بازگشت

عظمت حسين در ديده ابن عباس و اصحاب حضرت رسول


مدرك بن زياد گويد: ابن عباس ركاب حسن (ع) و حسين (ع) را گرفته بود و آنها را سوار مي كرد. گفتم: تو از هر دوي آنها بزرگتري، ركاب آنها را مي گيري؟ بسيار ناراحت شد و با خشم تمام گفت: اي لئيم احمق! تو نمي شناسي كه اينان كيستند! اين دو بزرگوار پسران رسول خدايند و از كساني هستند كه خداوند گرفتن ركاب آنان را براي من نعمتي بزرگ قرار داده. [1] .

ليث بن سعد گويد: مردي نذر كرده بود تا روغن شيشه اي را كه پيش او بود به پاهاي شريف ترين قريش بمالد. از مردم درباره ي اشرف قريش مي پرسيد. به وي گفتند «محزمه» به انساب قريش اعرف و داناتر است اشرف قريش را از او بجو!

مرد صاحب نذر پيش او آمد و سؤال كرد. محزمه كه در آن وقت پيرمرد فرسوده اي بود پاهاي خود را دراز كرد و گفت: پاهاي مرا روغن مالي كن. پسرش «ميسور» حاضر بود و مرد عرب را منع كرد و گفت: پدرم در نتيجه ي پيري عقلش نمي رسد. تو بايد پيش حسن (ع) و


حسين (ع) رفته و پاهاي آنها را روغن بمالي، زيرا آنها امروز افضل و اشرف مردم هستند. [2] .

و همان پسر عمويش عبدالله بود كه وقتي در مكه از حركت حسين (ع) باخبر شد فورا شرفياب حضورش گرديد و گفت: پسر عمو! شنيده ام قصد حركت به عراق را داري و مي دانيد كه عراقي ها اهل مكر و حيله اند و تو را دعوت نكرده اند، مگر براي جنگ. بنابراين عجله مكن و اگر تصميم گرفته اي كه با اين جبار ستمگر جنگ كني و اقامت مكه را مناسب نمي داني به سوي يمن تشريف ببر كه آنجا را تا حدي در حاشيه است و دوستان تو در آنجا زيادند و در آنجا اقامت فرموده و براي دعوت مردم به سوي خود فعاليت كن. سپس از آنجا به اهل كوفه و دوستان عراقي خود نامه بنويس كه امير خود را تعيين كنند. حال اگر با عرايضم موافقت نداري و تصميم بر قيام گرفته اي زنان خود را همراه نبر، امام به سخنان پسر عمويش گوش داد و فرمود: از تصميم خود بر نمي گردم. [3] .


پاورقي

[1] مناقب ج 3 ص 400، بحار ج 43 ص 319.

[2] مناقب ج 3 ص 400، بحار ج 43 ص 319.

[3] نفس المهموم، محدث قمي، به نقل از مروج الذهب.