرگان طائف مسلح شدند و گفتند از پا ننشينيم تا ده نفر از بزرگان بني مالک را نکشيم. عروه صلاح ندانست و گفت درباره‏ي من خونريزي نکنيد اين کرامتي بود که خداوند مرا به آن مفتخر ساخت (اسد الغابه ج 3 ص 405 سفينة البحار ج 2 ص 83) وقتي پيغمبر (ص) خبر قتل او را شنيد فرمود: مثل عروة مثل صاحب «يس» است که قوم خود را دعوت کرد او را کشتند. (سفينة ج 2 ص 183).

[2] خيرات حسان لفظ «ليلي».