بازگشت

منزل حسين و يك عرب با اشعب


خانه ي حسين (ع) به روي همه باز بود و از عنايت و عطوفت و مهر او همه برخوردار بودند. غني، فقير، قوي و ضعيف در نظرش يكسان بود. اشعب گويد: روزي وارد خانه ي حسين (ع) شدم. در حضورش يك مرد عرب را ديدم كه بي نهايت قبيح المنظر و زشت صورت بود. هرگز بمانند او در بدريختي و زشتي نديده بودم. از ديدنش دلتنگ شدم و سبحان الله گفتم و


هر چه به او نگاه مي كردم بيشتر خسته و دلتنگ مي شدم. به حسين بن علي (ع) گفتم: پدر و مادرم فدايت شود، اجازه مي فرمائي با او سلاح جنگ بپوشم؟ - و منظورم شوخي بود - اما خنده اي بر لبانش نقش بست و گويا گمان مي فرمود عرب مرا به مزاح گوئي مي شناسد. و اين مزاح را از من تحمل مي كند مرد عرب در حالي كه قيافه اي مملو از غرور و تكبر به خود گرفته بود و با او تير و كمان همراه بود گفت: اگر مي خواهي بگير. سپس تيري از تيردان بيرون آورد و مرا هدف قرار داد و تير به من رسيد. به خدا قسم اگر سر به سر او مي گذاشتم پايان زندگيم بود. و ديدم چشم هاي مرد عرب بزرگ و آشكار شد و از او شروريت را حس كردم.

فورا به حسين (ع) عرض كردم: قربانت گردم مرا مرض قولنج فراگرفته و بيرون شدن براي من مشكل است رفقا همه خنديدند و خنده هاي بلند بعدها براي يكديگر صحنه ي مجلس را نقل مي كردند. [1] .

روشن است كه مزاح و خوش گوئي و نشاط و انبساط روحي در فطرت بشر با خلقت او آميخته شده و آن غذاي روح و روان انسان است و پيشوايان متدين در اين خصيصه از مقتضيات فطرت بيرون نبودند و برخي از زاهد نماها در اين مورد راه تفريط پيموده اند و آن را به نام دين ثبت كرده اند و افترا به دين اسلام بسته اند. البته بايد اعتراف كرد كه افراط و زياده روي غير معقول، در هر كاري از جمله مزاح از منطق اسلام بيرون است.


پاورقي

[1] سمو المعني في سمو الذات ص 504.