بازگشت

استقامت ابن عباس و نامه ي كوبنده به يزيد


اين همان ابن عباس بود كه پس از حادثه ي عاشورا با ابن زبير دست بيعت نداد و يزيد بن معاويه باخبر شد و نامه ي بسيار پرمحبتي به او نوشت. و او منظورش جلب رضايت او بود. در نامه وعده ي ثروت داده بود و اين نامه بود كه به هر كس نوشته مي شد خود را مي باخت و ششدانگ تسليم حريف مي گرديد نظير اين نامه به محمد حنفيه نوشته شد و او بدون قيد و شرط استقامت خود را از دست داد و به دعوت يزيد لبيك گفت و به سوي شام رهسپار شد. تفصيل نامه در عنوان «عظمت حسين (ع) در نظر محمد حنفيه» گذشت به آنجا رجوع شود.

ترجمه ي نامه اين است كه شقيق بن سلمه گويد پس از شهادت حسين (ع) عبدالله بن زبير، عبدالله بن عباس را به بيعت با خود دعوت نمود و پسر عباس شديدا جواب رد داد.

يزيد از اين جريان آگاه شد و خيال كرد كه مخالفت ابن عباس با پسر زبير معلول اين است كه او مي خواهد با يزيد بيعت كند.

يزيد به ابن عباس نوشت. به من خبر رسيده كه «پسر زبير» تو را به بيعت و اطاعت خود خوانده تا بر باطل كمك كني و در گناه او شريك شوي. تو به بيعت ما چنگ زدي و راه وفا پيمودي و طاعت خدا را فراموش نكردي، زيرا حق ما را خوب شناخته اي.


خدا تو را پاداش نيك دهد از رحم خودت، يك پاداشي كه به صله كنندگان ارحام وفادار مي دهد. من هر چيز را هم كه فراموش كنم اين احسان تو را و شتاب تو را در صله ي رحم به كسي، كه تو شايسته بودي بعنوان يكي از اقرباي رسول خدا با او صله كني، فراموش نخواهم كرد.

بررسي كن و هر كه را كه در آن منطقه پسر زبير با زبان و اباطيل خود فريب مي دهد به من معرفي كن. و نظر خود را به آنها اظهار كن، زيرا آنان گفتار شما را اطاعت مي كنند.

ابن عباس در پاسخ وي نوشت: نامه ي تو به من رسيد، مرا در مخالفت پسر زبير ستايش كرده بودي. به خدا قسم من درباره ي مخالفت پسر زبير احسان و ستايش و مدح تو را نمي خواهم، زيرا خداوند منظور و منويات مرا خوب مي داند.

تو گمان كردي و يادآور شدي كه احسان و صله ي مرا فراموش نكني؟ من خواهش مي كنم اي انسان! (منظورش از اين كلمه كه خطاب با لفظ عمومي بدون اشاره به القاب واقع شده توهين است) احسانت را و صله ي عاجل خود را از من قطع كن و من هر گونه محبتم را از تو حبس كرده ام.

به زندگي ام قسم! تو از حقوق ما ادا نكرده اي مگر چيز اندكي را و تو تحقق بسياري از حقوق ما را حبس كرده اي و از من خواسته بودي تا مردم را از ابن زبير بي رغبت كرده و سوي تو سوق دهم. بريده باد دوستي و شادي و طرفداري تو!

تو مرا به دوستي خود دعوت مي كني و از من ياري مي خواهي در حالي كه پسر عمويم حسين (ع) را كشته اي، كه همه ي ياران او چراغهاي هدايت و ستارگان فروزان بودند، به دستور تو سپاهيانت به او خيانت كرده و پيمان شكستند و در يك بيابان خون او و ياران و فرزندانش را به خاك ريختند و بدون دفن اجسادشان را ترك كرده و رفتند. بطوري كه بادهاي صحرا بر اجسادشان مي وزيد. تا آن كه برانگيخت خداوند قومي را كه شرك در خونشان رخنه نكرده بود و آنها را كفن كرده و به خاك سپردند و تو بر تخت سلطنت خود نشستي.

من هرگز فراموش نمي كنم كه تو حسين عزيز را از حرم رسول خدا به سوي حرم خدا طرد كردي و رجاله هاي خود را براي كشتن او به مكه فرستادي در تعقيب منظور شوم خود آن قدر پافشاري كردي تا آن كه او را از مكه به سوي عراق كوچ دادي و او بناچار مضطربانه از مكه خارج شد. سپاه تو او را محاصره نمودند به خاطر دشمني با خدا و عداوت با پيغمبر و اهل بيت


عصمت كه خداوند آنها را پاك گردانيده!

و انان از شما تقاضاي متاركه و برگشت به محل خود نمودند و شما به علت كمي ياران حسين (ع) و استيصال خانواده ي او سوء استفاده نموده فرصت را براي كشتن آنها مغتنم دانستيد، بطوري كه گويا يك خانواده ي ترك ديلم را كشته ايد!

شگفت آور است براي من كه با اين بي شرمي باز از من توقع محبت كرده اي در حالي كه عزيزان مرا كشته اي و از شمشير تو هنوز خون ما مي چكد و تو يكي از قاتلان ما هستي. بخواست خدا خون ما در گردن تو عبث نخواهد ماند و بر خون ما نتواني غلبه كرد ولو در دنيا بر ما غالب شده اي، پيش از تو بسياري از انبيا و اولاد انبيا را كشته اند و خداي قهار انتقام آنها را گرفته و بس است ياري خدا بر مظلومان. بعيد مشمار كه امروز بر ما غالب شدي يك روز هم ما بر تو غلبه مي كنيم.

از وفاي ما نسبت به تو سخن گفته بودي! ولكن حق خود را نسبت به ما توضيح نداده بودي كه چه حقي داشتي تا ما به آن وفادار باشيم و اگر چنين بود ما پيش از اين با تو بيعت مي كرديم! در حالي كه مي داني من و اولاد پدرم به اين رياست از تو سزاوارترند ولكن شماها بر ما ستيزه كرديد و حق ما را ربوديد.

دور باد از رحمت خدا كسي كه كوشش كرد در ظلم ما و جهال را بر ما چيره كرد، بطوري كه قوم ثمود و عاد و لوط و اصحاب مدين از رحمت خداوند دور هستند!

شگفتا كه دختران عبدالمطلب و اطفال صغير را به اسارت گرفته، به سوي شام كشيدي تا به مردم بفهماني كه تو بر ما غلبه كرده اي با اين وصف آيا تو بر ما منت مي گذاري در حالي كه خدا بوسيله ي ما بر تو (و همه ي مؤمنان) منت گذارده!؟

به جانم قسم اگ تو از زخم شمشير من در امان باشي، يقين بدان كه از زخم زبانم آسوده نخواهي ماند. به خدا قسم مأيوس نيستم، زيرا تو در برابر قتل پسر پيغمبر گرفتار انتقام خدا مي شوي و از دنيا رخت بر مي بندي در حالي كه سلطنت تو تار و مار و خودت بدنام هستي. سپس اي بي پدر! هر قدر كه مي تواني در هر روز عصيانت نسبت به خدا. زياد مي شود، سلام بر كساني كه تابع رستگاريند. [1] .

اين همان ابن عباس است كه بنا به گفته ي مرحوم محدث قمي در نتيجه ي كثرت گريه بر


اميرالمؤمنين حسين (ع) بينائي چشمهايش را از دست داد. وي در علم فقه و تفسير و تأويل و بلكه در علم انساب و شعر سرآمد زمان خود بود، زيرا رسول اكرم (ص) او را بجهت آب آوردنش براي غسل پيغمبر درخانه ي خاله اش ميمونه دعا فرمود و گفت: «اللهم فقهه في الدين و علمه التاويل» خدايا او را در احكام دين عالم قرار ده و تأويل را به او عطا كن.

علي (ع) او را به محاجة خوارج و پسر زبير فرستاد و در قضيه ي حكمين علي (ع) اصرار داشت كه ابن عباس از طرف او نماينده شود و مي فرمود: تنها عبدالله است كه حريف عمروعاص مي شود. ابوموسي را با تحريك اشعث به مسلمين تحميل كردند. [2] .

بنا به گفته مسعودي معاويه درجنگ صفين به عمروعاص گفت: كشتار زياد شد و ما را از پا در آورد. رياست سپاه عراق و حجاز پس از شخص علي (ع) با عبدالله بن عباس است. اگر نامه اي براي او بنويسي و نظر او را جلب كني علي (ع) از گفته ي او سرپيچي نمي كند.

عمروعاص گفت: ابن عباس را نمي شود فريب داد او مانند علي (ع) است اگر اميد فريب دادن علي را داشتي در آن وقت اميد فريب ابن عباس را هم داشته باش.

معاويه گفت: در هر حال شما نامه را بنويس تا چه نتيجه دهد. عمروعاص نامه را نوشت و وقتي كه جواب زهرآگين عبدالله به عمروعاص رسيد نامه را پيش معاويه برد. نامه را خواندند و از عمل خود بسيار پشيمان شدند. [3] .

بعلاوه ابن زبير به او فشار مي آورد تا بر وي بيعت كند و عبدالله و محمد حنفيه در آن روزگار در مكه سكونت داشتند. پسر زبير تهديد مي كرد اگر بيعت نكنيد شما را آتش مي زنم. آنها از شيعيان كوفه استمداد نمودند و چهار هزار نفر از كوفه بمنظور ياري آنها بطور مخفي وارد مكه شدند و پسر زبير از ترس آنها خود را به پرده ي كعبه آويخت. آنها ابن عباس را با محمد حنفيه برداشته، از مكه خارج شدند. وي در سال 86 در سن 71 سالگي در طائف وفات كرد و محمد حنفيه بر او نماز خواند و گفت: «اليوم مات رباني هذه الأمة». [4] .


پاورقي

[1] بحار ج 47 ص 323 و تذکرة الخواص ابن جوزي ص 155.

[2] تحفة الاحباب ص 187.

[3] مروج الذهب ص 187.

[4] اسد الغابه ج 3 ص 1940.