بازگشت

زنهاي خولي از سر حسين پذيرايي مي كنند


علامه ابن اثير جزري از ابومخنف لوط بن يحيي الازدي نقل كرد: عصر عاشورا عمر بن سعد سر مبارك حسين (ع) را بوسيله ي خولي براي عبيد الله بن زياد فرستاد. شب وارد كوفه شد كه ديد در قصر دارالعماره بسته است. بناچار به منزل خود آمد.

او دو همسر، يكي از قبيله ي بني اسد و ديگري از قبيله ي خضرميه داشت. سر مبارك را در تنور گذاشت و به رختخواب همسر خضرميه كه به نام «نوار» بود رفت. زن از او پرسيد: چه خبر است؟ گفت: مژده ات باد كه طلا برايت آورده ام. اين سر حسين (ع) است كه به خانه آورده ام.

زن از رختخواب بيرون جست و گفت: واي بر تو! مردان مي روند طلا و نقره مي آورند، تو رفته اي سر حسين (ع) پسر پيغمبر را آورده اي؟ به خدا سوگند ديگر با تو سر بر يك بالش نگذارم. اين را گفت و رفت تا هووي اسديه را از خواب بيدار كرد. هر دو وارد مطبخ سرا شدند و ديدند نوري مانند عمود از تنور بسوي آسمان بلند است و پرنده هاي سفيد بر اطراف سر مطهر (ع) در جنبش و طواف هستند. [1] .

از اين ناراحتي هاي شديد نزديكان دستگاه يزيد از قتل پسر پيغمبر (ص) مي توان فهميد كه خشم و تنفر ساير مردم نسبت به حكومت تحميلي يزيد بعد از حادثه ي كربلا تا چه اندازه بيشتر شده بود و اين جنايت بزرگ در نظر مسلمانان تا چه حد قبيح و ننگين جلوه مي كرد.



زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست

بلكه زنده است شهيدي كه حياتش ز قفاست




پاورقي

[1] کامل ابن اثير ج 3 ص 296. مقتل حسين (ع) خوارزمي ج 2 ص 101 ط غري.