سخنهاي حسين و اشعار عرب بدوي
همچنين علامه ي متبحر مرحوم آيت الله شهاب الدين نجفي در ملحقات احقاق الحق بدين
شرح آورده. عربي از باديه نشين هاي حجاز وارد منزل حسين (ع) شد و سلام گفت: امام فرمود: چه احتياجي داشتيد؟ عرض كرد: ديه كاملي بر ذمه دارم.
امام فرمود: قبل از من پيش كسي رفته اي؟ گفت: پيش عتبة بن ابي سفيان رفتم. پنجاه دينار به من داد و آنها را به دامنش انداختم و گفتم: پيش كسي بايد روم كه از تو بهتر است. گفت: مادر مرده! بهتر از من كيست؟ گفتم: يا به پيشگاه حسين بن علي مي روم يا در عبدالله بن جعفر را مي كوبم.
نخست به محضر پرفيض شما شرفياب شدم تا پشت خميده ي مرا راست گرداني و بر خانواده ام برگرداني.
امام فرمود: قسم به خدائي كه دانه را رويانده و خلق را آفريده و با عظمت تجلي كرده در ملك پسر دختر پيغمبر به جز دويست دينار چيز زياده نيست. آنگاه رو كرد به غلام خود و فرمود: دويست دينار را به اين مرد بده.
سپس فرمود: من از تو مسأله مي پرسم، اگر جواب دادي تا پانصد دينار بر آن اضافه مي كنم.
عرب گفت: آيا اين پرسشها بمنظور استفاده از معلومات من است؟ در حالي كه شما اهل بيت پيغمبر و معدن رسالت و خانه ي شما محل آمد و رفت ملائكه است!
امام فرمود: پرسش من به منظور استفاده نيست ولكن از جدم شنيده ام كه مي گفت به قدر معرفت اشخاص به آنان احسان كنيد.
اعرابي گفت: بفرمائيد، توكل به خدائي كه حول و قوه از اوست.
امام: چيست كه انسان را از هلاكت نجات دهد؟
اعرابي: توكل به خدا.
امام: چيست كه مشكلات را بآساني حل كند؟
اعرابي: «الثقة بالله» يعني اعتماد به خدا.
امام: چيست كه در زندگي انسان نافع تر باشد؟
اعرابي: خرد كه با حلم باشد.
امام: اگر آن نباشد؟
اعرابي: ثروت توأم با سخاوت.
امام: اگر آن هم نباشد چيست؟
اعرابي: مرگ براي او بهتر از زندگي است.
امام خوشحال شد و انگشتر خود را به وي داد و فرمود: صد دينار قيمت آن است. آنگاه شمشيرش را مرحمت فرمود و گفت: دويست دينار كمتر نفروش و اين پانصد دينار شما.
مرد عرب در همان مجلس اشعاري را سرود:
فقلت و ما هاجني مقلق
و ما بي سقام و لا موبق
ولكن طربت لال الرسول
ففا جائني الشعر و المنطق
فانت السهام و بدر الظلام
و معطي الانام اذا املقوا
ابوك الذي فاز بالمكرمات
فقصر عن وصفه السبق
و انت سبقت الي الطيبات
فانت الجواد و ما تلحق
بكم فتح الله باب الهدي
و باب الضلال بكم مغلق [1] .
1- آشفته و بي قرار شدم و مرا چيزي تحريك نكرد و مرضي و گناهي نداشتم كه مرا (به شعر گفتن) برانگيزد.
2- ولكن در مقابل بزرگواري آل رسول خوشحال شدم، به وجد آمدم و ناگهاني بداهة طبع شعر بر من شد.
3- توئي شجاع و سخاوتمند و توئي ماه تابان شب ظلمت، توئي بخشش كننده به مردمان هنگامي كه تهي دست مي شوند.
4- پدرت به مقامات والائي كه از توصيفش پيش تازان بيان عاجز مانده اند، نايل آمد.
5- و توئي كه در كارهاي نيك و پاك پيشي گرفتي و توئي آن سخاوتمندي كه كسي نمي توان به تو لاحق گردد. [2] .
6- به وسيله شما خداوند در رستگاري را به روي خلق باز كرده و به وجود شما در گمراهي بسته شده!
پاورقي
[1] احقاق الحق ج 11 ص 440.
[2] در جملات زيارت مأثوره آمده (لا يسبقکم سابق و لا يلحق بکم لاحق) و در زيارت جامعه چنين نقل شده «لا يلحقه لاحق و لا يفوقه فائق و لا يسبقه سابق.