بازگشت

پسر عمر به مرد عراقي چه گفت؟


ابراهيم بن نعيم گويد: در مجلس عبدالله بن عمر بودم، مردي آمد و درباره ي پشه سؤال كرد. پسر عمر پرسيد: اهل كجائي؟ گفت: اهل عراقم. در اين هنگام روي به اهل مجلس كرد و گفت: شما را به خدا، اين مرد از حكم خون پشه سؤال مي كند در حالي كه پسر پيغمبر را كشتند و از حكم خون او دم فرو بستند و من از پيغمبر شنيدم كه ميگفت: اين دو پسر ريحانه ي من هستند يعني حسن و حسين عليهماالسلام. [1] .

يعقوبي در تاريخ خود آورده: روزي حسين بن علي (ع) بر حسن بصري وارد شد و او حسين (ع) را نمي شناخت. امام فرمود: يا شيخ! آيا منافع نفس خود را مي طلبي جهت روز رستاخيز؟ گفت: نه! امام فرمود: آيا بر نفس خود حديث مي كني كه ترك كند آنچه را دوست نداري براي خودت، بجهت روز رستاخيز؟ گفت: حديث مي كنم وليكن بدون حقيقت. امام فرمود: خيانت تو بر نفس خود نسبت به روز رستاخيز از همه بالاتر و مهم تر است، زيرا خود را


نسبت به روز رستاخيز از روي حقيقت نصيحت نمي كني. امام تشريف برد. حسن بصري پرسيد: اين مرد كه بود؟ گفتند: حسين بن علي (ع) بود. گفت: كار آسان گرديد. [2] يعني اگر از اول او را مي شناختم، دست و پاي خود را گم مي كردم، و به اين سادگي نمي توانستم به او جواب بگويم.

عظمت اين بزرگوار در پيش طبقات مختلف امت رسول اكرم (ص) محرز بود. پس از واقعه ي كربلا زنهاي قاتلان دشت كربلا، به مردانشان سخت اعتراض مي كردند و از آنان طلاق مي خواستند و خانه ي شان را ترك مي گفتند.


پاورقي

[1] بحار ج 643 ص 42.

[2] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 246.