بازگشت

عبيدالله تا زنده بود از عمل خود پشيمان نشد


طبري از يساف [1] يشكري پسر شريح يشكري نقل كرده كه وي گويد: عبيد الله بن زياد بهمراه ما از بصره بيرون آمد و رو به شام فرار مي كرديم. الاغي را از عرب بدوي به بهاي گران و چهارصد درهم در بين راه خريداري كرديم. شبي عبيد الله گفت: شتر سواري ديگر مرا از كار انداخته جاي مرا بر بالاي يك حيوان سم دار بسازيد.

گويد: قطيفه اي را براي وي بر الاغي گسترديم و سوار آن شد. در حالي كه پاهاي او از دو طرف بر زمين كشيده مي شد. يساف گويد: درازگوش پيشاپيش من راه مي پيمود همين كه قدري راه رفتيم و سكوت طولاني شد.

من پيش خود گفتم: اين عبيد الله كه ديروز امير عراقين بود و الساعه بر بالاي درازگوش به


خواب رفته؟! اگر بيفتد آزار مي بيند. سپس به خود گفتم. اگر خواب باشد در خوابش او را مي كشم. پس نزديك شدم و گفتم: آيا خوابي؟ با هراس چشم باز كرد و گفت: نه. گفتم: پس چرا ساكت بودي؟ گفت: با خودم حديث نفس مي كردم. گفتم: من خبر دهم كه با خود چه حديث مي كردي؟

گفت: بگو، با اين كه به خدا نمي بينم چنان زيرك باشي كه تير را به هدف بزني.

گفتم: با خود مي گفتي كاش من حسين (ع) را نكشته بودم!

گفت: ديگر چه؟!

گفتم: با خود مي گفتي: كاش كساني را كه كشتم نكشته بودم.

گفت: ديگر چه؟!

گفتم: با خود مي گفتي: كه كاش كاخ «بيضاء» (كاخ سفيد) را نساخته بودم!

گفت: ديگر چه؟!

گفتم: مي گفتي: اي كاش كشاورزان ايراني را بر سر كار نمي گماشتم.

گفت: ديگر چه؟!

گفتم: با خود مي گفتي كه كاش مرا بخشش بيشتر از آن مي بود كه بوده.

گفت: به خدا حدس هاي تو همه برخلاف بود، سكوت در مورد اعمال گذشته ام نبود. ليكن اينها را به تو مي گويم. اما قتل حسين (ع):

1- در اصل حسين (ع) بود كه بسوي من مي آمد و مي خواست مرا بكشد، پس من او را كشتم. [2] .

2- اما كاخ سفيد، من آن را از عبيدالله پسر عثمان ثقفي خريداري كردم و يزيد هزار هزار دينار براي من جهت مرمت و تعمير آن فرستاد و من آن را به آن حالت درآوردم. اگر باقي ماند بر نفع وارث است و اگر دستخوش حوادث شد اندوهي بر آن ندارم.

3- اما به كار بستن كشاورزان عجم، چون عبدالرحمن پسر ابي بكر و زاذان فروخ نزد معاويه براي من كارشكني كرده بودند و حتي آنكه خراج عراق را به صد هزار هزار رساند


بودند، معاويه مرا مخير كرده بود بين پرداخت اين رقم درشت و يا بركناري از مقام حكومت. معزول شدن را خوش نداشتم، اينك رياست را قبول كردم. و كشاورزان عجم را بيناتر و براي اداي امانت بهتر و در وصول حق سالمتر از شما عربها ديدم وآنها را به كار بستم. مع الوصف، شما عربها را ناظر بر آنها قرار دادم تا به كسي ظلم نكنند.

4- اما سخاوت كه حدس زدي، به خدا سوگند من مالي نداشتم كه جودي كنم و اگر خواسته بودم، پاره اي اموال شما را گرفته بودم و سپس به بعض دون بعض، شما را تخصيص مي دادم. البته مي گفتند: چقدر سخاوتمند است ولكن من به همه دادم و گفتم كه مال خودتان بر خودتان. و اين به نظر من براي جامعه انفع بود.

5- اما حدس تو كه كاش نكشته بودم آنان را كه كشتم، آگاه باش جز كلمه اخلاص و توحيد عملي را كه نزد خدا اقرب باشد ندارم، همچنين جز آنچه كه از خوارج كشتم.

اما در حديث نفس خودم به شما خبر مي دهم كه با خود مي گفتم: كاش من با اهل بصره جنگ كرده بودم، زيرا آنها با من به رغبت بيعت كردند. به خدا سوگند كه من بر اين كار (يعني جنگ) بسيار حريص بودم، ولكن پسران زياد نزد من آمدند و گفتند: تو هر گاه با بصره جنگ كني اگر آنها غلبه يابند احدي را از ما باقي نمي گذارند، و اگر آنها را واگذاري هر مردي از ما نزد احوال خود و دامادهاي خويشتن پنهان مي شود و من به آنها رقت كرده، اقدام به جنگ نكردم.

و باز به خودم مي گفتم: كاش من اهل زندان را بيرون آورده و همه را گردن مي زدم. متأسفم از اين كه اين دو مطلب از من فوت شده [3] اي كاش وقتي من وارد شام مي شدم كار را به اتمام نرسانده بودند.

بعضي ازمورخين نوشته اند: وقتي عبيد الله وارد شام شد هنوز كار را نگذرانده بودند و گوئي همه ي اهل شام نزد او كودكاني بيش نبودند.

و برخي گفته اند وقتي وارد شام شد كار از كار گذشته بود و او راي عموم را مطابق ميل خود برگردانيد. [4] .



پاورقي

[1] دکتر آيتي در کتاب بررسي عاشورا، او را به نام مسافرين شريح آورده. فرهاد ميرزا در قمقام «عوکل» يشکري گفته و طبري از او به نام يساف بن شريح يشکري ياد کرده. وي همان چاروداري است که عبيد الله را در انقلاب بصره، پس از مرگ يزيد در سال 64 يا 65 که به شام متور يا فرار مي کرد مي‏برد. و اين در وقتي بود که مسعود حامي او کشته شده بود و ام بسطام بانوي وي به جاي تاج شرف روي خاکستر بيوگي نشسته و ناله مي‏کرد.

[2] قمقام جز اين گويد: ليکن مدارک او براي نگارنده معلوم نگشته. دکتر آيتي در بررسي عاشورا گويد. عبيد الله گفت: يزيد مرا مخير ساخته بود يا حسين را بکشم يا خودم کشته شوم. باز براي نگارنده ماخذ نقل او روشن نشده.

[3] عده‏ي اين زنداني ها که آرزوي قتل آنان را مي‏کرد چهار هزار مسلمان بودند. و سيزده هزار نفر را خود عبيدالله و پدرش زياد قبلا کشته بودند، باز هم در آستانه مرگ پشيمان نشده و آرزوي گردن زدن زندانيان را از دل خود بيرون نکرده بود.

[4] طبري ج 7 صفحه 59-457 کامل ج 3.