بازگشت

زبوني و پستي عمر سعد


اين بي عرضه، بي شرافتي را به جائي رسانيد كه ابن زياد او را توبيخ نمود و مورد اعتراض قرار داد. (ويل لمن قادحه او كفره ابليس، تف بر كسي كه شيطان بر او عيب گيرد يا او را تكفير كند)

در اين وقت بود كه مسلم بن عقيل آن شير مرد اسلام، در مجلس ابن زياد با كمال شجاعت سخنان خود را گفت و پسر مرجانه را محكوم و مغلوب نمود و مرگ را مردانه با آغوش باز استقبال فرمود و گفت: پسر زياد چه بسيار شريرتر از تو نيكوتر از مرا كشته است! ولكن مهلتم ده تا وصيت كنم.

مسلم از تمام حاضران و همه ي قرشيان كه در آنجا بودند عمر بن سعد وقاص را ديد كه نشسته است، رو به او كرد و فرمود: بين ما و تو خويشاوندي است و من در اين وقت با تو سري پنهان دارم.

اينجا بود كه پسر سعد شرافت و غيرت را زير پا گذاشت و از شنيدن سخنان مسلم سر باز زد و به او توجه ننمود، تا اينكه ابن زياد گفت: ببين چه مي گويد از حاجت او دريغ مكن.


ابن سعد به همراه مسلم (ع) برخواست (ولكن جائي كه دلخواه مسلم بود نرفت) بلكه در يك محلي نشست كه ابن زياد هر دو را به خوبي نظاره مي كرد.

خلاصه به سخنان مسلم گوش داد كه در اين سه ماده خلاصه مي شد:

1- در اين شهر هفتصد درهم قرض دارم، زره و شمشير مرا بفروش و وام مرا بپرداز يا به گفته ي علامه كمره اي در كتاب «مسلم بن عقيل» صفحه 650، آن را بپردازد و از اموالم در مدينه بردار.

2- و چون مرا كشتند جسد مرا بستان و به خاك بسپار.

3- من از بيعت كوفيان حسين (ع) را آگاه ساخته ام و بدين سبب بسوي كوفه مي آيد، كسي بفرست تا او را برگرداند. در بعضي از منابع اين ذيل را دارد كه: شنيده ام او با خانواده اش مي آيد بنابراين به مصائب من گرفتار نشود. هر چه بود سرانجام مسلم از وصيت فارغ شد.

پسر سعد پس از حفظ مواد وصيت، برخلاف قانون امانت داري و روش مردانگي در حفاظت اسرار، پيش عبيد الله آمد و آنچه را كه شنيده بود باز گفت. در اين جا بود كه توله از سگ برتر آمده، ابن زياد به وي اعتراض نمود و گفت: تو اميني، نبايد خيانت ورزي! و به قولي گفت: «قد اتمن الخائن». يعني: باشد كه گاهي خائن را امين شمارند. [1] .

ابن عبدربه در عقد الفريد گويد: چون سليمان وصيتها را به پسر سعد سفارش نمود، ابن سعد خواست آنها را آشكار سازد.

ابن زياد گفت: اسرار عموزاده ي خود را پنهان بدار. عمر سعد اصرار نمود و گفت: مطلب بزرگتر از آن است كه بتوان آن را پنهان داشت.

امير كوفه گفت: چيست اين مهم؟

پسر سعد گفت: مسلم به من گفت حسين با نود نفر به جانب كوفه مي آيد و او مرا وصيت كرده تا به وي نامه بنويسم و آنها را برگردانم.

ابن زياد گفت: حالا كه اين خبر را فاش كردي بايد براي جنگ با حسين آماده باشي، و اما درباره ي مسلم هر چه خواهي بكن.

وليكن اگر ما او را بكشيم با جسد او كاري نداريم. و يا بنا به نقلي گفت: شفاعت تو را در بدن او نمي پذيريم، زيرا كه او قصد كشتن مرا داشت.


اما حسين بن علي (ع)، اگر اراده ي ما نكند ما او را قصد نمي كنيم و اگر بيايد او را ترك نمي كنيم. [2] .

از اين قصه ماهيت عمر سعد به خوبي روشن است كه چه عنصر بي عرضه و بي خاصيتي بوده و اين فرومايه از ترس ابن زياد به مواد وصيت عمل نكرد و به حسين نامه ننوشت، و محمد بن اشعث مهمان خود را به نام اياس نزد حسين فرستاد و او سخنان مسلم را به آن حضرت ابلاغ نمود.


پاورقي

[1] قمقام ص 308، ابصار العين 47-44.

[2] قمقام ص 309.