بازگشت

منظور عمر سعد به عقيده ي فرشلر


كورت فرشلر در كتاب خود «امام حسين و ايران» گويد. ابن برهان [1] تصريح مي كند كه


عمر بن سعد اگر اختيار مي داشت، واقعه ي كربلا پيش نمي آمد، زيرا عمر سعد نمي خواست حسين (ع) را به قتل برساند. فرشلر بعد از نقل گفتار ابن برهان، گويد: عبيد الله بن زياد نسبت به عمر بن سعد بدگمان بود و شمر بن ذي الجوشن را با فرمان رياست قشون به كربلا فرستاد و در آن نوشته بود كه اگر عمر سعد حسين را دستگير نكند و يا به قتل نرساند،از فرماندهي معزول شده و شمر به جاي او فرماندهي سپاه خواهد شد. عمر سعد وحشت كرد كه اگر شمر فرماندهي را تحويل بگيرد، خود عمر سعد هم تامين جاني ندارد، سپس بناچار اقدام به قتل حسين نمود. [2] .

سپس فرشلر از ابن براج [3] فقيه نامي شيعه نقل كرده كه ابن براج چنين نوشته: عمر بن سعد وقتي فرماندهي سپاه بين النهرين را پذيرفت پيش بيني مي كرد كه او مي تواند توافق حسين را در بيعت با يزيد جلب كند و موضوع بدون خونريزي و اعمال جنگ حل و فصل خواهد شد و دست او به خون حسين آلوده نخواهد گرديد. ولي وقتي كه با حسين (ع) وارد مذاكره گرديد، يقين كرد كه بيعت از طرف حسين محال است. ديگر دير شده بود و نمي توانست از فرماندهي سپاه بين النهرين استعفا بدهد، زيرا در صورت استعفا به حكم عبيد الله بن زياد به قتل مي رسيد. فرشلر تا اينجا گفته ابن براج را نقل كرده.

سپس خود مي گويد: بنا به گفته ي اين مورخ شيعه، آنچه عمر سعد را واداشت تا با حسين بجنگند اميد به دست آوردن حكومت منطقه ي «ري» نبود، بلكه مي دانست كه اگر نجنگد كشته


خواهد شد، و ابن براج اين طور نشان مي دهد كه عمر بن سعد با قبول فرماندهي سپاه بين النهرين،دو هدف داشت:

يكي اين بود كه از مظان اتهام خلاص شود و ديگر آن بود كه بتواند بدون خونريزي و بطور مسالمت آميز خدمتي به حسين انجام دهد ولكن پس از گذشت زمان مجبور به جنگ شد. [4] .

البته اين يك نوع استنباط است و شايد از نامه هايي كه ابن سعد به ابن زياد نوشته منشأ و سرچشمه گرفته باشد. والا اشعاري كه از عمر سعد گذشت و همه ي نصايح و گفتارهاي همشيره زاده ي خود حمزة بن مغيره و پسران خودش، كه همه را زير پا گذاشت، همه ي اينها گواه قطعي است كه عمر سعد مردي بي دين يا ضعيف العقيده بود و در برابر رياست و پول، از دين و آخرت مي گذشته!

و در سرزمين نينوا وقتي بين دو سپاه امام با وي به گفت و گوي خصوصي پرداخت - و حتي غلامان و پسران را دور كردند - امام به وي نصيحت نمود، ولي او از مصادره ي اموال و املاك خود در كوفه اظهار وحشت كرد. امام فرمود: من بهتر از آن را در مدينه به تو مي دهم باز عذرتراشي نمود امام به علم امامت فرمود از گندم ملك ري تو را نصيب نخواهد شد. و اينجا بود كه پسر سعد ادب را مراعات نكرد و گفت: به «جو»ش قناعت مي كنم. و اگر از همه ي گذشته ها چشم بپوشيم، از اين جسارت كه نمي توان چشم پوشيد! كه در صبح عاشورا پسر سعد اولين تير را به خيام حسين (ع) نشانه رفت و افراد سپاه را گواه قرار داد كه پيش امير كوفه شهادت دهند كه او بود كه نخستين تير را به خيام حسين پرتاب كرد و همو بود كه مي گفت: «اركبوا يا خيل الله»! اي سپاه خدا سوار شويد و به خيام حسين حمله ببريد و به شما مژده ي بهشت مي دهم. با اين كلمات سپاه را تشجيع مي كرد. آيا با اين مقدمات مي شود پرونده ي عمر سعد را ترميم كرد، در حالي كه او هم مي توانست مانند حر خودش را نجات دهد. بلي ممكن است بگوئيم او از نظر شقاوت از شمر كمتر بود.

در حالي كه بنا بگفته تاريخ اين خبيث بعد از واقعه ي كربلا با ملك ري و امارت سپاه دلشاد بود و وقتي كه ابن زياد او را از ملك ري محروم نمود، با حسرت خود را ملامت مي كرد.

شيخ فخرالدين طريحي گويد: مرد همداني عمر بن سعد ملعون را توبيخ نمود و در مورد


خروج بر حسين (ع) و بستن آب بر حرم و يارانش او را ملامت كرد.

در پاسخ به وي گفت: اي برادر همداني! به خدا قسم من از همه ي مردم به مقام والاي حسين (ع) و حقوق او بر گردن امت آشناتر بودم ولكن در كار خود متحير مانده بودم كه در اين وقت حساس چه كنم لذا به فكر فرو مي رفتم. پسر سعد از اشعار گذشته، بيت اول و دوم و سوم و پنجم را، براي مرد همداني خواند.

سپس گفت: برادر همداني! نفسم بر من فشار آورد، بطوري كه نتوانستم از ملك ري و فرماندهي هفتاد هزار سپاه بگذرم و اين رياست در گرو قتل حسين (ع) بود و من آن را انتخاب كردم. [5] .

از اين گفتار و صراحت بيان، خباثت باطن و فرومايگي او روشن مي شود و هر چه نامه به ابن زياد نوشته درباره ي اصلاح، منظورش حفظ خون حسين (ع) نبوده بلكه مي خواسته ملك ري و رياست را بدون خونريزي و زحمت و خلاصه با سهولت به دست آورد.


پاورقي

[1] ابن برهان بنام عبدالواحد بن علي بن عمران اسدي معروف به ابن برهان در عکبري بغداد اقامت داشت.اديب و لغوي، متکلم، صوفي حنبلي حنفي و از مشاهير علماي زمان خود بوده و از وزير عميد الدين بر حسب اخلاق زهدي خود، صله نقدي قبول نکرد و فقط يک قرآن به خط ابن بواب و يک عصاي رومي قبول نمود. ابوعلي متکلم به وي گفت: قرآن را در حفظ و عصائي در دست داشتي چرا چيزي مشتبه را قبول کردي؟ ابن برهان نادم شد و بوسيله ي اين دمقاني قاضي القضات هر دو را برگردانيد و در سال 450 در بغداد درگذشت (ريحانة الادب).

[2] امام حسين و ايران صفحه 438.

[3] ابن براج، شيخ عبدالعزيز بن تحرير ملقب به سعد الدين از بزرگان فقهاي اماميه در اواخر قرن پنجم هجرت و از شاگردان سيد مرتضي علم الهدي بوده و ماهي هشت دينار «طلاي مسکوک هيجده نخودي» از سيد شهريه داشته به همين جهت گاهي به وي غلام مرتضي گفته مي‏شده، زيرا در اصطلاح رجال و درايه غلام به شاگرد مي‏گفتند.

و بعد از وفات سيد مرتضي، در حوزه‏ي درس شيخ طوسي حاضر مي‏شد و بنا به تصريح راوندي مراد شيخ طوسي از کلمه‏ي «شيخ فاضل» در اوائل بعضي از کتابهاي خود همين قاضي ابن براج است. و بيست يا سي سال در طرابلس سوريه از طرف سيد مرتضي کرسي قضاوت داشته و کتابهاي علمي در علوم متنوع از خود بيادگار گذاشته و شب جمعه نهم شعبان 481 هجرت در هشتاد سالگي در طرابلس وفات کرده است ريحانة الادب ج 5 ص 266.

[4] امام حسين و ايران تأليف کورت فرشلر ص 429.

[5] منتخب طريحي ص 296.